Notice: Function _load_textdomain_just_in_time was called incorrectly. Translation loading for the insert-headers-and-footers domain was triggered too early. This is usually an indicator for some code in the plugin or theme running too early. Translations should be loaded at the init action or later. Please see Debugging in WordPress for more information. (This message was added in version 6.7.0.) in /home2/davooir/public_html/wp-includes/functions.php on line 6121
نقطه سر خط … – نوشته، گفت‌وگوها و مقالات داود علیزاده

بلاگ

  • آیا شاهنامه از فردوسی است؟

    شاهنامه نه‌تنها در زبان فارسی؛ بلکه در میان آثار ادبی جهان نیز جایگاه قابل‌توجهی دارد. بااین‌حال این سؤال شاید برای بسیاری پیش‌آمده باشد که منشأ این اثر چه بوده است؟ آیا فردوسی خالق روایت و داستان‌های این اثر بود؟

    برای رسیدن به این پاسخ باید از دو زاویه باید به ماجرا پرداخت. ابتدا معنی و ساختار کلمه «شاهنامه» و دوم آثار حماسی پیش از فردوسی

    این اثر متشکل از دو کلمه شاه و نامه است. واژه ‌نامه از نامک در زبان پهلوی به معنای کتاب آمده است، بنابراین برخلاف معنای امروزی نامه در گذشته به معنای کتاب بوده است و شاهنامه کتابی که در آن از شاهان سخن گفته‌شده است و ارتباطی به نامه‌نگاری و … ندارد.

    ضمن اینکه فردوسی نام کتاب خودش را شاهنامه نگذاشته بود. فردوسی سروده خود و منبع آن را چندین بار «نامه»، «نامه باستان»، «نامه خسروان»، «نامه شهریار» و ازاین‌دست نامیده است و لفظ شاهنامه در ترجمه عبارتی خدای‌نامک است که به این دست آثار حماسی اتلاق می‌شده است.

    بحث دوم راجع پیشینه آثار حماسی در ایران پیش از فردوسی است. در اواخر دوره ساسانی کتابی به زبان پهلوی به نام «خدای‌نامک» نوشته‌شده بود که داستان‌های ملی ایران را در آن گردآوری کرده بودند. المقفع این کتاب در آغاز دوره اسلامی به زبان عربی برگرداند.

    در سال سیصد و چهل‌وشش هـ ق ابومنصور محمد بن عبدالرزاق طوسی، حاکم توس دستور نگارش این اثر را صادر می‌کند. این کتاب را ابومنصور معمری وزیر تحریر می‌کند که بعدها به شاهنامه ابومنصوری مشهور شد. این کتاب منبع سرایش شاهنامه‌های بعدی است؛ بااین‌حال کتاب منصوری به نثر بود و حاکمیت فرهنگ شفاهی ایجاب می‌کرد که کتاب به نظم دربیاید. در این دوره دو نفر به نظم شاهنامه پرداخته‌اند که تقدم دقیق هرکدام محرز نیست. دقیقی توسی و مسعودی مروزی نخستین کسانی هستند که نامشان به‌عنوان سرایندگان شاهنامه ثبت‌شده است.

    بنابراین پیش از فردوسی هم نمونه کتاب شاهنامه وجود داشته است و هم تلاش‌هایی برای به نظم درآوردن متن آن شده است. ادامه دارد…

     

  • سنت مداحی در ادبیات فارسی

    در ادبیات فارسی سنتی وجود داشت که شاعران با سرودن شعر به مدح شاه و یا حاکم می‌پرداختند. امروزه این کار در زمره چاپلوسی، پاچه‌خاری و … شمره می‌شود و البته همچنان هم وجود دارد و دیگر امر پسندیده‌ای شمرده نمی‌شود.

    با این حال یکی از کارکردهای مدح ترغیب حاکمیت به عدل و امور خیریه نیز بود. به این ترتیب که شاعر با ستایش ممدوح خود و اغراق در صفات نیکو ، وی را به امور نیک ترغیب می‌کردند.  به نظر تنها حسن مدح برای غیر مداح و ممدوح هم همین یک مورد باشد. البته مداحی کردن فقط برای حاکم و شاه زمانه مرسوم نبود و شاعران برای هر کسی که می‌دانستند احتمال دارد برای آن شعرها متاع و صله‌ای بدهد به مداحش می‌پرداختند و عرض ارادت تا آنجا پیش می‌رفت که شاعر نام و یا تخلص خود را به مناسبت ممدوح تغییر می‌داد. مثلاً سعدی تخلصش را  به واسطه ارادتی انتخاب کرد که به سعد بن ابوبکر، فرزند حاکم وقت شیراز داشت.

    به هر حال مداحی برای شاعران محل ارتزاق بود. به طور مثال یکی از حکایت‌هایی که دراین باره وجود دارد. در خصوص  فرخی سیستانی از شاعران دوره خراسانی است. این شاعر در نوجوانی برای یکی از ملاک‌های سیستان مداحی می‌کرد؛ فردی نه‌چندان معروف و نه چندان ثروتمند. فرخی از وضعیت درآمد خود راضی نبود و چون قصد ازدواج داشت،  تقاضای صله بیشتری کرد. ملاک هم معزور بود و همین دلیلی شد که فرخی از مداحی این توانگر دست بکشد و به سراغ درباریان چغایی برود. قصیده «با کاروان حله» را سرود و به  عمید اسعد چغانی تقدیم کرد و این سرآغازی شد که بعدها فرخی را به یکی از معروف‌ترین و ثروتمندترین شاعران زمانه خودش مبدل کند.

    سرودن شعر در مدح شاهان و حاکمان تا دوره صفویه در شعر ایران به شدت مرسوم بود و پس از آن رویکرد آن به مداحی براساس موضوع و سوژه حاکمیتی تغییر رویه داد. این مساله تاثیر بسیار زیادی بر کوچ شاعران در دروه صفوی به هند داشت که در آینده در خصوص آن می‌نویسم.

    کلاسیکا شماره ۶

  • رابعه، مادر شعر فارسی

     

    خواستم درباره پدر شعر فارسی بنویسم و این بیت رودکی را هم در حاشیه بیاورم که « با صد هزار مردم تنهایی، بی صد هزار مردم تنهایی» اما این سوال در ذهنم آمد که چرا از پدر شعر فارسی شروع کنیم. مسیر متن را عوض کردم و از دخترکی عاشق پیشه هم عصر و دوران رودکی نوشتم که لقب مادر شعر فارسی را به وی داده‌اند و کسی نیست جز رابعه بلخی.

    هم‌نامی این شاعر با رابعه عدویه و رابعه شامیه مسیر شناخت این شاعره را دشوار کرده است، به علاوه اینکه از وی شعرهای بسیاری معدودی نیز باقی مانده است. براساس روایت‌ها رابعه، دختر کعب قُزداری از اعراب مهاجر به خراسان و  والی بلخ و سیستان و قندهار و بُست بوده است. ماجرای دیدارهای رابعه با رودکی در منابع مختلف  گمانه زنی‌ها در خصوص زمانه زیستن این شاعر را تقویت می‌کند و بر همین اساس می‌توان رابعه را قدیمی ترین زنی دانست که به فارسی نو شعر سروده و از وی شعری باقی مانده است.

