Notice: Function _load_textdomain_just_in_time was called incorrectly. Translation loading for the insert-headers-and-footers domain was triggered too early. This is usually an indicator for some code in the plugin or theme running too early. Translations should be loaded at the init action or later. Please see Debugging in WordPress for more information. (This message was added in version 6.7.0.) in /home2/davooir/public_html/wp-includes/functions.php on line 6121
فیلم – نقطه سر خط …

دسته: فیلم

  • مثل یک عاشق

    مثل یک عاشق

    مثل یک عاشق

    داود علیزاده

    «مثل یک عاشق» آخرین اثر سینمایی عباس کیارستمی است که در سال ۲۰۱۲ در ژاپن ساخته‌شده است. این فیلم از درون‌مایه‌ای تکراری بهره گرفته و تقابل پیر و جوان را نشان می‌دهد. با بستری آغشته به شیطنت هوس و چموشی عشق، تداعی رمان‌هایی همچون «خانه زیبارویان خفته» از یاسوناری کاواباتا اولین ژاپنی برنده نوبل ادبیات و همچنین «خاطرات دلبرکان غمزه من» از گابریل گارسیا مارکز» است.

    کاواباتا در سال ۱۹۶۱ داستان بلند «خانه زیبارویان خفته» را منتشر کرد. کتابی که مارکز در مصاحبه‌ای گفته است: تنها رمانی که آرزو داشتم نویسنده‌اش باشم رمان خانه خوبرویان خفته است.»

    قاعده خانه زیبارویان خفته ساده است. این خانه به ‌پیرمردانی که از شدت کهولت سن؛ دیگر مردی برایشان نمانده، در مقابل پولی هنگفت، بی‌سروصدا اجازه می‌دهد شبی را با باکره‌ای زیبا اما خفته سر کنند. هرچند قرار نیست جماعی صورت بگیرد. قرار نیست دختر را بشناسند، دختر هم پیرمرد را بشناسند. قرار نیست حتی آن‌ها باهم گفتگویی کنند. همه‌چیز در وقت خواب افیونی دخترکان اثیری رخ می‌دهد. اگوچی پیر که البته هنوز اقرار می‌کند جنم مردانگی درونش بیدار است به پیشنهادی، گذرش به این خانه می‌افتد. اعجاب خانه او را شیفته می‌کند تا مشتری دائم آنجا شود. این کتاب را می‌توان مکاشفه اگوچی پیر دانست که قرار است در تاریک‌ و روشنای اتاق‌خوابی مرموز، رابطه‌هایش را دوره کند. در این سیر و سلوک البته که جزئی‌ترین نشانه‌ها روزنه‌ای است برای کشف دنیای شگفت‌انگیز رابطه‌ها… اگوچی که همه عمر زن را تنها مایه لذت جنسی دانسته، حال پذیرفته که شب را در بستر دختر زیبای خفته‌ای به سر ببرد بی‌آنکه به او تعدی کند. مسیری که شناخت زن را از جسم به جان می‌کشاند تا نشان داده شود که چیزی فراتر از لذت تن، در حضور و وجود غیر وجود دارد.

    یاسوناری کاواباتا اولین ژاپنی برنده نوبل ادبیات است و خواندن این کتاب چنان تأثیری بر مارکز گذاشت که کتابی موازی‌گونه (اگر نگوییم کپی) از این قصه مرموز بنویسد. یعنی (خاطرات دلبرکان غم‌زده من) مارکز در آن کتاب پیرمردی را روایت می‌کند که در سال‌روز تولد نودسالگی‌اش قصد دارد شب عشقی دیوانه‌واری با یک باکره را به خودش هدیه دهد؛ اما او هم همانند اگوچی به ورطه عرق‌ریزان روح کشید می‌شود تا احساس نابی فراتر از مرزهای هوس را درک کند. آرامش مرموزی که تنها در حضور معصومانه دختری خفته، مثل یک حبه قند در رگ‌هایش حل شده است.

