Notice: Function _load_textdomain_just_in_time was called incorrectly. Translation loading for the insert-headers-and-footers domain was triggered too early. This is usually an indicator for some code in the plugin or theme running too early. Translations should be loaded at the init action or later. Please see Debugging in WordPress for more information. (This message was added in version 6.7.0.) in /home2/davooir/public_html/wp-includes/functions.php on line 6121
نقطه سر خط … – برگه 2 – نوشته، گفت‌وگوها و مقالات داود علیزاده

بلاگ

  • گفت‌وگو با نادر مشایخی ( آهنگساز و رهبر ارکستر)

    گفت‌وگو با نادر مشایخی ( آهنگساز و رهبر ارکستر)

    شجریان سنگ محک من در آواز ایرانی بود

    داود علیزاده

    نادر مشایخی آهنگساز و رهبر ارکستر برجسته ایرانی است. وی پس از پایان تحصیلات ابتدایی در تهران، به هنرستان عالی موسیقی راه یافت و پس از آن تحصیلات خود را در دانشگاه موسیقی وین در اتریش و در رشته آهنگسازی، رهبری و موسیقی الکترونیک ادامه داد و با درجه ممتاز فارغ‌التحصیل شد.

    از دیگر فعالیت‌های این آهنگساز شرکت در جشنواره‌های موسیقی در اروپا، آمریکا و آسیا، رهبری ارکستر سمفونیک تهران و اجرای کنسرت با این ارکستر در اتریش (دو بار) و آلمان، تدریس در دانشگاه تهران، دانشکده موسیقی دانشگاه هنر و… اشاره کرد.

    دوران انزوای کرونا، نگاه وی به موسیقی فیلم و البته درگذشت استاد شجریان بهانه‌ای شد تا بامداد جنوب با این آهنگساز گفت‌وگویی داشته باشد که در ادامه خواندن آن خالی از لطف نیست.

    اگر موافق باشید از دوران کرونا شروع کنیم. وضعیت شما در دوران کرونا چطور است؟

    کرونا اوایل بیشتر روی من تأثیر داشت؛ به‌خصوص در سه چهار ماه اول. کرونا باعث شد دوباره سراغ بعضی آثار دهه شصت(میلادی) بروم و به ویژگی‌هایش توجه کنم و تازه فهمیدم که چه المنت‌هایی در این کارها بوده که ما به خاطر شرایطی که به‌صورت واقعی تجربه نکرده بودیم؛ احساسش نمی‌کردیم و یا مدت‌ها بود که دیگر با آن‌ها ارتباط نمی‌گرفتیم. دیگر جذب نمی‌شدیم.

    مثل کدام آثار، کمی برای مخاطبان توضیح می‌دهید؟

    مثلاً موسیقی پوچ یا در ادبیات کارهای بکت، ما انسان‌ها استرس واقعی را گذاشته بودیم کنار و کرونا باعث شد که باز برگردیم به انزوا و بعضی موقعیت و احساسات را به‌صورت واقعی تجربه کنیم و این المنت‌های درون این کارها را حس کنیم که مدت‌ها بود احساسش نمی‌کردیم.

    شاید چون ناامنی و استرس محیط کرونایی همه ما را احاطه کرده؟

    آره، مثلاً در واقع آن استرسی که در نمایشنامه «انتظار گودو» (بکت) هست یا در «آخر بازی» (بکت) هست ما دیگر درک واقعی از آن نداشتیم و کرونا باعث شد که حداقل من دوباره این حس را پیدا کنم و بفهمم جریان چگونه است. یک‌بار دیگر علاقه‌مند شدم به آثار هنری دهه شصت و … یک المنت‌هایی که در آن کارها بود که فقط در همان کارها بوده و الان دوباره برای ما مطرح شد.

    این المنت‌ها در کارهای جدید شما هم تاثیر گذاشته است؟

    آره تاثیر داشت و دوباره در کارهای جدیدم استفاده کردم که البته ببینم کی اجرا خواهد شد.

    کرونا یک پیامد دیگری هم که داشت، گسترده شدن فضای مجازی بود. حتی بعضی کنسرت‌ها آنلاین پخش شد؟ نظرتان در این‌باره بفرمایید؟

    من کار در دنیای مجازی را اصلاً خوب نمی‌بینم.

    الآن خوب نمی‌بینید یا اصلاً تمایلی هم به آن ندارید؟

    تمایل به این دارم که با این ابزار کارکنیم؛ اما نه اینکه سالن کنسرت را بخواهیم با فضای مجازی نشان بدهیم و همان کار را بکنیم؛ بلکه باید از این ابزار و امکانات و دینامیکی که این ابزار دارند باید استفاده کرد. آن‌وقت باحال می‌شود.

    شاید شبیه اکران اینترنتی فیلم‌های سینمایی است که مخاطب کیفیت روی پرده، جذابیت و هیجان سالن را در مانیتور کوچک … تجربه نمی‌کند!