     نقطه اشتراک روایت‌هایی که درباره زندگی رابعه نقل شده، عاشق پیشگی او به بکتاش از درباریان کعب است و نامه‌نگاری‌های عاشقانه‌ای بین آنها.  پس از مرگ کعب، پسرش جانشین وی می‌شود. در همین دوره یکی از غلامان صندوقچه‌ای از بکتاش به سرقت می‌برد به گمان اینکه جواهرات است؛ اما صندوقچه حاوی نامه‌های عاشقانه رابعه و بکتاش است. برای خوش‌خدمتی هم که شده، غلام نامه‌ها را به حارث می‌دهد و برادر غیرت‌زده حکم قتل خواهر را  صادر می‌کند.

    حارث اشعار رابعه را نیز از بین می‌برد و امروزه به غیر از هفت غزل و چهار دوبیتی و دو بیت مفرد شعری به وی منسوب نیست.

    کلیت ماجرا منطقی به نظر می‌رسد؛ اما بعدها ابوالسعید ابولخیر، عطار، جامی و … تمایل داشتند که این داستان عاشقانه را عارفانه جلوه بدهند و با آوردن روایت‌هایی در آثار خود، رابعه را عارفه‌ای معرفی کردند که از گرو عشق مجازی بکتاش به عشق الهی پی برده است. هم‌نامی رابعه با دو زن عارف دیگر در تاریخ یعنی رابعه عدویه و رابعه شامیه به بیشتر شدن این گمانه دامن زده است.

    با همه این اوصاف آنچه امروز مهم است، نه عاشق پیشگی رابعه است و نه نوع عاشقی‌اش… بلکه نکته مهم این است که بیش از هزار سال پیش در ساختار مردسالارانه ادبیات فارسی؛ زنی جسارت سرایش شعر داشته است و آن هم شعرهای عاشقانه. البته باید این مساله را هم یادآور شد که کیفیت اشعار منسوب به رابعه بلخی بسیار نازل  است و نباید از اشعارش انتظار زیادی داشت.

    کلاسیکا شماره ۵

    مهرماه ۱۴۰۰

  • شعر فارسی در قرن‌های اول هجری

    کلاسیکا شماره ۴

    همان‌طور که پیش از این گفتم آنچه از دو قرن اول هجری از ادبیات به امروز رسیده است، اشعاری به نوشتار امروزی و زبان فارسی امروزی نیست و اکثریت اشعار به زبان عربی است. اینکه چرا شاعران و ادبیان تصمیم گرفتند به فارسی و به چنین رسم الخطی بنویسند؟ افسانه‌های متعددی ساخته شده است. احسان یارشاطر در مقاله «رستاخیز ایران و ظهور زبان و ادبیات ملی» به یکی از این افسانه‌ها پرداخته است.

    افسانه یعقوب لبث

    «یعقوب لیث را نخستین شهریار ایرانیِ احیاگر زبان پارسی، پس از فروپاشی شاهنشاهی ساسانیان می‌دانند. وقتی شاعری بنا بر رسم زمان قصیده‌ای به عربی در مدح او سرود. وی او را ملامت کرد که چرا به زبانی که نمی‌فهمد برایش شعر سروده‌است.  «چیزی که من اندر نیابم چرا باید گفت». با شنیدن این سخن، محمد بن وصیف که اداره امور دیوان یعقوب را بر عهده داشت، قصیده‌ای به فارسی در مدحش سرود و این قصیده (براساس روایت مؤلف ناشناس تاریخ سیستان که قصیده را نقل نموده) آغاز سرودن شعر درباری به این زبان شد.»

    البته یارشاطر این نظریه را رد می‌کند که نخستین شعر فارسی در زمان صفّاریان سروده شده‌است، چراکه نمونه‌هایی از اشعار فارسی که در زمان طاهریان سروده شده مانند دو قطعه از حنظله بادغیسی در دست است و احتمالاً زودتر از آن هم کوشش‌هایی برای سرودن شعر به اوزان محلی یا در قالب شعر عربی به‌طور پراکنده صورت گرفته باشد. اقدام یعقوب محرّکی در سرودن شعر فارسی شد و آغاز سنتی گردید که سامانیان، پیشروان راستین رستاخیز ادبی ایران، آن را برگرفته و گسترش دادند.

    من هم با نظر یار شاطر موافقم که پیش‌ازاین ماجرا نیز تلاش‌هایی برای سرودن شعر به زبان شفاهی مرسوم انجام‌گرفته است؛ اما فراگیر نشدن آن را در معادله عرضه و تقاضای اقتصادی این کالا می‌‌دانم. آنچه بدیهی است تا پیش از آن؛ زبان ادبی حاکم و پس از سیطره اعراب عربی بوده است و با در نظر گرفتن این نکته که مداحی سنتی عربی است، بنابراین مراجع قدرت برای کالای (متن) تولیدشده خارج از ساختار مرسوم مبلغی پرداخت نمی‌کردند و همین امر باعث شده بود که شاعران محتوایی تولید کنند که در قبال آن صله بگیرند نه متنی که فقط برای خوانش محیط خصوصی سروده شده باشد.

    اگر از این زاویه به این قضیه نگاه کنیم می‌توانیم یعقوب لیث را از اولین کسانی بدانیم که برای محتوای خارج از عرف زمانه حاضر به پرداخت صله شده و همین مساله باعث ترویج محتوای فارسی بوده است. بااین‌حال برای متن‌های علمی و فلسفی که سازوکار اقتصادی متفاوتی داشتند این امر تا قرن‌های بعد همچنان مسکوت ماند.

    مقبره یعقوب لیث

    بااین‌حال وقتی در منابع مختلف در خصوص یعقوب لیث و نقش وی در گسترش سرایش شعر به زبان فارسی مواجه می‌شویم به‌نوعی مبالغه و اغراق برمی‌خوریم و تاجایی که آرامگاه شاه ابوالقاسم در روستایی به نام اسلام‌آباد (شاه ابوالقاسم یا شاه‌آباد) در ۱۰ کیلومتری جنوب شرقی دزفول را آرامگاه یعقوب لیث معرفی‌ کرده‌اند.

    باید این نکته را در نظر گرفت که ساختمان مقبره مذکور قدمتی کمتر از ۴۰۰ سال دارد و در زمان فتحعلی‌خان حاکم شوشتر در دوره صفوی برای بزرگداشت شاه ابوالقاسم از مریدان شیخ اسماعیل قصری ساخته‌شده است و به‌وضوح مشخص نیست که از چه زمانی به مقبره یعقوب لیث مشهور شده است.

    البته رویکرد ستایشگرانه نسبت به یعقوب لیث قدیمی نیست و در منابع قدیمی به ندرت از وی ستایش‌شده است. بااین‌حال چند مؤلفه در نگاه ستایشگرانه به یعقوب مشهود است.

    ابتدا در سیاست ضد خلیفه یعقوب لیث و سودای فتح بغداد که برای بسیاری به‌عنوان یک اسطوره شورشی در مقابل حاکمیت زمانه قابل‌ستایش است. گروهی این شورش را احیای سنت‌های پیش از اسلام دانسته‌اند و حتی برای مدعای خود نسبت یعقوب لیث را به شاهان ساسانی رسانده‌اند که البته هیچ مستند قابل توجهی برای این ادعا موجود نیست به‌ویژه اینکه یعقوب لیث در دوران حاکمیت خود سکه‌هایش رویکردی اسلامی ضرب کرده است.