    «مثل یک عاشق» کیارستمی نیز از دو شخصیت محوری یعنی پیرمرد و دختری جوان بهره گرفته است. در مرکز داستان دو شخصیت اصلی آکیکو (با بازی رین تاکاناشی) یک دختر نامستور جوان و واتانابه تاکاشی (با بازی تاداشی اوکانو) معلمی مسن‎ وجود دارد. پس از گذر داستان و رابطه آن‎ها، آکیکو متوجه می‎شود نوع رابطه تاکاشی با او متفاوت است. تاکاشی به دنبال رابطه متداول با او نیست و تنها همراهی با او را می‎خواهد. در طول دو روز بعد، رابطه‎ آن‎ها به سمت آینده‌ای مبهم و غریب می‎رود تا پایانی رازآلود در انتهای فیلم داشته باشد.

    کیارستمی راه دو نویسنده مشهور پیش از خود را تکرار نکرده است. مخاطب برخلاف اثر کاواباتا و مارکز با پیرمردی پرشروشور مواجه نیست. تاکاشی «مثل یک عاشق» هرچند سن و سالی دارد؛ اما درکی از موقعیتی که خود را به آن دچار کرده ندارد و همچون کودکی نابلد عیان و افسار رابطه از دستش خارج می‌شود و در مقابل آکیکو هم آن دختر بی‌حرف و گفت‌وگوی رمان‌های مارکز و کاواباتا نیست. گویی این بار کیارستمی خواسته باشد به شخصیت دخترک رمان‌های مارکز و کاواباتا زندگی ببخشد. عباس معروفی رمانی دارد به نام «پیکرفرهاد» که مدعی است زن اثیری بوف کور را به زبان آورده تا او در پیکرفرهاد روایت بوف کور را شرح دهد. در مثل یک عاشق کیارستمی هم گویا دخترک خفته رمان‌های کاواباتا و مارکز را جان بخشیده تا گوشه‌های پر رمز و راز زندگی خودش را نشان دهد.

    آنچه در رابطه آکیکو و تاکاشی به طرز شگفت‌انگیزی مخاطب را جذب می‌کند. تلفیق دو دونیای کاملاً متفاوت بر یک خط موازی است. آکیکو دخترک دل‌زده از دنیا که برای اندک بهایی مستوری خود را به حراج می‌گذارد در مقابل تاکاشی پیرمرد به‌ظاهر بی‌نیازی که تنها یک‌چیز از دنیا می‌طلبد. کسی باشد که تنها نباشد و با مواجه‌شدن با آکیکو مبدل به‌نوعی شیخ صنعان می‌شود که دیگر رفتارهایش با گذشته و جایگاه اجتماعی‌اش سنخیت ندارد.

    به نظرمی‌رسد، برای درک شخصیت‌پردازی شگفت‌انگیز کیارستمی، مخاطب پیش از آن باید شیخ صنعان عطار در منطق‌الطیر، خانه زیبارویان خفته کاواباتا و همچنین خاطرات دلبرکان غمزده من از مارکز را خوانده باشد، آن‌وقت ظرافتی را درک خواهد کرد که با تراش و صیقل کیارستمی به دو شخصیت آکیکو و تاکاشی داده شده است.