    دقیقاً همین‌طور است؛ مثلاً تصور کنید سمفونی هشت مالر را بخواهید روی موبایل بشنوید. اصلاً هیچ جوری نمی‌شود. شدنی نیست. این‌قدر لایه‌های صدایی زیاد هست که شما نمی‌توانی در یک بعد درکش کنی.

    متأسفانه در مدت اخیر موسیقی ایران استاد شجریان را هم از دست داد؛ البته شما و ایشان، دو دنیای موسیقیایی بسیار متفاوت داشتید. بااین‌وجود پیگیر موسیقی ایشان بودید؟

    اتفاقاً دوستش داشتم. وقتی حالش خوب بود همدیگر را می‌دیدیم و این را باید بگویم، من از شجریان خیلی یاد گرفتم. آدمی بود که سر کنسرت ما، کنسرت «یوهان اسپسیون» که دو ساعت و نیم قطعه است و تمام هم آوازی به آلمانی است، آمد و تا آخر این کنسرت نشست. سوال پشت سوال پرسید! در آن سن و … خیلی من حال کردم. واقعاً با چنین سنی با حال بود. این برخورد با موسیقی خیلی با ارزش بود. خیلی علاقه‌مند بود و برای من جالب بود که به موسیقی‌ای علاقه نشان می‌داد که موسیقی خودش هم نبود.

    اشاره کردید که از  استاد شجریان خیلی یاد گرفتید، لطفاً از این آموزه‌ها بفرمایید؟

    از این‌ها گذشته برای دنیای موسیقی، در کاری که خودش می‌کرد به چندین دلیل واقعاً اهمیت داشت. این را بگویم که واقعاً به‌عنوان یک خواننده تعریفی که از آواز ایرانی برای من داشت برای من سنگ محک شد. خیلی خوب بود تعریفش. تعریفی که از آواز ایرانی کرد من به این کاملی از کسی نشنیده بودم.

    مگر چه برجستگی خاصی در نگاه شجریان نسبت به آواز یا به‌ویژه آواز ایرانی وجود داشت؟

    من از ایشان پرسیدم: شما نظرتان راجع موسیقی ایرانی چیست؟ راجع آواز ایرانی؟ گفت: من آواز ایرانی را این‌گونه می‌بینم که با آوازم سعی کنم که جنبه‌های مختلف متن را برای خواننده ایجاد کنم و این امکان را برای شنونده ایجاد کنم که ارتباط بگیرد و برداشت خاص خودش را از آن داشته باشد. اینکه شنونده راحت‌تر بتواند آن را حس کند.

    من برایم جالب بود چرا گفت جلوه‌های مختلف متن! این خیلی مهم بود برای من. یعنی یک تفسیر از متن را نمی‌خواست القا کند و مخاطب تفسیر خودش را بردارد.

    شجریان باوجود اینکه موسیقی‌دان بود؛ روی این نکته دست گذاشته بود که به متن اهمیت بدهد؟

    برای من هم خیلی جالب بود و مطلب مهمی بود که شجریان گفت: موسیقی برای این هست که جنبه‌های متن را آشکارتر کند. یعنی اینکه موسیقی برای شجریان جنبی بود. مطلب اصلی نبود. متن مطلب اصلی بود و شجریان می‌گفت من می‌خواهم با موسیقی متن را تفسیر کنم.

    به نظرم این برداشت در مقابل تفسیری که معمولاً از موسیقی داریم، قرار می‌گیرد؟

    دقیقاً روبرو قرار می‌گیرد. دیدم اینجاست که راهمان از هم جدا می‌شود. چون من راجع موسیقی این‌طور فکر نمی‌کردم. برای من متن به موسیقی اضافه می‌شود و موسیقی مطلب اصلی است. یعنی بیشتر به این قسمت فکر می‌کنم تا متن.

    بااین‌وجود نظر ایشان برای شما پذیرفتی بود؟

    در مورد موسیقی ایرانی پذیرفتم. یعنی گفتم خوب این موسیقی کارکردش همین است.

    شخصاً آواز سنتی ایرانی سلیقه‌ام نیست، هر وقت قطعه‌ای شنیده‌ام چطور خواندن خواننده از چه چیزی خواندن برایم جالب‌تر بوده است! تعبیر استاد شجریان هم در نوع خودش جالب است!