    به نقل از تاریخ دولت صفاریان از حسن یغمایی نقش روی سکه «لا اله الا الله وحده لاشریک له یعقوب» و دور سکه «بسم‌الله ضرب هذا الدار به فارس سنه ۲۵۳ ثلث خمسین ماتین» دور دوم سکه «لله الامر من قبل و من بعد و یومئذ یفرح المومنون» «فرمان از خداست از گذشته و آینده در چنین روزی مؤمنان شاد می‌شوند»

    پشت سکه‌ها «لا الله محمد رسول‌الله المعز» و دور سکه‌ها «محمد هوالذی ارسل و رسوله باالهدی و دین الحق لیظهر علی الدین کله ولو کره المشرکون» «اوست آنکه فرستاد رسولش را برای هدایت به دین درست تا آشکار کندان را برهمه دین‌ها اگرچه مشرکان اکره دارند.» (یغمایی،۱۳۷۰: ۲۵۲)

    گروهی دیگر نیز مذهب یعقوب لیث را شیعه هفت‌امامی دانسته‌اند و لشکرکشی وی به سمت بغداد را ریشه در احیای اسلامی دانسته‌اند. این مساله نیز بعید به نظر می‌رسد، به‌هرحال یعقوب در سال‌های حکومت خود با علویان طبرستان نیز می‌تواند این نظریه را رد کند.

    در نهایت به نظر می‌رسد که سودای لشکرکشی به شهر افسانه‌ای بغداد بیش از همه انگیزه آخرین لشکرکشی یعقوب لیث بود که در میانه‌راه جان خود را نیز از دست داد.

    یغمایی، حسن، ۱۳۷۰، تاریخ دولت صفاریان، نشر دنیای کتاب

  • آخرالزمان و آستانه مداوم

    کلاسیکا شماره ۳
    کس نامد از آن جهان که پرسم از وی
    که احوال مسافران دنیا چون شد؟
    خیام

    عجب زمانه‌ای است. پرآشوب و آشفته. بسیاری معتقدند که دیگر به آخرالزمان رسیده‌ایم. معصیت از سر و روی عالم می‌بارد. جنگ و خون‌ریزی عالم را به تباهی کشانده است و… سرانجام بدکاران چه می‌شود! چرا باید کردار نیک داشته باشیم؟ واقعاً به آخر زمان رسیده‌ایم؟ شاید مثال این حرف‌ها را در گوشه و کنار شنیده باشیم؛ اما به‌واقع این سخنان امروزی نیست. حدود دو هزار سال پیش در ایران ساسانی (اردشیر بابکان) از شاه ساسانی تا موبدان همه به این نتیجه رسیده بودند که عالمی دیگر بباید و آدمی دیگر … برای همین شاه ساسانی دستور داد تا در قلمرو‌ش کسی با بیابند که عمری سپری کرده است؛ اما بدون گناه وآلودگی… کسی که به دین زرتشت آراسته باشد.

    ویراف را پیدا کردند که هشتادسال به دین زرتشتی تعبد کرده بود و به نیکوکاری شهره بود. ویراف برای نجات سرزمین از پلیدی و نشان دادن وضعیت داوری پس از مرگ به سفری معنوی فرستاده می‌شود. در مجمع موبدان با پیاله‌ای شراب به خواب می‌رود. پس از هفت روز بیدار می‌شود و درخواست دبیری می‌کند تا خط به خط آنچه در عالم دیگر دیده بازگوید و نوشته شود. سفرنامه‌ای از جهان پس از مرگ! کتابی که امروز هم به نام ارداویرافنامه به زبان پهلوی باقی‌مانده است.

    ارداویرافنامه

    ارداویرافنامه یک روی دیگر سکه نیز دارد. روایتی پا در سرزمین باورهای مردمی و سر بر آسمان خیالات و اوهام. نسخه‌ای کاملاً ایدئولوژیک و حکومتی از سوی پادشاه ساسانی برای اقناع تبعیت همگانی از شاه و دین زرتشت. به همین سادگی محتوایی تولیدشده است تا اعتقاد به غیر آنچه حکومت ساسانی اشاعه کرده مردود شود.

    این را گفتم که یادآوری شود که دو هزار سال پیش هم در همین سرزمین تصور می‌کردند که آخرالزمان است. باید وضع به گونه دیگری باشد و در نهایت هم نسخه‌ای آمیخته به خرافات و توهم پای‌بست حاکمیت زمانه را تحکیم می‌بخشد. بااین‌حال این نسخه از لحاظ اعتقادی پس از ساسانیان تاریخ‌مصرفش به پایان رسید؛ اما این خصیصه ادبیات است که از قفسه مذهب، تاریخ و … متن‌ها را به‌سوی خود بکشد و در خود ماندگار کند.

    اقتباس از ارداویرافنامه

    امروزه ارداویرافنامه با هر دلیلی که تألیف شده است به‌عنوان یک متن ادبی مورد استناد است. بعدها البته ابوالعلاء معری رساله الغفران را با تأثیرپذیری از این کتاب نوشت. دانته کمدی الهی را منتشر کرد و حتی چند دهه پیش اقانجفی قوچانی کتاب سیاحت غرب‌اش را برپایه آن ساخت. بهرام بیضایی هم البته از قافله عقب نماند و گزارش ارداویراف را بر اساس ارداویراف‌نامه نوشت و به صحنه اجرا برد.

    آخرالزمان

     

  • درخت آسوریک، بزها بهترند یا نخل‌ها؟

    کلاسیکا شماره ۲

    آنچه امروز به‌عنوان شعر فارسی از آن یاد می‌کنیم و حداقل می‌توانیم آن را بدون ترجمه بخوانیم به قرن سوم بعد از اسلام برمی‌گردد. از قرن سوم هجری با شاعرانی مثل محمد بن وصیف، فیروز مشرقی، ابوسلیک گرگانی و البته حنظله بادغیسی و… سرایش شعر به زبان فارسی رونق گرفت.

    پیش از آن شعر به زبان فارسی با چنین اسلوبی مرسوم نبوده است. شاعران ایرانی به تقلید از اعراب شعرهایشان را به زبان عربی و ساختار آنها می‌سرودند. به‌واقع شعر کلاسیک ایرانی یک هنر وارداتی بود که بعدها به طریق مهندسی معکوس بازسازی و ایرانیزه شد. سرایش شعر به زبان عربی همچنان تا قرن‌های بعد ادامه داشت، قصاید عربی سعدی از نمونه بارز آن‌هاست.

    البته باید تأکید کنم که قوانین شعر عربی تا دوران معاصر نیز بر ساختار شعر فارسی حاکمیت دارد. آرایه ملمع در شعر فارسی نیز ریشه در همین گذشته دارد که شاعر مصراع و یا بیتی از آن به زبانی و بیت و مصراع دیگر را به زبانی دیگر می‌سراید. اولین بیت غزل‌های حافظ را به یاد بیاوریم. الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها / که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل‌ها.