     

     

  • ناطوردشت، هولدن و نسل حاضر

    ناطوردشت، هولدن و نسل حاضر

    فیلم یاغی دشت درباره زندگی سالینجر پیرامون نگارش کتاب ناطوردشت است. مدتی قبل صدمین سال تولد سالینجر بود. زمانی که ناطوردشت را خواندم مثل خیلی‌ها شیفته سالینجر شدم. هولدن را دوست داشتم. بعد متوجه شدم که ناطوردشت و شخصیت هولدن بین هم نسلانم به‌شدت محبوب است؛ اما چرا؟ چرا ضدقهرمانی باید شخصیت محبوب نسلی شود؟ هولدن شخصیتی است که در عمرش موفقیتی کسب نکرده است، بااین‌حال همچنان به جهان نگاه عاقل اندر سفیه دارد. با همه بی‌دست و پایی‌اش همچنان گستاخ است و بی‌پروا دلش می‌خواهد به همه‌چیز دست‌درازی کند. می‌داند از درون حقیر است. از بیرون هم حقیر دیده می‌شود؛ اما ظرافت ماجرا در همین است، کسی که خودش می‌داند حقیر است و از بیرون هم حقیر دیده می‌شود چرا باید گستاخانه به همه جهان نگاه عاقل اندر سفیه داشته باشد؟ مثل کسی که می‌داند شنا بلد نیست. می‌داند آب عمیق است؛ اما با این احوال سعی می‌کند با غرور روی آب راه برود. تاوان چنین تفکری، چیزی جز غرق شدن نیست.

    البته طرفداران هولدن به‌احتمال زیاد، معصومیت نگاه هولدن را ستایش می‌کنند. آن‌ها از قربانی خود قهرمان می‌سازند و مسبب بیچارگی هولدن را جامعۀ او می‌دانند. جامعه‌ای که به‌طور سیستماتیک افرادی چون هولدن در آن جایی ندارند، به‌بیان‌دیگر هولدن ساخته‌شده همان جامعه است و قربانی همان جامعه…

    نسل بعد از انقلاب (به‌خصوص دهه شصت) همین تعبیر را نسبت به خودش دارد. خودشان را پرورده چنین سیستمی می‌دانند. اگر دانش ضعیفی دارند بر گردن سیستم ناکارآمد آموزش‌وپرورش است. اگر بعد از دانشگاه جایی در جامعه ندارند مقصر سیستم تحصیلات‌عالی است. اگر شغلی ندارند مقصر نظام اداری است و درعین‌حال درون خودشان ضعف‌هایشان را باور دارند. نسلی که در خلوتش می‌داند اگر مهندس است واقعاً مهندس نیست، اگر دکتری دارد واقعاً در حد دکتری دانش ندارد. اگر کارشناسی دارد؛ اما کارشناس نیست. به‌عبارت‌دیگر حرف نسل دهه شصت این است: «ما ضعیف هستیم؛ اما شما ما را ضعیف بار آوردید!»

    خیلی وقت‌ها پذیرش، رویارویی با چنین گزاره‌ای ساده نیست. وقتی جوانی میان‌سال شده‌شان را بی‌هیچ دستاوردی می‌بینند. وقتی دستشان از رسیدن به خواسته‌هایشان کوتاه است. آن‌وقت است که نوعی هولدن می‌شوند که عاصی است؛ اما فقط زورش در حد نق و نوق به اطرافیانش می‌رسد.

     