    امثال ما کمتر است. اکثریت هم متن برایشان مهم است. مثلاً من بعد از شصت سال فهمیدم چرا دنبال موسیقی ایرانی نرفتم. یکی از دلایلش هم همین بود که متن مطلب اصلی برایم نبود. من قبل اینکه از ایران بروم، خیلی از اپراهایی که می‌شنیدم نمی‌دانستم چه می‌گویند. واگنر (آلمانی) نمی‌دانستم چه می‌خوانند. بااین‌حال حتی بعضی‌ها را حفظ کرده بودم. مثلاً زیگفرید را حفظ کرده بودم یک‌قسمتی‌اش هست که دارد شمشیر زیگفرید را بهم جوش می‌دهد و جوش نمی‌خورد و عصبی می‌شود و دارد آواز می‌خواند…

    برای من زیبا بود و من حفظ کرده بودم با همان کلمات آلمانی، بدون آنکه بدانم چه می‌گفت و مدام با خودم می‌خواندم. بعد که رفتم اتریش فهمیدم این متنی که می‌خوانم یعنی چه؟

    به نظرم الان در ذهن مخاطبان این سوال پیش می‌آید که همان قسمت چه معنایی داشت؟

    معنی‌اش را بعدها متوجه شدم که در اصل هم تمام زندگی من همان قطعه‌ بود. یعنی زحمت بی‌حاصل. تلاش بی‌ثمر و زجری که به هیچ جا نخواهد رسید. دیدم زندگی هم واقعا همین است. یک تلاش بی‌ثمر!

    با این وجود دنیای موسیقیایی بسیار پرثمری دارید؛ موضوع دیگری که برایم سوال است، تا جایی به خاطر دارم به موسیقی متن فیلم گرایش نداشتید؟ چرا؟

    گرایش… داشتم تا وقتی اولین بار کار کردم. بعد دیدم اصلا دوست ندارم. برای اینکه دیدم موسیقی خیلی جنبی می‌شود. من دوست دارم موسیقی‌ام شنیده شود و نمی‌خواهم سروصدا ایجاد کنم. این میان کارگردان‌ها دوست دارند فیلمشان دیده شود؛ اما من کاری که انجام می‌دادم چیزی نبود که کارگردان لازم دارد. برای اینکه چون برای من موسیقی مهم بود و در فیلم خودبه‌خود، موسیقی اهمیت زیادتری پیدا می‌کرد.

    بنابراین شما دوست داشتید موسیقی برای موسیقی باشد؛ اما کارگردان‌ها معمولاً مایل هستند که موسیقی در خدمت سینما و المان‌های آن قرار بگیرد!

    دقیقاً… کارگردان‌ها کمتر پیش می‌آید که چنین چیزی را قبول کنند؛ البته حق هم دارند. چون آن‌ها هم دوست دارند فیلمشان را نشان بدهند، نه موسیقی پخش کنند. مثل فیلم‌هایی که سرگئیه‌ویچ پروکفیِف و یا شوستاکوویچ موسیقی‌شان را نوشته است این‌قدر این موسیقی بار عاطفی‌اش زیاد است که فیلم مزاحم موسیقی است یا موسیقی مزاحم فیلم است. نمی‌شود جفتی باهم، من نتوانستم تا آخر نگاه کنم. همیشه حس کردم یا موسیقی مزاحم فیلم است و یا فیلم مزاحم موسیقی

    در کل از حواشی دور هستید و خودتان را درگیر حاشیه نکردید با این حال نظرتان درباره مافیای موسیقی در ایران بفرمایید؟

    ببینید مافیای موسیقی در همه جای دنیا هست. مختص ایران هم نیست. فقط درصد و میزانش در هرجایی متفاوت است و در ایران بیشتر است. در اتریش هم بود. هنوزم هست.

     

  • همکاری با بزرگان سینمای ایران از خوش‌شانسی‌ام بوده است

    همکاری با بزرگان سینمای ایران از خوش‌شانسی‌ام بوده است

    داود علیزاده

    بیش از دو دهه است که امید رئیس‌دانا به‌عنوان آهنگساز در عرصه سینما و تلویزیون حضوری فعال داشته است. وی در زمینه ساخت و تولید موسیقی طی ۲۵ سال فعالیت، برای بیش از ۷۰ عنوان پروژه سینمایی، تلویزیونی و مستند موسیقی ساخته و تجربه همکاری با کارگردان‌هایی چون کیانوش عیاری، ابوالفضل جلیلی، رخشان بنی‌اعتماد، علیرضا داوودنژاد، فریدون جیرانی و …. را در کارنامه خود دارد.

    از آثار شاخص این آهنگساز سینمای ایران می‌توان به ساخت موسیقی برای فیلم‌های «بیدارشو آرزو»، «کاناپه»، «زیر پوست شهر»، «ابد و یک روز» و سریال «نهنگ آبی» اشاره کرد.

    امید رئیس‌دانا سال گذشته در جشنواره سات‌همپتون انگلستان نامزد دریافت جایزه بهترین موسیقی انیمیشن بود و در سال‌گذشته آلبوم موسیقی «ابد و یک روز» وی هم‌پای آثار باکلام با استقبال خوب مخاطبان مواجه شد.

    بامداد جنوب درباره فعالیت ‌این روزها و وضعیت موسیقی فیلم و سریال با وی گفت‌وگویی داشته که خواندن آن خالی از لطف نیست.