    الف

    شاید بپرسید پس پیش از آن شعر و شاعری در ایران به چه صورت بوده است؟ این بحثی مفصل است. از ایران باستان متونی به زمان حال رسیده است که از وجود نوعی نظم و بیان متفاوت کلام در آن دوران سخن می‌گوید. اغلب این متون با پشتوانه مذهبی ماندگار مانده‌اند و ریشه در سنت شفاهی آن دوران دارند. مثل متن کتاب مقدس زرتشتیان (اوستا) و یا حتی متون وابسته به آیین زرتشتی مثل کارنامه اردشیر بابکان، یادگار زریران و یا حتی ارداویراف‌نامه و پندنامه اوشنر دانا.

    بعید به نظر می‌رسد که در ساختار طبقاتی آن دوران شاعری شغلی مستقل از رامشگری (خوانندگی و نوازندگی) و یا خارج از نظام مذهبی (سروده‌های مذهبی) بوده باشد. یا حداقل اگر بوده نیز آثارشان ماندگار نمانده است و به فراموشی سپرده‌شده است. البته در کتاب‌هایی همچون تاریخ سیستان (نویسنده ناشناس) ارجاعاتی به اشعار پراکنده‌شده است که سندیت آن موردتردید است.

    با همه این احوال یک اثر را برای معرفی از آن دوران برای کلاسیکای امروز در نظر گرفتم که اگرچه ریشه در مفاهیم ایدئولوژیک آن دوران دارد؛ اما از معدود متون غیرمذهبی باقی‌مانده از ایران باستان است.

    درخت آسوری یا درخت آسوریگ کتابی است منظوم در هشتصد واژه به وزنِ هجایی که به زبان پارتی یا پهلوی اشکانی و خط پهلوی کتابی نوشته‌شده است. گویا متن اصلیِ کتاب به زبانِ پهلوی اشکانی و به‌صورت شفاهی روایت می‌شده و سپس در عهد ساسانی نگارش یافته است. در این داستان شاهد مناظره درخت آسوری (درخت نخل، خرما) و یک بز هستیم که هر یک از این دو در ضمن برشمردن فوائد خود، بر دیگری مفاخره می‌کند.

    در نهایت هم کدام پیروز می‌شود؟ اگر دوست دارید بدانید نخل‌ها بهترند یا بزها باید به سراغ کتاب درخت آسوریک بروید. البته در مقاله‌ای با عنوان «کهن‌ترین نمونه ادبیات کودک و نوجوان ایرانی مرور می‌شود؛ «درخت آسوریک روایتی پنج‌هزارساله» به قلم نگارنده در لینک زیر هم می‌توانید اطلاعات بیشتری کسب کنید.

    ب

    تیتر کلاسیکای این هفته را گذاشته بودم «بزها بهترند یا نخل‌ها؟» و ارجاع مستقیمی به کتاب «درخت آسوریک» است. این اثر را برای معرفی از آن دوران برای کلاسیکای امروز در نظر گرفتم که اگرچه ریشه در مفاهیم ایدئولوژیک آن دوران دارد. با این حال از معدود متون غیرمذهبی باقی‌مانده از ایران باستان است؛ حتی می‌توان از آن به عنوان کهن‌ترین نمونه مکتوب ادبیات کودکان نام برد.

    «درخت آسوریک»

    «درخت آسوریک» مناظره مفاخره‌آمیزی است میان یک «بز» و یک‌ «نـخل» که به زبان پارتی یا پهلوی اشکانی سروده شده؛ ولی آن‌چه امروز‌ به دسـت ما رسیده‌ به‌ خـط پهـلویِ کتابی است. احتمالا ایرانیان این نوعِ ادبی را که دارای خصوصیات ادبیات شفاهی است، سپس در عهد ساسانی نگارش یافته است. در ادوار قدیم از بین‌‏النهرین اقتباس کرده‌اند، نمونه‌هایی از آن در متون سومری‌ـ اکدی وجود دازد.

    این کتاب منظوم در هشتصد واژه به وزنِ هجایی که به زبان پارتی یا پهلوی اشکانی و خط پهلوی کتابی نوشته‌شده است.  در این داستان شاهد مناظره درخت آسوری (درخت نخل، خرما) و یک بز هستیم. هر یک از این دو در ضمن برشمردن فوائد خود، بر دیگری مفاخره می‌کند. در نهایت هم کدام پیروز می‌شود؟ اگر دوست دارید بدانید نخل‌ها بهترند یا بزها باید به سراغ کتاب درخت آسوریک بروید. البته در مقاله‌ای با عنوان «کهن‌ترین نمونه ادبیات کودک و نوجوان ایرانی مرور می‌شود؛ «درخت آسوریک روایتی پنج‌هزارساله» به قلم نگارنده در لینک زیر هم می‌توانید اطلاعات بیشتری کسب کنید.

    yun.ir/ivt6i7

     

     

  • ما و این همه شاعر فارسی زبان 

    کلاسیکا شماره ۱

    سری به سایت کتابخانه ملی ایران بزنیم و آرشیو بودونبود کتاب‌هایش را زیر رو کنیم با انبوهی از مجموعه‌ آثار شاعرانی روبرو می‌شویم که در همین دوران معاصر سروده شده است. صفحات مجازی و یدک پسوند و پیشوند شاعری هم به کنار. شعرهای محض دل خودم و خودت و خودش هم به کنار. غرض عرض یادآوری بود که در همین دوران معاصر با انبوه آدم‌هایی روبرو هستیم که خودشان را شاعر می‌دانند.

    وای به روزی که از درختان کاغذ شده پرسیده شود که برای چاپ کدام مزخرفات قطع شدید.

    الف

    وقتی ما با انبوه آدم‌هایی مواجه هستیم که خود را شاعر می‌دانند، ما با چه پدیده‌ای روبرو هستیم؟ خروجی چنین مشغولیتی چیست؟ اکنون چنین وضعیتی داریم یا همیشه این سرزمین با انبوه شاعران مواجه بوده‌ است؟

    در حال حاضر (نه براساس دوران گذشته)  پدیده «من شاعر هستم» یک امر مجهول است. وقتی کسی مدعی می‌شود که شاعر است، دارد از چه چیزی حرف می‌زند؟ آیا از حرفه و شغلی حرف می‌زند؟ مثل وقتی کسی می‌گوید من نجار هستم و یا من معلم هستم. آیا دارد از یک حالت عارضی بر خویش صحبت می‌کند مثل وقتی کسی می‌گوید من مریض هستم؟ یا مدعی ممارست بر کسب مفاهیم اکتسابی است؟ شاید هم به معارفی می‌نازد که خودآگاه و ناخودآگاه از پس پرده غیب برایش رسیده است؟

    در انبوه جمعیت شاعران وصله و پینه زده به بدنه ادبیات،  همه این گونه‌ها یافت می‌شود. به‌عبارت‌دیگر ما با یک حجم منبسط روبروییم که به گواه خودشان شاعری یا حرفه آن‌هاست، یا عارض آن‌ها و یا هنر و علم مکتسبه یا نزولات عالم بالا…

    ب

    متاسفانه یا خوشبختانه از آخرین افرادی که به این حرفه مشغول بودند و از این راه گذران روزگار  می‌کردند و یا به‌عبارت‌دیگر بهتر بگویم می‌توانستند از طریق این حرفه زندگی کند؛ حداقل سه قرن می‌گذرد. بدیهی است که  سالانه بسیاری از شغل‌ها ماهیت خود را از دست می‌دهند. مثلاً همین‌الان دیگر خبری از حاجب نیست. خبری از بوق‌چی نیست. خبری از سقاهای دوره‌گرد نیست. شغل شاعری هم دیگر در عالم واقع وجود خارجی ندارد؛ بااین‌وجود همچنان ماکسانی را داریم که شغل خودشان را شاعری می‌دانند.