  • با کدام فیلم گریه کردی؟

    با کدام فیلم گریه کردی؟

    من اهل رمانتیک بازی با فیلم و سریال نیستم؛ اما چون دعوت‌شده‌ام به چالش با کدام فیلم گریه کردی؟ ذهنم را زیر و رو کردم ببینم با کدام فیلم متأثر شده‌ام. گریستن که قطعاً برایم پیش نیامده است. در بین همه فیلم‌هایی که دیده‌ام درنهایت به چند گزینه رسیدم اما مایلم از فیلم «زمانی برای مستی اسب ها» از بهمن قبادی بنویسم که در سال دوهزار دوربین طلای فستیوال کن را برایش به ارمغان آورد. فکر کنم تنها فیلم ایرانی که به‌شدت من را متأثر کرد و درگیر غمش بودم همین فیلم بود. معمولاً در سینمای مدرن این شخصیت‌ها هستند که ماجراها را پیش می‌آورند؛ اما درزمانی برای مستی اسب‌ها، شخصیت‌های مفلوک و بدبخت یکسره اسیر سرنوشت شوم خودشان هستند. چیزی شبیه به روایت‌های کلاسیک، سرنوشتی که گویی هرکسی در آن منطقه (منطقه کردنشین مرزی) متولد می‌شود باید آن را بپذیر و آن کولبری و قاچاق در مسیری بد مسیر است. ایوب، آمنه، مادی و روژین شخصیت‌های این فیلم هستند که در سرما تاب آورده‌اند. با فقر بار خودشان را کشیده‌اند؛ اما دست شوم بیماری مادی، دارد بنیانشان را فرومی‌ریزد. این نکته را هم اضافه کنم که دلیل نام‌گذاری فیلم ارجاعی است به دادن ودکا به قاطرهایی که برای باربری قاچاق در برف از آن‌ها استفاده می‌شود تا در سرما همچنان گرم بمانند و بارشان را بکشند. قاطرها موجودات خوش‌شانسی نیستند. آن‌ها نازا متولد می‌شوند و محکوم‌اند به باربری… در سرنوشت آن‌ها اگر مادرشان به خری دل نبسته بود حالا قاطر هم اسب می‌شد و هم تا این حد نیاز نبود بار ببرد! (پند اخلاقی، هیچ وقت به یه جیگر دل نبندید!)hours

  • به طعم گیلاس

    به طعم گیلاس

    ریچارد یاتس در انقلاب جاده می‌گوید:« این مشکل چقدر دردناک است؛ اینکه همیشه برای فرار از دست یک “آدم” به “آدم” دیگری پناه برده‌ایم… » و در نمای کلی‌تر انسان از حالی به حال دیگر پناه می‌برد. از بیداری به خواب، از خواب به بیداری، از گرسنگی به غذا،  از تشنگی به آب، از ایستادن به نشستن، از… به … و گاهی به جایی می‌رسد که از زندگی به مرگ پناه می‌برد…

    این دیالوگ‌های درخشان فیلم طعم گیلاس از عباس کیارستمی اگر به اغراق نگویم که  آدم را روانی می‌کند حداقل می‌تواند تکانه‌ای باشد در این روزگار تکراری…

    12

    بدیعی(همایون ارشادی) :«می‌دونم که شما به این فکر من معتقد نیستید. شما فکر می‌کنید خداوند خودش به انسان جون داده، هر وقتم لازم شد، می‌گیره. اما یه موقعی می‌رسه که انسان دیگه خسته‌اس، نمی‌تونه منتظر بشه که خداوند به مسائل خودش عمل کنه. دیگه خودش راساً عمل می کنه. به هر حال این همون چیزیه که بهش می‌گن خودکشی. بعدم باید پذیرفت که واژهٔ خودکشی رو فقط برای فرهنگ‌نامه نیاوردن که، بالاخره باید یه جا یه کاربردی داشته باشه. من می دونم خودکشی از گناهان کبیره ست، اما اینم گناه بزرگیه که انسان خوشبخت نباشه. وقتی خوشبخت نیستی باعث اذیت و آزار اطرافیانت میشی؛ این گناه نیست؟! این گناه نیست که اذیت و آزار اطرافیانت را فراهم کنی؟ خانوادت را اذیت کنی دوستانت را اذیت کنی خودتو اذیت کنی…»

