فیلم یاغی دشت درباره زندگی سالینجر پیرامون نگارش کتاب ناطوردشت است. مدتی قبل صدمین سال تولد سالینجر بود. زمانی که ناطوردشت را خواندم مثل خیلیها شیفته سالینجر شدم. هولدن را دوست داشتم. بعد متوجه شدم که ناطوردشت و شخصیت هولدن بین هم نسلانم بهشدت محبوب است؛ اما چرا؟ چرا ضدقهرمانی باید شخصیت محبوب نسلی شود؟ هولدن شخصیتی است که در عمرش موفقیتی کسب نکرده است، بااینحال همچنان به جهان نگاه عاقل اندر سفیه دارد. با همه بیدست و پاییاش همچنان گستاخ است و بیپروا دلش میخواهد به همهچیز دستدرازی کند. میداند از درون حقیر است. از بیرون هم حقیر دیده میشود؛ اما ظرافت ماجرا در همین است، کسی که خودش میداند حقیر است و از بیرون هم حقیر دیده میشود چرا باید گستاخانه به همه جهان نگاه عاقل اندر سفیه داشته باشد؟ مثل کسی که میداند شنا بلد نیست. میداند آب عمیق است؛ اما با این احوال سعی میکند با غرور روی آب راه برود. تاوان چنین تفکری، چیزی جز غرق شدن نیست.
البته طرفداران هولدن بهاحتمال زیاد، معصومیت نگاه هولدن را ستایش میکنند. آنها از قربانی خود قهرمان میسازند و مسبب بیچارگی هولدن را جامعۀ او میدانند. جامعهای که بهطور سیستماتیک افرادی چون هولدن در آن جایی ندارند، بهبیاندیگر هولدن ساختهشده همان جامعه است و قربانی همان جامعه…
نسل بعد از انقلاب (بهخصوص دهه شصت) همین تعبیر را نسبت به خودش دارد. خودشان را پرورده چنین سیستمی میدانند. اگر دانش ضعیفی دارند بر گردن سیستم ناکارآمد آموزشوپرورش است. اگر بعد از دانشگاه جایی در جامعه ندارند مقصر سیستم تحصیلاتعالی است. اگر شغلی ندارند مقصر نظام اداری است و درعینحال درون خودشان ضعفهایشان را باور دارند. نسلی که در خلوتش میداند اگر مهندس است واقعاً مهندس نیست، اگر دکتری دارد واقعاً در حد دکتری دانش ندارد. اگر کارشناسی دارد؛ اما کارشناس نیست. بهعبارتدیگر حرف نسل دهه شصت این است: «ما ضعیف هستیم؛ اما شما ما را ضعیف بار آوردید!»
خیلی وقتها پذیرش، رویارویی با چنین گزارهای ساده نیست. وقتی جوانی میانسال شدهشان را بیهیچ دستاوردی میبینند. وقتی دستشان از رسیدن به خواستههایشان کوتاه است. آنوقت است که نوعی هولدن میشوند که عاصی است؛ اما فقط زورش در حد نق و نوق به اطرافیانش میرسد.
دیدگاهتان را بنویسید