    آقای رئیس‌دانا اگر موافق باشید در شروع از فعالیت‌های این روزهای‌تان بفرمایید؟

    این روزها مشغول تولید موسیقی سریال ۸۷ متر به کارگردانی کیانوش عیاری هستم. من از زمان پیش‌تولید در جریان ساخت این پروژه بودم و الان بعد از سه سال این سریال به مرحله ساخت موسیقی رسیده است. «۸۷ متر» یک سریال چهل‌قسمتی در ژانر اجتماعی است که به‌زودی از شبکه یک سیما پخش خواهد شد

    کرونا سینما را به شدت در تنگنا قرارداد، این امر چقدر روی کار شما تاثیرگذار بوده است؟

    بحران کرونا در همه‌ جهان تاثیر عمیقی داشته، مخصوصا اثر تخریبگر‌ش در بخش‌های از جهان بسیار شدیدتر بوده که ماقبل پاندمی هم شرایط باثباتی نداشتند و اگر با این دید نگاه کنیم باید بگویم کرونا در کشوری که از درون درگیر اختلاف طبقاتی، فقر، تورم، شکاف اجتماعی، فساد اقتصادی و مشکلات عمیق مدیریتی و فرهنگی است و از بیرون هم به‌عنوان یک کشور ایزوله تحت محاصره شدیدترین تحریم‌های اقتصادی است؛ قطعاً تاثیر ویرانگری داشته و زندگی امثال من هم به‌عنوان یک شهروند در این جامعه از این بلا مصون نبوده است.

    اگر قرار باشد کرونا در ذهن شما یک قطعه موسیقی را تداعی کند، کدام قطعه برایتان تداعی می‌شود؟

    موسیقی شهر خاموش اثر کیهان کلهر شاید جواب مناسبی برای این سوال باشد. حتماً مخاطبان شما می‌دانند که آلبوم شهر خاموش مرثیه‌ای است برای بمباران شیمیایی شهر حلبچه که از تاریک‌ترین اوراق تاریخ خاورمیانه است و اگر با دقت به آن موسیقی گوش کرده باشید می‌توانید در حرکات سازهای زهی که بسیار هوشمندانه نوشته‌شده سرایت هولناک گازهای سمی و کشنده را ببینید و آن لحظات عمیقاً دردناک را حس کنید. برای همین فکر می‌کنم «شهر خاموش» برای بیان موسیقایی شرایط امروز انتخاب مناسبی باشد

    در کارنامه شما آهنگسازی فیلم‌هایی دیده می‌شود که توقیف شدند یا منتشر نشدند مثل کاناپه کیانوش عیاری. این امر دلسردتان نکرد؟ این مساله تا چه حد روی روند کاری شما تاثیر می‌گذارد؟

    بله ماقبل «کاناپه» هم فیلم «بیدارشو آرزو» که روایتی سینمایی از زلزله بم بود با تاخیری چهارده‌ساله اکران شد و یا اولین کارم فیلم «دان» اثر ابوالفضل جلیلی هم تقریباً مشابه همین سرنوشت را داشت، باید این حرف تکراری را بگویم که اصولاً توقیف و سانسور راه‌حل نیست و فقط صورت‌مساله را تا حدی پنهان می‌کند. ببینید اینکه در یک جامعه مشکلاتی برای مطرح‌شدن وجود دارد و از طرح آن جلوگیری شود به نتیجه‌ای جز عمیق‌ و بحرانی‌تر شدن ناهنجاری‌ها منتج نخواهد شد و از نظر شخصی هم برای هنرمندان نه‌تنها دلسردکننده است که در بسیاری مواقع نابودکننده است. نمونه‌هایی مثل زنده‌یادان فریدون فروغی و محمدعلی فردین و بسیارانی دیگر که جامعه از آثار هرگز تولید نشده‌ آن‌ها محروم ماند و هزار افسوس که جای خالی این آثار بر پیکر تاریخ هنر این سرزمین چون زخمی غیرقابل التیام به یادگار خواهد ماند.

    لیست کارهای شما را که مرور کنیم، نام کارگردان‌های مطرح و به‌نام ایران دیده می‌شود، تجربه‌تان از این همکاری‌ها چه بوده؟

    همکاری با بزرگان سینمای ایران قطعاً از خوش‌شانسی من بوده و در این بیست‌وپنج سال در کنار این عزیزان بسیار آموختم و برای همین خدا را شکر می‌کنم.

    عوامل فیلم مثل کارگردان و… چه اندازه حدود حرفه‌ای خود را رعایت می‌کنند؟ اینکه در امر آهنگساز دخالت کنند و یا اعمال‌نظر بیشتری داشته باشند.

    سینما یک کار گروهی است و دقیقا مثل هر کار گروهی دیگر میزان موفقیت در آن ارتباط مستقیم با میزان تعامل و هماهنگی بین اعضای گروه دارد؛ البته منظورم این نیست که عوامل در کار هم دخالت می‌کنند چون در تولید حرفه‌ای فرصتی برای دخالت در کار دیگران نیست و هر کس در هر سمتی باید به فکر انجام درست و دقیق وظایف خودش باشد.