    کارگر موزه تاریخ طبیعی(عبدالحسین باقری): یک خاطره‌ای از خودم بگم، اول ازدواج ما بود. ناراحتی همه جور کشیده بودیم. همه جور. آخر اونقدر خسته شدم از ناراحتی که یک روز پا شدم خودم رو راحت کنم بابا، از این ناراحتی، مگه چه خبره؟ صبح زود، تاریکی بود. پا شدم طناب رو برداشتم انداختم پشت ماشین، برم قال قضیه را بکنم. برم خودکشی بکنم. برم… رفتیم. اطراف میانه بود. سال ۳۹٫ رفتم آقا. توتستان بود بغل خونه ما. نزدیک خونه ما. آمدیم طناب… تاریک بود. طناب را هر قدر مینداختیم گیر نمی‌کرد، یک مرتبه انداختم گیر نکرد، دو مرتبه انداختم… گیر نکرد، سومی، آخر خودم رفتم بالا. رفتم بالا طناب را گیر دادم، دیدم آقا یک چیز نرم خورد به دستم. توت بود. چه توت شیرینی… شیرین بود. اولی را خوردم. دومی را خوردم. سومی را خوردم. یک وقت دیدم هوا داره روشن می‌شه. آفتاب زده بالای کوه رفیق. چه آفتابی! چه منظره ای! چه سبزه زاری! یک وقت دیدم صدای بچه ها میاد. بچه‌ها مدرسه بودن. آمدن دیدن من توت می‌خورم، گفتن آقا درخت رو تکون بده. ما هم درخت رو تکون دادیم. اینا خوردن. اینا خوردن من کیف می‌کردم. خوردم بله. یه خورده‌ام ما جمع کردیم. آمدیم تو خونه. خانوم ما هنوز از خواب بیدار نشده بود. آمدیم یه خورده هم دادیم به اون. اون هم خورد. اون هم کیف کرد. رفته بودم خودکشی کنم، توت چیدم آوردم اینجا. آقا یه توت ما را نجات داد. یک توت ما را نجات داد.

     بدیعی(همایون ارشادی): توت رو خوردی و خانوم هم توت رو خورد و همه چی‌ام خوب شد!؟

    کارگر موزه تاریخ طبیعی(عبدالحسین باقری): خوب؟! خوب نشد. فکرم عوض شد. البته که اون ساعت خوب شد، ولی فکرم عوض شد، حالم عوض شد..قطع امید کردی؟ حالا تو دَم صبح طلوع آفتابو نمی‌خوای ببینی؟ سرخ و زرد آفتابو؟ موقع غروب و دیگه نمی‌خوای ببینی؟ نمی‌خوای این ستاره‌ها رو ببینی؟ بابا از اون دنیا می‌خوان بیان اینا رو ببینن! شب مهتاب قرص کامل ماه رو دیگه نمی‌خوای ببینی؟ آب چشمه خنک رو نمی‌خوای بخوری؟ دست و صورتِتو با اون چشمه بشوری؟ از مزه گیلاس می‌خوای بگذری؟ نگذر! من می‌گم، رفیقتم نگذر!