    در خصوص عارض شدن به شاعری هم منطقی به نظر نمی‌رسد کسی عرض خود را مدام فریاد بزند و بروزت آن را ارائه کند. انگار مثلاً کسی کرونا دارد و در بیوگرافی خود بنویسد یک کرونادار با نفثه المصدورهای هر از گاهی!

    از آخرین پیامبر هم ۱۴۰۰ سال گذشته و اگر مدعیان کذاب را به کناری بگذاریم ادعای الهام وشهود هم زیاد به مذاق عصر مدرنیته نمی‌آید.

    پس در واقع وقتی از پدیده من شاعر هستم صحبت می‌کنیم از چه چیزی حرف می‌زنیم؟ مایلم در سلسله نوشتارهایی با عنوان «کلاسیکا» به همین موضوع بپردازم. اینکه ما از کجا به شاعری پناه بردیم؟ شاعری چگونه شغل شد؟ چگونه از حرفه افتاد تا درنهایت به وضعیت منبسط من شاعر هستم امروزی رسیدیم. با ما همراه باشید تا در مروری بر حدود هزارسال آثار ادبی به زبان فارسی با هم به این سؤالات فکر کنیم.

     

     

  • از اینجا

    «نقطه سر خط» عبارتی است که در دیکته به کار می‌رود. وقتی‌که سطر به پایان نرسیده؛ اما پاراگراف به پایان رسیده است. بنابراین با عبارت نقطه سر خط… هرجای سطر که باشد نقطه گذاشته می‌شود و همه‌چیز از سطر بعد شروع می‌شود.

    در زندگی من هم همیشه همین‌طور بوده، هیچ سطری به پایان نرسیده یا حداقل نگذاشته‌ام پایان طبیعی خودش را داشته باشد. مدام نقطه گذاشته‌ام تمامش کردم و دوباره از نو پاراگراف جدیدی را شروع کرده‌ام. در شغل‌هایی که داشته‌ام، در کارهایم، در تحصیلات، در رابطه‌ها، در دوستی‌ها … مدام نقطه پایانی گذاشته‌ام و دوباره از سر سطر شروع کرده‌ام.

    البته «نقطه سر خط» عنوان مقالات و نقدهای ادبی من در روزنامه بامداد جنوب هم بوده است. مثل «کاشی‌ما» که یادداشت‌های اجتماعی و فرهنگی‌ام را یدک ‌کشیده است.

    کلاسیکا؛ اما ماجرایش متفاوت است. سلسله مطالبی است که در  صفحه کانون ادبی رهاوی از باب شاعریت ایرانیان نوشته‌ام.

    گفت‌وگوهایم دو صورت کلی داشته است. آنچه در بامداد جنوب منتشرشده است که عموماً بر روی سایت بامداد ۲۴ در دسترس است و برخی هم اینجاست و البته گفت‌وگوهایی که در باب کتاب با اهالی فرهنگ جنوب داشته‌ام و در خبرگزاری ایبنا منتشرشده است و تمام آن بر روی سایت ایبنا وجود دارد و اندکی از آن نیز که فرصتی بوده و حس و حالی بر روی این سایت هم بازنشر کرده‌ام.

  • گفت‌وگو با مترجم کتاب «ایستگاه یازده»

    گفت‌وگو با مترجم کتاب «ایستگاه یازده»

    شیوع یک بیماری مرگبار بیش از آنکه تهدید سلامت فردی باشد، انفجار حریم امنیت است و بیش از اینکه دامنه آن حذف فیزیکی افراد جامعه باشد، حذف هاله امن قدم زدن در فضای عمومی است. ایجاد خلأ ذهنی برای مردمی که پیش از آن با همه دغدغه‌هایشان یک دغدغه نداشتند؛ اینکه اگر از خانه بیرون می‌روند تا مشکلشان را حل کنند، ناگهان بی‌علاج برنمی‌گردند.

    کرونا تجربه غریبی برای همه به‌وجود آورد که برای بسیاری جدید بود و البته اهل کتاب و کتاب‌خوانی تا حدودی شبیه آن را در رمان‌هایی مثل طاعون از آلبرکامو و یا کوری خوزه ساراماگو و… دیده بودند.

    بااین‌حال یکی از آثار داستانی که در سال‌های اخیر منتشرشده و شباهت ملموسی به دوران کرونا دارد؛ کتاب ایستگاه یازده از امیلی سن جان مندل است. این نویسنده امریکایی در سال ۲۰۱۵ رمان علمی تخیلی ایستگاه یازده را منتشر کرد.

    در این رمان، ویروس آنفلوانزایی که از گرجستانی وارد امریکای شمالی می‌شود به‌سرعت شیوع پیدا می‌کند و به‌تدریج نه‌فقط مردمان امریکای شمالی؛ بلکه تمام زمین را آلوده می‌کند. سرعت و میزان این آلودگی چنان است که نشانی از تمدن نوین بشری باقی ‌نمی‌ماند. فضایی آخرالزمانی به وجود می‌آید و فقط یک درصد مردم زنده می‌مانند. حال این مردم به‌جامانده در جهان جدید چه خواهند کرد؟ چگونه ادبیات، هنر می‌تواند به آنها کمک کند؟ بیم و امیدهای زیستن در جهان جدید موضوع محوری این رمان است تا در بستر روابط عاطفی و اجتماعی شخصیت‌های گوناگون برای مخاطب روایت شود.

    پگاه صمدزاده مترجم خوش‌سلیقه در سال گذشته کتاب «ایستگاه یازده» را به فارسی ترجمه کرد و نشر نیماژ آن را به چاپ رساند. انتشار این کتاب از چندین نظر دارای اهمیت است. باید در نظر داشت که از این نویسنده موفق امریکایی (مندل) اثری به فارسی منتشرنشده بود و ترجمه ایستگاه یازده، این نویسنده را به مخاطب فارسی معرفی کرد.

    از سوی دیگر ژانر آخرالزمانی و علمی تخیلی این کتاب باعث می‌شود تا این سبک تقریباً مهجور در ادبیات فارسی در اثری باکیفیت به علاقه‌مندان ارائه شود. ژانری که یکی از جذاب‌ترین و خوش‌اقبال‌ترین ژانرهای ادبی است و مخاطب فارسی کمتر با آن مأنوس است.

    کتاب ایستگاه یازده پس از انتشار با استقبال خوب مخاطبان روبرو شده است و همین بهانه‌ای شد تا بامداد جنوب با پگاه صمدزاده، مترجم این کتاب گفت‌وگویی داشته باشد.