    شما در دهه سوم فعالیت آهنگسازی خود هستید، کار نسل‌های بعدی را هم دنبال می‌کنید؟

    دوستان جوان زیادی هستند که کارهایشان را برای من می‌فرستند و من گوش می‌دهم. ضمن اینکه کارهای دوستان و همکاران در هر رده سنی اگر با حال و روحیه‌ام سازگار باشد از شنیدنش لذت می‌برم.

    یکی از خوانندگان کشور از حضور افراد غیر‌حرفه‌ای در فضای موسیقی کشور گلایه‌مند بود، این مساله در آهنگسازی فیلم هم رواج یافته است؟

    اعتقاد من این است که نه‌تنها باید از حضور جوانان در عرصه‌های مختلف خوشحال باشیم که وظیفه‌داریم تشویقشان کنیم؛ این جوانان فرزندان ما هستند و اگر بغض و حسادت را کنار بگذاریم و از کمک و انتقال تجربه به جوانان دریغ نکنیم بی‌شک جامعه ما فردای بهتری خواهد داشت.

    برخی منتقدان معتقدند که بسیاری از فیلم‌های جدید سطح نازل دارند و یا مبتذل هستند، این مساله در موسیقی فیلم‌ها هم نمود دارد؟ درکل کیفیت موسیقی فیلم و سریال‌های اخیر را چگونه ارزیابی می‌کنید؟

    من تصور می‌کنم جواب این سوال در مفهوم «نظام عرضه و تقاضا» قابل توضیح است؛ باید به این موضوع دقت شود که سینما هنر گرانی است و جذب سرمایه چند میلیارد تومانی برای تولید یک فیلم کار آسانی نیست و سرمایه‌گذار تا از موفقیت یک فیلم در بازگرداندن سرمایه‌ و سود منطقی آن مطمئن نباشد وارد این حوزه نخواهند شد؛ بنابراین این سلیقه کلی جامعه است که نقشی تعیین‌کننده دارد. به‌عبارتی‌دیگر میزان تقاضا از طرف مخاطب است که شکل و محتوای محصولات عرضه‌شده را تعیین می‌کند و تاثیر مستقیم در شأن و ارزش تولیدات فرهنگی دارد. در نهایت این سیطره سود و سرمایه است که نه‌تنها تولید ابتذال می‌کند؛ بلکه به شکل سیستماتیک مخل ارتقای سلیقه مخاطب می‌شود و به‌طورکلی موسیقی هم از این قاعده مستثنی نیست.

    آیا در این موقعیت راه حلی برای ارتقای کیفیت محصولات فرهنگی وجود دارد؟

    بله در جهان فایده‌گرای فعلی راه‌حل این است که باید فرایند ارتقای سلیقه مخاطبان فرایندی سودآور شود؛ یعنی موضوع بالا بردن کیفیت محصولات فرهنگی باید توجیه اقتصادی داشته باشد و برای سرمایه‌گذار جذاب باشد من تصور می‌کنم برای رسیدن به این نقطه راه زیادی نداریم. به نظر من با توجه به کم شدن ارزش ریال در مقابل ارزهای خارجی و از طرف دیگر حضور فیلم‌سازانی در سینمای ایران که آثارشان توانایی جذب مخاطبان خارجی را دارد. احتمالاً سرمایه‌گذار باهوش را جذب این مقوله خواهد کرد؛ البته برای صادرات گسترده محصولات فرهنگی جدا از تولید محصول باکیفیت نیاز به حمایت‌ و هماهنگی دو وزارتخانه فرهنگ و امورخارجه ضروری است و صدالبته یکی از اساسی‌ترین مشکلات این است که دولت اساساً تصوری از موضوع اقتصاد خلاق و صادرات محصولات فرهنگی و پتانسیل ارزآوری آن ندارد.

    همکاری با بزرگان سینمای ایران از خوش‌شانسی‌ام بوده استبعد از انتشار فیلم برخی از آلبوم موسیقی فیلم‌ها نیز منتشر شده، مثلاً «ابد و یک روز» از این انتشار جداگانه قطعه‌ها بازخوردهای مثبتی گرفتید؟

    بله خوشبختانه استقبال از موسیقی «ابد و یک روز» از مارکت موسیقی بی‌کلام بسیار فراتر رفت و هم‌پای موسیقی‌های پرمخاطب با‌کلام شنیده شد؛ ولی متاسفانه دانلود غیرقانونی و نبود راهکارهای قانونی برای جلوگیری از آن شیرینی این اتفاق را تلخ کرد.

    در وقت ساخت قطعه برای فیلم، به استقلال قطعه بدون فیلم هم‌فکر می‌کنید؟

    استاد تازه درگذشته انیو موریکونه در جواب سوالی مشابه در یک مصاحبه گفته بودند موسیقی فیلم باید بدون فیلم هم از حداقل‌هایی برای ایستادن روی پای خود بهره‌مند باشد. به نظر من این جمله‌ استاد موریکونه برای آهنگسازان فیلم می‌تواند معیار خوبی باشد.