    غفلت رنگین یک دقیقه حوا

    آهنگ‌ها: کاران همایونفر
    دیالوگ‌های فیلم طعم گیلاس
    تنظیم توسط مهدی محمدی

  • چرا هیچ خلوت عاشقانه‌ای خلوت نیست؟

    چرا هیچ خلوت عاشقانه‌ای خلوت نیست؟

    در این عصر جمعه دارم ترانه Ending از Isak Danielson را در خلوتم می‌شنوم و به صورت کاملاً تصادفی بعد از اینکه فیلم جنگل نروژی(Norwegian Wood) را دیده‌ام. فیلم اقتباس موفقی نبود و حالی را گرفت که امروز اصلاً در کار نبود. جنگل نروژی در اصل رمانی است از هاروکی موراکامی و روایت سه دوست که دنیای‌شان بعد از خودکشی یکی از آنها دگرگون می‌شود. روایت پیچیده رابطه‌های کلاف‌گونه که جز کلافگی شخصیت‌ها پیامدی ندارد. به ارتباط انسان‌ها فکر می‌کنم. به پیچیدگی رابطه‌ها و طنین ترانه Ending که در سرم می‌چرخد و می‌پیچد. We’re at the end of the line… چه کسی است که در زندگی‌اش حداقل یک‌بار به ته این جاده نرسیده باشد. که شبی رسیده باشد و چشم‌هایش با خواب قهر نکرده باشد. این قسمت از مکث آخر یونس تراکمه می‌آید جلوی چشمانم. « ما، همه‌ی ما، حداقل یک زن را در طول زندگی‌مان کشته‌ایم. بعد یکی پیدا شده، آمده و جسد را با خودش برده است.» و البته این تنها مردها نیستند که زنان را در خودشان کشته‌اند. کدام مرد است که در افسون چشمان ‌زنی، هر چشم دیگری را از چشم نی‌انداخته است و در نهایت انگار رضا قاسمی لعنتی درست گفته بود:«چرا هیچ خلوت عاشقانه‌ای خلوت نیست؟ ازدحام جمعیت است در تختخوابی دو نفره؟ چرا هر کس چند نفر است؟ با چهره هایی گوناگون؟ چرا عاشق کسی می شویم اما با دیگری به بستر می‌رویم؟ چرا عشق جماعی است دسته جمعی که در آن هر کس هر کس دیگر را می‌گ‍ ای‍ د جز من که همیشه گای‍ ‍ی‍ ده می‌شوم؟»

  • فیلم همه‌ می‌دانند! اصغر فرهادی

    فیلم همه‌ می‌دانند! اصغر فرهادی

    امروز «همه می‌دانند!» اصغر فرهادی را دیدم. فیلم خوبی بود؛ اما دست و پای بسته. خبری از  جسارتی نبود که فیلم‌ساز باید برای این فیلم از خودش نشان می‌داد به خصوص در سکانس‌های دونفره… قصه‌ای که جا داشت به شدت هیجان‌انگیزتر و بهتر به نمایش درآید. به هر حال دیگر از آن خط قرمزهای سینمای ایران در میان نبود. اما فرهادی تا کنون نشان داده اگر خط قرمزها هم برداشته ‌شوند همچنان دست و دلش می‌لرزد حتی در نشان دادن مرز صمیمیت بازیگران هم  ضعف دارد.  این در‌حالی‌ست که فیلم و قصه جای این نوع روابط و صحنه را دارد و حتی می‌توان گفت نیاز هم دارد.  این لرزش دست و دل در فیلم «گذشته» هم می‌شد احساس کرد. به خصوص رفتار‌های تصنعی علی مصفا در مقابل برنیس بژو…  برخی آن تصنع را حاصل بازی علی مصفا می‌دانستند حال اینکه در فیلم همه می‌دانند دیگر آن بازیگر ایرانی محتاط نیست بلکه تمام بازیگران خارجی هستند و پاشنه آشیل  شخصیت فرهادی است.

    نکته دوم اگر  فیلم‌های اخیر فرهادی را آنالیز کنیم یک فرمول مشخص می‌توان دید که در فیلم آخرش هم تکرار شده است.

    شروع با زندگی عادی تقریباً ریتم شاد+ حادثه+ بهم ریختگی و دگرگونی شخصیت‌ها بعد از حادثه  + پایان باز  با یک سوال اساسی در ذهن خواننده

    به طور مثال در درباره الی مسافرت شمال با ریتم شاد و خوشحال+  گم شدن الی+ دگرگونی + شخصیت‌های داستان بعد از این حادثه چه خواهند کرد؟

    زندگی عادی و البته آرام در فروشنده+ صحنه تجاوز+ بهم ریختگی+ شخصیت‌های داستان بعد از این حادثه چه خواهند کرد؟

    زندگی عادی و عروسی در (همه می‌دانند) + آدم ربایی+ + پایان باز( ایرنا و این رازی که برملا شده چگونه زندگی خواهد کرد؟)

    این فرمول را به نسبت در دیگر فیلم‎‌های فرهادی نیز می‌توان دید. تداعی سه پرده‌ای نمایشنامه‌های کلاسیک