    در شروع خانم صمدزاده بفرمایید، چه شد که تصمیم گرفتید این رمان را ترجمه کنید؟

    دلیل اصلی ترجمه­ کتاب ایستگاه یازده علاقه شخصی من به ژانر علمی­تخیلی و آخرالزمانی بود. هرچند که این کتاب با باقی آثار این دو ژانر تفاوت بسیار زیادی دارد و خود نویسنده اصراری بر این موضوع ندارد. نحوه­ پرداخت مندل به جزییات یک پاندمی و فروپاشی و لحن موقر و آرام او برای من بسیار جذاب بود. «پذیرشِ فقدان و فروپاشی» و دانستنِ اینکه همه‌چیزهایی که آنها را بدیهی می­دانیم مثل آب شرب یا جریان برق ممکن است هرلحظه دیگر نباشند برایم جالب بود. ایستگاه یازده به طرز اعجاب­آوری نشان می­دهد انسان، تکنولوژی و کل تمدن تا چه حد شکننده است و از طرف دیگر با توصیف زندگی بازماندگان نشان می­دهد همین انسان در شرایط سخت می­توانند چقدر قوی باشد و عشق بورزد و در پی زیبایی باشد. یکی از جذابیت­های دیگر این کتاب حضور یک گروه تئاتری در دوران پس از بیماری بود.

    قبلاً از این نویسنده کتابی به فارسی ترجمه‌شده بود؟

    خیر، ایستگاه یازده اولین کتاب ترجمه‌شده از مندل است.

    درباره نویسنده کتاب برای مخاطبان بیشتر توضیح می‌دهید؟

    امیلی سنت جان مندل متولد ۱۹۷۹ در کانادا و فارغ­‌التحصیل مدرسه­ رقص معاصر و تئاتر تورنتو است. او قبل از ایستگاه یازده سه کتاب دیگر به نام­های «آخرین شب در مونتریال»، «تفنگ خواننده» و «کوارتت لولا» در ژانر جنایی و معمایی نوشته و اخیراً نیز کتاب دیگر او به نام «هتل شیشه­­ای» چاپ‌شده است. کتاب ایستگاه یازده کاندید جایزه­ ملی کتاب آمریکا و جایزه­ پن/فاکنر بوده و در نهایت در سال ۲۰۱۵ برنده­ی جایزه بهترین داستان علمی تخیلی آرتور سی کلارک و برنده­ جایزه­ کتاب تورنتو شده است.

    ایستگاه یازده کتاب خوش‌اقبالی بود بااین‌حال در ایران استقبال چطور بود؟

    با توجه شباهت پاندمی داستان و کووید ۱۹ استقبال خوبی از کتاب شده است.

    ایستگاه یازده در دسته علمی تخیلی جا می‌گیرد با سویه‌های آخرالزمانی… این نوع ادبیات در فارسی کمی در بین نویسندگان فارسی مهجور نیست؟

    ژانر آخرالزمانی و علمی تخیلی هم در بین نویسندگان و هم بین خوانندگان ایرانی بسیار مهجور است؛ چراکه ما بیشتر به ادبیاتی معطوف به گذشته (نه تاریخی) و معناگرا علاقه‌مند هستیم که بتوانیم به‌راحتی با آن همذات­پنداری کنیم و با این دو ژانر که موقعیت­های خیالی در زمان آینده را به تصویر می­کشند آشنا نیستیم. یکی از مهم­ترین دلایل اصرار من برای ترجمه از این ژانر آشنا کردن مخاطب فارسی­زبان با آثار خوب این ژانر و گسترش آن بود. البته همسو بودن ناشر با اشاعه­ این ژانر و پیگیری آن نیز می­تواند تأثیر بسیاری داشته باشد.

    آیا آینده روشنی را برای این ژانر از داستان‌نویسی متصور هستید؟

    بله. ازآنجایی‌که این ژانر در ادبیات، صنعت سینما، سریال­سازی و بازی­های کامپیوتری در دنیا بسیار محبوب است موردتوجه مخاطبان ایرانی نیز قرار خواهد گرفت. همچنین نسل جدید به دلیل جهان‌بینی متفاوت و مواجهه­ بیشتر با آثار روز دنیا ذائقه­ ادبی متفاوتی خواهد داشت کما اینکه در رمان کودک و نوجوان پذیرش بیشتری نسبت به این ژانر می­بینیم.

    به‌عنوان مترجم ایستگاه یازده چه شباهت‌های در جهان داستانی این کتاب و فضای کنونی جامعه می‌بینید؟

    ناامیدی، عدم قطعیت و بلاتکلیفی موجود در کتاب ایستگاه یازده شباهت زیادی به شرایط جامعه­ ما فارغ از پاندمی کنونی دارد. شباهت دیگر مساله­ فقدان و مرگ عزیزان باشد با توجه به کووید ۱۹ است. البته آنفولانزای گرجی (ویروس مهلک کتاب ایستگاه ۱۱) به‌سرعت درصد عمده­ای از جمعیت کل دنیا را نابود می­کند و این سرعت و حجم عمده­ی نابودی چندان شبیه به میزان مهلک بودن کووید ۱۹ و تاثیرش بر جامعه­ی ما نیست؛ اما مساله­ مهمی که در سال ۹۷ و هم‌زمان با ترجمه کتاب برای من جالب بود اینکه در بدترین شرایط، وقتی ۲۰ سال از یک پاندمی عظیم می­گذرد و تقریباً هیچ‌چیز از دنیای مدرن باقی نمانده «زندگی» برای بازماندگان جریان دارد و اتفاقاً در این زندگی که بسیار پر مشقت است کیفیات بسیار مهم هستند و بنا به یکی از نقل­قول­های کتاب «تنها بقا کافی نیست.». خواندن این جهان­بینی در سطر سطر این کتاب مایه­ دلگرمی است.

    قصد دارید در آینده بازهم از مندل کتابی ترجمه کنید؟

    کتاب جدید مندل «هتل شیشه­ای» را دو ماه پیش خواندم و شخصاً آن را دوست داشتم. کتابی معمایی و خوش‌خوان است و تصادفاً ردپای بسیاری از مسائل امروز جامعه­ ما نیز در آن وجود دارد. حتماً در شرایط مناسبی آن را ترجمه خواهم کرد.

    از کارهای در دست ترجمه و یا در حال انتشار خودتان بفرمایید؟

    یک رمان هجو، یک کتاب نظریه­ تئاتر و چند نمایشنامه آماده­ چاپ هستند و اخیراً ترجمه ­یک رمان طنز سیاه را نیز آغاز کرده­ام.

    سخن پایانی

    سخن خاصی ندارم. امیدوارم این روزهای سخت و عجیب را با آرامش و سریع­تر سپری کنیم.

  • گفت‌وگو با «معانی شعبانی» مترجم «سیندرلاهای مسقط»

    گفت‌وگو با «معانی شعبانی» مترجم «سیندرلاهای مسقط»

    این کتاب را برای دخترم «مها» ترجمه کردم

    ادبیات عربی به‌ویژه آنچه برآمده از ذهن و زبان نویسندگان خاورمیانه‌ای باشد برای ایرانیان، گستره ملموسی است. در سال‌های اخیر به همت مترجمانی همچون حمیدرضا مهاجرانی، غسان حمدان، امل نبهانی و… آثار مختلفی از نویسندگان جوان عرب به فارسی منتشرشده است. آثاری که نشان می‌دهد در ورای زبان متفاوت و اختلافات سیاسی و اجتماعی فرهنگ ایرانیان و اعراب همسایه تا چه اندازه به هم قرابت دارد. زیستن در خاورمیانه، آرزوها و علایق مشترک، دردهای شبیه به‌هم باعث شده است تا روایت‌ها برای مخاطب فارسی ملموس باشد و با آن همذات پنداری کنند.