    سخن پایانی

    حرف خاصی نیست، برای شما و خوانندگان فرهیخته این جریده در این روزهای پرآشوب و تلخ آرزوی نیک‌بختی و رهایی از چنگ مشکلات و معضلات دارم. به امید روزهای بهتر.

  • گفت‌وگو با «لاله زارع» درباره «انجمن نویسندگان عامه‌پسند»

    گفت‌وگو با «لاله زارع» درباره «انجمن نویسندگان عامه‌پسند»

    گفت‌وگوی بامداد جنوب با «لاله زارع» درباره «انجمن نویسندگان عامه‌پسند»:

    «عامه‌پسند» با «عوام‌پسند» تفاوت دارد

    داود علیزاده

    گروهی از نویسندگانی هستند که از اول تکلیفشان با خودشان و مخاطب مشخص است. کتابی می‌نویسند که خودشان می‌دانند چه نوشته‌اند، ناشر می‌داند چه چیزی را چاپ می‌کند و در نهایت هم خواننده می‌داند چه چیزی را می‌خرد.

    این دسته نویسندگان حداقل روراست می‌نویسند و از قبل می‌دانی حسابت با آنها چند چند است. قرار نیست با فرم‌های غریب خواننده را به بازی بگیرند. با سلیقه و ذائقه ادبی‌ات جفت‌وجور نباشد سراغشان نمی‌روی، اگر هم باشد می‌روی می‌خری و لذتش را هم می‌بری. این همان گروه کتاب‌هایی است که در ایران می‌گویند: «عامه‌پسند.»

    قصه رکن اصلی این دسته از کتاب‌هاست و خواننده با سوال «چه می‌شود؟» صفحه به صفحه کتاب را می‌خواند. چرایی ماجراها در اولویت بعدی قرار دارد. مهم پایان هر ماجراست.

    پیش از این «تکین حمزه‌لو»‌ رمان‌نویس و مدیر انتشارات برکه خورشید در گفت‌وگو با خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) درباره ادبیات عامه‌پسند گفته بود: واقعیت این است که جهان بر مدار روایت‌ها می‌چرخد و ادبیات عامه‌‌پسند هم قصه‌گوترین شکل ادبیات است که سطح وسیعی از علاقه‌مندان را با خودش همراه می‌کند.

    متاسفانه برخی از دوستان نویسنده و یا منتقد «عامه‌پسند» را با «عوام‌پسند» اشتباه می‌گیرند. عامه‌ اینجا یعنی شمار زیادی از خوانندگان بدون در نظر گرفتن طبقه اجتماعی و اقتصادی‌شان و با عوام که اصطلاحاً به توده سطحی‌نگر اشاره می‌کند کاملا متفاوت است.

    وی در ادامه با اشاره به نقل‌قولی از فروید تاکید کرده است: شاید وقتش باشد که بین این دو مفهوم تمایز قائل شویم. به قول فروید داستان‌ها به آدم‌ها می‌گویند رنج تو نامی دارد و نویسنده عامه‌پسند شایسته‌ترین فرد برای نام دادن به رنج‌های آدمی است. یک داستان عامه‌پسند بیشتر نویسنده عامه‌پسند شایسته‌ترین فرد برای نام دادن به رنج‌های آدمی است.

    یک داستان عامه‌پسند بیشتر سعی می‌کند با داستان‌هایش دغدغه‌های انسانی را به زبانی همدلی برانگیز روایت کند. این مدل داستان نافی اندیشه‌ورزی نیست اما قصه گفتن را بر فرم ارجح می‌داند. سعی می‌کند با داستان‌هایش دغدغه‌های انسانی را به زبانی همدلی برانگیز روایت کند. این مدل داستان نافی اندیشه‌ورزی نیست اما قصه گفتن را بر فرم ارجح می‌داند.

    حسن میرعابدینی مولف «صدسال داستان‌نویسی ایران» معتقداست: در طول تاریخ داستان‌نویسی ایران همواره کتاب‌های عامه‌پسند (شاخه‌ای از ادبیات که خصلت سرگرم‌کنندگی و کشش داستانی‌اش برجسته از دیگر عناصر داستان‌نویسی است) از نظر تعداد، برتری چشمگیری نسبت به آثار متعالی داشته‌اند. داستان‌نویسان عامه‌پسند از درگیری بر سر پول، مقام و زن می‌نویسند و به مفاهیمی توجه می‌کنند که مایه‌های زندگی معمول را تشکیل می‌دهند.

    از طرفی رمان عامه‌پسند، احساس‌ها و مشغله‌های ذهنی دورانی را آشکارتر از نمونه‌های برتر رمان بازتاب می‌دهد. به قول گلدمن در این آثار می‌توان پیوند میان‌ساخت‌های ذهنی پاره‌ای از گروه‌های اجتماعی و ساخت‌های اثر هنری را کشف کرد.