    نکته سومی وجه مشترک دیگر فیلم‎های فرهادی، مواجهه با خیانت است. کاراکتر شوهر بی‌غیرت و منطقی که مدام تکرار می‌شود. در فیلم گذشته، علی مصفا برای طلاق همسرش آمده در‌حالیکه همسرش با فرد دیگری دارد زندگی‌ می‌کند و از او باردار است. در فروشنده صحنه تجاوز رخ داده یا نداده اما شهاب حسینی سعی می‌کند نقش شوهر منطقی‌ای را بازی کند که همسرش را مقصر نمی‌داند. درباره الی، نامزد الی(صابرابر) به نسبت باید همین مود را اجرا کند و در نهایت در« همه می‌دانند» که شوهر قانونی و پدر بچه هم‌دیگر را در آغوش می‌گیرند.

    خیانت موتبف، معنای تکرار شونده تمام فیلم‌های فرهادی است و تطهیر از خیانت در اغلب آن‌ها دیده می‌شود. شاید این روند پرداختن به خیانت از سوی فرهادی را بتوان جالب دانست. مثلاً در شهر زیبا، خاطرخواهی شخصیت فیلم به خواهر دوستش منع شرعی و عرفی ندارد اما در پذیرش سخت است و از لحاظ ذهنی نوعی خیانت محسوب می‌شود. چهارشنبه سوری خیانت در حد همسایه با همسایه است. درباره الی، الی به نامزد خودش نوعی خیانت می‌کند، فروشنده روایت یک خیانت در قالب تجاوز و یا به مثابه دیگر صیغه است وفیلم  همه می‌دانند؛ بنیانش بر اساس خیانت است. البته پرداختن به موتیف خاص ضعف محسوب نمی‌شود.

    نقطه قوت این فیلم فرهادی پایان‌بندی مناسب فیلم بود. قصه را به خوبی تمام کرد و آنچه مخاطب با آن از سینما بیرون می‌رود درک معمای پیچیده زیستن در فضای ابهام زندگی است.

     

  • کازابلانکا، عاشقانه‌ای برای تمام فصل‌‌ها

    کازابلانکا، عاشقانه‌ای برای تمام فصل‌‌ها

     

    3

    دلم می‌خواست خودم را به دیدن یک فیلم کلاسیک دعوت کنم. گاهی وقت‌ها برای خودم کادو می‌خرم. به دیدن فیلم دعوت می‌کنم. کتاب می‌خرم. اما دیروز که با خودم قرار گذاشتم یک فیلم کلاسیک را ببینم. با گزینه‌های مختلفی روبرو بودم. در نهایت کازابلانکا را دیدم. لعنتی چرا این فیلم کهنه نمی‌شود. از آن عامه‌پسندهای دوست داشتنی است که بعد از حدود ۷۶ سال هنوز هم می‌شود نشست و تماشایش کرد و درگیرش شد. به خصوص کلوزآپ‌های اینگرید برگمن که نگاهی توام با عشق، تردید و ترس را یکجا القا می‌کند و آن سکانس درخشانی که اینگرید برگمن از سم می‌خواهد آهنگ قدیمی را دوباره برایش بنوازد. به قول یکی از دوستان، وقتی بار اول کازابلانکا را ببینید برایتان جذاب است وقتی برای بار دوم  ببینید برایتان محشر است.

    Allied2016

    نقب زدن به کلاسیک‌ها امری طبیعی است. یکی از فبلم‌هایی که خواسته به کازابلانکا نقب بزند  فیلم متفقین(Allied-2016) است که ماجرایش در کازابلانکا و در  زمان جنگ جهانی دوم رخ می‌دهد. یعنی همان حدود فیلم کازابلانکا… سکانس‌های ابتدایی فیلم تداعی  کافه پر رمز و راز ریک است، هرچند  متفقین در نقب زدن به پدرخوانده خودش بسیار ناشیانه و ضعیف عمل می‌کند و قصه بسیار جذاب و عالی‌اش در روند فیلم به یک درام بدساخت و عجولانه مبدل می‌شود.