    «معانی شعبانی» از مترجمانی است که به‌تازگی کتاب «سیندرلاهای مسقط» را از نویسنده جوان عمانی «هدی حمد» به فارسی ترجمه کرده است و نشر ثالث به چاپ آن همت گماشته است. به همین بهانه با وی گفت‌وگویی داشتیم که در ادامه می‌خوانید.

    خانم شعبانی در ابتدا بفرمایید چه شد که به سمت ترجمه به‌ویژه ادبیات داستانی عربی رفتید؟

    به خاطر علاقه‌ام به داستان و رمان همیشه در کنار مطالعه‌ رمان‌ها و داستان‌های فارسی در پی خواندن رمان‌ها، مجموعه قصه‌ها و داستان‌های بلند عربی بودم. درگذشته این موضوع به علت عدم دسترسی به کتاب‌های عربی کمتر امکان‌پذیر بود اما بعدها سایت‌های دانلود کتاب این فرصت را در اختیار خوانندگان علاقه‌مند قرار داد و من هم از این فرصت بی‌نصیب نماندم. معمولاً وقتی داستانی می‌خواندم و از آن لذت می‌بردم دوست داشتم آن را با دوستان فارسی‌زبانم به اشتراک بگذارم. موضوع داستان و حوادث را برایشان تعریف می‌کردم و توضیح می‌دادم، خوششان می‌آمد. بعضی‌هایشان می‌گفتند خب چرا ترجمه‌اش نمی‌کنی؟ اولش جدی نمی‌گرفتم. وقتش را نداشتم و می‌دانستم ترجمه کار آسانی نیست و درعین‌حال شرط و شروط خودش را دارد. این اواخر داستان‌های عربی خوبی خواندم و تصمیمم برای ترجمه جدی شد. احساس کردم دوست دارم آنها را به زبانی ساده و روان برای دوستانم تعریف کنم و در ترجمه هم تقریباً همین کار را کردم.

    درباره انتخاب این کتاب برای ترجمه بگویید؟

    اینکه چه شد این داستان را ترجمه کردم برمی‌گردد به ماجرای دخترم مها. مها از بچگی علاقه‌ای به داستان سیندرلا نداشت. به نظرش کسل‌کننده می‌رسید که دختری زیر سلطه‌ نامادری خود جان بکند و بعد برود تمام محرومیت‌های زندگی‌اش را فقط در برآورده کردن یک آرزو خلاصه کند: رفتن به میهمانی شاهزاده، با او رقصیدن و سرانجام ازدواج کردن با او. همان‌طور که در صفحه‌ی اول این کتاب گفته‌ام و کتاب را به مها تقدیم کرده‌ام، مها اعتقاد داشت که آدم بهتر است کتاب یا تفنگ جا بگذارد تا لنگه کفش! این رمان را که خواندم یاد افکار مها افتادم و تصمیم گرفتم این کتاب را ترجمه کنم. به قول مها شاید شاهزاده به مردم کشورش ظلم می‌کرد. شاید دیگران را اذیت می‌کرد. دزد بود، خدمتکارها را اذیت می‌کرد. آن‌وقت چه؟ خب در این داستان بعضی از شخصیت‌ها شبیه سیندرلایی هستند که مها و آدم‌هایی مثل مها از آن ناراضی هستند.

    کتاب «سیندرلاهای مسقط» ارتباطی با داستان سیندرلای معروف هم دارد؟

    نویسنده داستان سیندرلاهای مسقط ایده‌ی داستان را از قصه معروف سیندرلا به امانت‌گرفته اما داستان به‌طورکلی با قصه‌ سیندرلای معروف فرق دارد، انتشارات الآداب بیروت در سال ۲۰۱۶ آن را منتشر کرد و داستان در رستوران رو به ساحل قرم عمان اتفاق می‌افتد. جایی که زن‌های فراری از خانه و مشکلات خانه و بچه‌ها و شوهرهای همیشه طلبکارشان هم را می‌بینند و تجربیات، وحشت، ترس، و مبارزات خود را روایت می‌کنند.

    از هدی حمد بگویید تا جایی که می‌دانم از این نویسنده به فارسی چیزی منتشرنشده بود و به‌نوعی معرفش در زبان فارسی شما هستید؟

    هدی حمد متولد سال ۱۹۸۱ شهر رستاق در عمان است. نویسنده است و روزنامه‌نگار. بعد از فارغ‌‌التحصیل رشته‌ی زبان و ادبیات عرب از دانشگاه حلب در سوریه. در بخش فرهنگی و ادبی روزنامه‌ی عمان مشغول به کار شد و هم‌زمان سردبیر مجله‌ی آنلاین «بیش از زندگی» شد. اولین مجله‌ی عمانی درزمینه‌ معرفی کتاب. در حال حاضر در بخش تحریریه‌ روزنامه‌ فرهنگی «نزوی» مشغول به کار است. در کنار روزنامه‌نگاری پنج مجموعه داستان و چهار رمان تألیف کرده است. جایزه‌ی خلاقیت عربی شارجه را و جایزه‌ بهترین اثر ادبی عمان در سال ۲۰۰۹ را هم کسب کرده است.

    چه مدت طول کشید تا این رمان را ترجمه کنید؟ و آیا در بازنگری و بازنویسی از راهنمایی کسی هم کمک گرفتید؟

    تقریباً سه چهار ماه. دو ماه هم بازخوانی و ویرایش کردم. این رمان را زیر نظر نویسنده ترجمه کردم. اگر سؤالی پیش می‌آمد از خود نویسنده می‌پرسیدم. البته دو نفر از دوستان نزدیکم در بازخوانی و ویرایش انشائی و املائی داستان با من همفکری کردند، که در ابتدای کتاب از آنها تشکر کرده‌ام.

    باز هم از «هدی حمد» ترجمه خواهید کرد؟

    بله. دو اثر دیگر از ایشان در دست ترجمه دارم. در حال حاضر مشغول ترجمه‌ رمانِ «زنی که پله‌ها را می‌شمارد» هستم و در نظر دارم بقیه‌ کارهای ایشان را به یاری خدا و اگر عمری باقی ماند، ترجمه کنم.

    استقبال از کتاب شما تا الان چطور بود؟

    نسبت به شرایط فعلی که امکان رونمایی و معرفی حضوری وجود نداشت به نظرم خیلی خوب بود. من راضی بودم.

    چه وجه مشترکی در آثار این نویسنده و زندگی ایرانی‌ها مشاهده کردید که برای ترجمه ترغیب شدید؟

    یکی‌اش خاورمیانه‌ای بودن است. همین‌که خاورمیانه‌ای باشی در خیلی از مسائل وجه‌اشتراک خواهی داشت. مخصوصاً اگر زن باشی که دیگر این وجوه اشتراک بیشتر خواهد بود. زن‌های این رمان دور و بر خودم به‌وفور یافت می‌شدند و می‌شوند. همان دردها را داشتند. همان مسائل اذیتشان می‌کرد. خوب البته نه صد در صد و نه در همه‌ی زمینه‌ها. استثنائاتی هم وجود داشت، اما عموماً با من غریبه نبودند.