    وی معتقد است که رمان پرفروش را نباید به این دلیل که بسیاری از مردم دوستش می‌دارند کنار گذاشت؛ همین محدودیت خود نشان می‌دهد که بیشتر مردم چه چیزی را نمایش انسانی در جامعه می‌دانند و بنابراین نشانه‌ای است از این‌که آن مردم جامعه را چگونه می‌بینند.

    ادبیات عامه‌پسند حتی بیش از آنکه بنمایاند این خوانندگان چه چیزی را حقیقت می‌پندارند نشان می‌دهد آنان آرزو دارند که چگونه چیزی حقیقت می‌داشت.

    البته همیشه همه در این دسته‌بندی‌ها جا نمی‌گیرند و استثناها جای خودشان را دارند. ادبیات عامه‌پسند در ایران این روزها انجمنی دارد که نویسندگان این دسته می‌توانند در آن ثبت نام کنند. این انجمن کتاب‌ها را به‌صورت حرفه‌ای معرفی‌ می‌کند و البته جایزه‌ای هم برای انتخاب رمانی در این دسته ترتیب داده‌اند به نام «لیلی»

    جایزه ادبی «لیلی» نخستین جایزه در عرصه رمان ژانر عاشقانه فارسی است و برگزاری آن اولین فعالیت انجمن نوپای نویسندگان عامه‌پسند در عرصه عمومی محسوب می‌شود که در سال ۱۳۹۷ تأسیس‌شده است. جایزه لیلی در اولین دور رقابت خود نزدیک به دویست رمانی منتشرشده در سال ۹۷ را داوری کرد.

    برای آشنایی با ادبیات عامه‌پسند، انجمن نویسندگان عامه‌پسند و… بامداد جنوب با «لاله زارع» از مدیران این انجمن، سردبیر مجله سرنخ همشهری و نویسنده رمان‌های جنایی جمجمه جوان و بی‌تابوت، نشر هیلا (ققنوس) گفت‌وگویی داشته است که در ادامه خواندن آن خالی از لطف نیست.

    در شروع بفرمایید ادبیات عامه‌پسند به چه دسته‌ای از آثار گفته می‌شود؟

    ادبیات عامه‌پسند به آن بخش از ادبیات گفته می‌شود که با قشر بزرگی از جامعه فرهنگی ارتباط برقرار می‌کند و در واقع ماجرا و قصه‌ای که در آن گفته می‌شود برای جمعیت بزرگی از کتاب‌خوان‌ها قابل‌فهم و لذت بردن است.

    آیا در کشورهای دیگر هم این برچسب یا دسته‌بندی برای آثار وجود دارد؟ مثلاً در اروپا قفسه ادبیات عامه‌پسند دارند؟

    بله منتها این اصطلاح عامه‌پسند بیشتر در ایران کاربرد دارد. در خارج از ایران دسته‌بندی به دو گروه ادبیات ژانری و ادبیات خالص (یعنی ادبیاتی که تکنیک‌ها و فرم‌های ادبی و زبان در آن مهم‌تر از قصه است) تقسیم می‌شود.

    از ایده شکل‌گیری «انجمن نویسندگان عامه‌پسند» و همچنین مهم‌ترین اهدافی که دنبال می‌کند، بفرمایید؟

    در تمام دنیا جوایزی برای انواع ادبیات تعریف‌شده است و انجمن‌هایی برای گونه‌های مختلف ادبی فعالیت می‌کنند. مثلاً جایزه آلن‌پو برای ادبیات پلیسی، جایزه ژول‌ورن برای ادبیات علمی تخیلی، جایزه قلب طلایی برای ادبیات عاشقانه. این جوایز در واقع تلاش دارند تا بهترین آثاری را که طی یک سال در آن‌گونه ادبی خاص به رشته تحریر درآمده‌اند به مخاطب معرفی کنند و به‌نوعی راهنمایی باشند برای مخاطبان تا بهترین کارها را ببینند و بخوانند. از طرفی یک معیار و استاندارد شکل می‌گیرد برای نویسندگان تا بدانند آثاری که می‌نویسند در چه سطح کیفی قرار دارد و به‌این‌ترتیب با الگو قرار دادن برندگان سطح کیفی نوشته‌هایشان را بالا می‌برند.

    متاسفانه در ایران و در سطح ادبیات جوایز متنوعی برای انواع ژانرهای ادبی وجود ندارد. انجمن‌ها هم فعالیت‌هایشان خط سیر مشخص و مدونی دنبال نمی‌کند و معلوم نیست آثاری که منتشر می‌شوند به درد چه گروه سنی و یا چه سطح از مخاطبان می‌خورد و نه جوایز و نه انجمن‌ها هم کمکی به مخاطب نمی‌کند تا بتوانند آثار موردعلاقه خودشان را پیدا کنند. انجمن نویسندگان عامه‌پسند با توجه به حجم بالای انتشار رمان عاشقانه در ایران شکل گرفت تا بتواند یکسر و شکل مدون به این فضا بدهد و همچنین تأسیس جایزه لیلی هم در همین راستا بود.