    اگر فیلم متفقین را ندیده‌اید از اینجا به بعد احتمال اسپویل فیلم برایتان وجود دارد.

    مکس واتان( بردپیت) جاسوس کانادایی برای ترور یک سفیر آلمانی به کازابلانکا می‌رود. در این پروسه او با  با مبارز مقاومت فرانسوی به نام «ماریان بوسه‌ژو (ماریون کوتیار)» دیدار می‌کند. این دو تحت پوشش ظاهریِ یک زوج متاهل که از آزادی خود در شهری مراکشی لذت می‌برند و توطئه‌ی ترور سفیر آلمانی را در سر می‌پرورانند. عملیات با موفقیت انجام می‌گیرد و همان‌طور که پیش‌بینی می‌شود. مکس و ماریان به هم علاقمند می‌شوند. آنها پس از بازگشت از مأموریت به لندن با هم به صورت واقعی ازدواج می‌کنند و در ظاهر زندگی خوبی دارند تا اینکه خبر می‌رسد جاسوسی از لندن خبرها را به برلین مخابره می‌کند. مکس واتان مأمور می‌شود تا این جاسوس را شناسایی کند و آن جاسوس کسی نیست جز ماریان همسرش…  ماریان در واقع  آن مبارز فرانسوی( ماریان پوسه‌ژو) نیست بلکه یک خانم آلمانی است که در بستر توطئه در قالب ماریان پوسه‎‌ژو خودش را به مکس واتان نزدیک کرده است. هرچند ماریان براساس تهدید تن به جاسوسی داده است و مکس سعی‌ می‌کند او را نجات دهد اما هیچ سودی ندارد و در نهایت ماریان دست به خودکشی می‌زند.

    متفقین دارای قصه دراماتیک و جذابی است اما در ساخت فیلم به سه قسمت تقسیم می‌شود تا درهم بشکند. قسمت اول آشنایی مکس و ماریان در کازابلانکا و مأموریت آنهاست که بسیار عجولانه و سرهم ساخته شده است به خصوص استفاده از جلوه‌های ویژه که به چشم تصنعی می‌آید.سکانس نظاره غروب در لوکیشن استودیویی و بعد معاشقه در ماشین حین طوفان به شدت فیلم را پایین می‌کشد.  قسمت دوم زندگی معمولی و روایت عادی آنها در لندن است که دارای جزئیات هرز و بیهوده است و در نهایت پایان‌بندی ماجرا که سکانس‌های هالیوودی یا حتی بشود گفت بالیوودی است. مثلاً در قسمتی از فیلم مکس تاوان  تنهایی در شب با هواپیما از لندن به فرانسه می‌رود تا بفهمد ماریان واقعی چه شمایلی داشته است!

    البته فیلم متفقین نه از نقب به فیلم کازابلانکا بر سر زبان‌ها افتاد و نه به خاطر ماجرای دراماتیکش، بلکه شایعه  روابط برد پیت و ماریون کوتیار پس از این فیلم و تأثیرش بر طلاق برد پیت و آنجلینا جولی بود که باعث شد این فیلم مورد توجه قرار گیرد هرچند بعدها آن شایعه‌ها نیز تکذیب شد.

     

    لینک پیشنهادی

    چرا پس از هفتاد و پنج سال، کازابلانکا بهترین فیلم درباره‌ پناهجویان است؟

    * کازابلانکا یک فیلم رومانتیک آمریکایی و محصول سال ۱۹۴۲ میلادی است. کارگردان این فیلم مایکل کورتیز و بازیگران آن همفری بوگارت، اینگرید برگمن و پل هنراید هستند. داستان این فیلم عاشقانه در شهر کازابلانکا در کشور مراکش اتفاق می‌افتد.