    آثار دیگری از زبان عربی در دست ترجمه دارید؟

    بله. چند نویسنده‌ عرب کارهایشان را برایم ارسال کردند که پس از بررسی ترجمه خواهم کرد.

    ادبیات داستانی عربی در دهه‌های اخیر نویسندگان مطرحی داشته که جوایز متعدد و معتبری مثل بوکر عربی و بوکرمن را هم برنده شدند؛ اما در ایران ادبیات داستانی عربی کمتر استقبال می‌شود. دلیل این مساله را چه می‌دانید؟

    در ابتدا بگویم که من فکر می‌کنم اوضاع نسبت به قبل بهتر شده. مثلاً نشر ثالث دراین‌باره همت خوبی کرده. نشرهای دیگر هم همین‌طور. اما اینکه چرا کمتر استقبال می‌شود فکر می‌کنم عموماً این استقبال کم درباره‌ ادبیات اقلیت‌های دیگر هم وجود داشته باشد. مثلاً ادبیات ترکی، کردی و غیره و خصوصاً درباره‌ ادبیات عربی این موضوع صدق می‌کند. خوب واضح است که خواننده‌ ایرانی ترجیح می‌دهد ترجمه‌ی رمان‌های غربی و شرق دور را بخواند. حتی جدیداً از ادبیات داستانی خود ایران- من درباره‌ داستان حرف می‌زنم- هم کمتر استقبال می‌شود و البته بررسی دلایلش و اینکه این استقبال کم به‌حق هست یا به‌ناحق کار من نیست. می‌توانم این را بگویم که مسائل سیاسی و فراز و نشیب روابط با کشورهای عربی همواره نقش پررنگی در تعیین نوع نگاه جامعه به این ادبیات ایفا کرده. این چیزی است که من حس کرده‌ام.

    این مسائل انتخاب اثر برای ترجمه از عربی را دشوار نمی‌کند؟

     خوب یک سری مشکلات تاریخی بوده و هست، روابط اکثراً پرتنش بوده. وقتی تنش باشد حساسیت ایجاد می‌شود. بعضی رمان‌ها را که اصلاً نمی‌شود طرفش رفت. رمان‌های خوبی هم هستند اتفاقاً. اما خوب دربرگیرنده‌ مسائلی مانند جنگ و خیلی چیزهای دیگر هستند. اینکه مثلاً جنگ فقط برای ما جنگ نبوده و چیزهایی از این قبیل و البته مسائل اعتقادی و مذهبی. کلاً ترجمه در ایران کار سختی است و ترجمه‌ رمان‌های کشورهای عربی و مسلمان سخت‌تر. وقتی رمانی غربی ترجمه می‌کنی می‌توانی خیلی حساس نباشی روی خیلی چیزها. خیلی تابوها. به‌هرحال مذهب و خیلی چیزهایشان با بایدها و نبایدهای نگاه حاکم بر جامعه‌ی ما فرق دارد؛ اما در رمان‌های عربی آدم‌ها اکثراً مسلمان‌اند، اسم‌های عربی و اسلامی دارند. رفتارشان باید متناسب با هویتشان باشد. برای همین ترجمه سخت می‌شود و وقتی ترجمه سخت شد متاسفانه مترجم کمتر سراغش می‌رود و این ادبیات ناشناخته می‌ماند.

    ترجمه ادبیات داستانی شما را وسوسه نکرده که خودتان هم اقدام به نوشتن داستان کنید؟

    این سؤال را باید قبل از سؤالات دیگر از من می‌پرسیدید! من از وقتی یادم می‌آید می‌نوشتم. داستان و غیرداستان. ترجمه من را ترغیب به نوشتن نکرد. نوشتن من را ترغیب به ترجمه کرد. شاید اگر خودم همیشه به زبان فارسی نمی‌نوشتم علاقه‌ای به ترجمه پیدا نمی‌کردم. اینکه دلم می‌خواست یک اثر عربی را به یک اثر فارسی تبدیل کنم -و نه‌فقط ترجمه‌اش کنم یا آن را به فارسی برگردانم- حاصل علاقه‌ام به نوشتن بوده است.

    کارهای کدام‌یک از نویسندگان جوان عرب را دنبال می‌کنید؟

    خیلی‌هایشان را. ولی عموماً من ناشناخته‌ها را بیشتر می‌پسندم. آن‌هایی که خودم کشف می‌کنم. جایزه بردن یا نبردن نویسنده خیلی برایم مهم نیست. مهم این است که حس کنم اثر به من نزدیک باشد. حتی اگر تمام‌کار را تأیید نکنم و کیفیت یا سطحی که برای نوشته‌های خودم می‌پسندم تماماً در اثر ترجمه‌شده وجود نداشته باشد اما دوست دارم که بخش‌هایی از آن کار یک ربطی به خودم داشته باشد.

    مثالی از این داستان‌ها برای مخاطبان بفرمایید؟

    مثلاً داستان‌ترانیم فی ظل تمارا: «آوازهایی زیر سایه‌ی تمارا» که امیدوارم نشر ثالث هر چه زودتر منتشرش کند، داستان پیرمردی است که در باغچه نشسته، گربه دارد، با درخت‌ها دوست است. حواسش به دوروبرش هست. خوب این محیط و این زندگی و این آدم باب دلم است. این داستان ناشناخته است. حتی در دیگر کشورهای عربی نه‌فقط در ایران. اما وقتی خواندمش با خودم فکر کردم چقدر شبیه زندگی خودم است. همین را ترجمه می‌کنم. خیلی جاها هم ردش کردند. گفتند خیلی بومی است و برای ایرانی‌ها و فارسی‌زبانان جذاب نیست و این نه رمان است و نه داستان بلند و بهتر است کتابچه بشود و چه و چه…. اما نشر ثالث خوشش آمد و گفت منتشرش می‌کنیم. یا مثلاً نخل و همسایه‌ها. شبیه خاطرات بچگی‌ خودم است یا همین کتابی که ثالث درآورده. همین هم خیلی جاهایش به خودم شبیه بود. نمی‌دانم شاید هم این طرز فکر و این عملکرد حرفه‌ای نباشد؛ اما این‌ها مهم نیست. مهم این است که وقتی دارم ترجمه می‌کنم حداقل از یکجاهای اثر واقعاً لذت ببرم.

    سخن پایانی؟

    همان‌طور که گفتم اگر معرفی خوبی از ادبیات عربی معاصر شود حتماً خواننده‌ فارسی با دنیای جذابی مواجه خواهد شد و اینکه از آن‌طرف هم خیلی ما و ادبیات ما را نمی‌شناسند. یعنی به دلیل مسائلی که قبلاً گفتم ادبیات معاصر ما هنوز خیلی جا دارد برای شناساندن خودش به خواننده‌ی عرب. البته جدیداً تلاش‌های خوبی در این زمینه شده و مترجم‌های پرتلاشی وارد این عرصه و میدان شده‌اند که امیدوارم تداوم داشته باشد.