    «انجمن نویسندگان عامه‌پسند» تاکنون چه اقداماتی داشته است؟

    ما امسال پایگاه اینترنتی راه‌اندازی کردیم و اطلاعات مربوط به نویسندگان عضو را در آن وارد کردیم. همچنین در شبکه‌های اجتماعی نظیر اینستاگرام و تلگرام هم کانال و صفحه‌ای راه‌اندازی شد برای معرفی نویسندگان و آثار آن‌ها. برای معرفی آثار تیمی حرفه‌ای تربیت شد تا بتوانند بر روی آثار منتشره مرورهای حرفه‌ای بنویسند. همچنین اولین دوره جایزه لیلی را برگزار کردیم و در سه بخش نوقلم، حرفه‌ای نگاه مخاطبان جوایزی به بهترین آثار داده شد.

    از جایزه‌ ادبی «لیلی» برای مخاطبان بگویید؟ و رویکردی که این جایزه داشته است؟

    جایزه «لیلی» در اولین دور رقابت خود نزدیک به دویست رمانی را که در سال ۹۷ منتشرشده بودند و به دبیرخانه ارسال‌شده بود را مورد داوری اولیه قرار داد. سپس ده اثر نهایی برای داوران مرحله دوم جایزه ارسال شد و آن‌ها با معیارهای متناسب با محتوای آثار منتشره آثار را داوری کردند. از مهم‌ترین معیارها این بود که رمان به شکل صریح در ژانر عاشقانه (خانوادگی یا جوانان) نوشته‌شده باشد. تعلیق مناسب، شخصیت‌پردازی خوب و پایان‌بندی درست از دیگر معیارها برای داوری آثار بود.

    عضویت در «انجمن نویسندگان عامه‌پسند» به چه صورت و این انجمن از سوی مراکز دولتی هم حمایتی شده است؟

    کسانی که مایل باشند در انجمن عضو شوند می‌توانند با رجوع به صفحه انجمن در اینستاگرام به آدرس @amepasandbook شرایط عضویت را ببینند و این انجمن یک انجمن خصوصی غیرانتفاعی است که با دریافت حق عضویت از اعضا اداره می‌شود و به هیچ سازمان یا نهاد دولتی وابسته نیست.

    سخن پایانی؟

    ممنون از حسن توجه شما به انجمن نویسندگان عامه‌پسند.

  • گفت‌وگو با مترجم کتاب «من هم داستان عاشقانه‌ای داشتم»

    گفت‌وگو با مترجم کتاب «من هم داستان عاشقانه‌ای داشتم»

    پای «راویندر سینگ» به ایران باز شد

    داود علیزاده

    ادبیات داستانی هند در دوران معاصر نویسندگان مشهور بسیاری داشته است. نویسندگانی که جوایز متعددی همچون بوکر، جایزه ادبی پولیتزر و … را بارها کسب کرده‌اند. جومپا لاهیری و آراویند آدیگا، نیل موکرجیو، ارونداتی روی و … برخی از این نویسندگان هستند که آثارشان در ایران به زبان فارسی نیز ترجمه شده است و با اقبال نسبتاً خوبی هم روبرو شده‌اند. به‌ویژه جومپا لاهیری که با «مترجم دردها»، «همنام» و «خاک غریب» در نزد داستان‌خوان‌های فارسی نامی آشناست.

    با این حال ادبیات عاشقانه هند نیز نویسندگان جوان و جدیدی دارد که به فارسی معرفی نشده است. از میان این نویسندگان، «راویندر سینگ» یکی از آن‌هاست. نویسنده و ناشر هندی که با کتاب «من هم داستان عاشقانه‌ای داشتم» توانست به لیست پرفروش‌ترین‌های آمازون و نیویورک تایمز راه یابد.

    «سوگند اکبریان» از مترجمان جوان که پیش از این نیز سابقه ترجمه کتاب‌هایی از نویسندگانی چون «شیلپا شتی کوندرا» و «لوک کاتینهو» و همچنین رمان «شب‌های روشن» از «فئودور داستایفسکی» را در کارنامه خود دارد به تازگی کتاب «من هم داستان عاشقانه‌ای داشتم» از «راویندر سینگ» را به فارسی ترجمه کرده است و نشر عطر کاج نیز آن را روانه بازار کتاب کرده است.

    اکبریان متولد ۱۳۷۱ است و دارای مدرک کارشناسی ارشد در رشته مطالعات ترجمه. وی عضو انجمن صنفی مترجمان ایران، عضو سرای اهل قلم و یکی از شرکت‌کنندگان نهایی چندین کنفرانس‌ بین‌المللی و داخلی و خارجی در ایران و هندوستان است. همچنین در دومین جشنواره خیام پایان نامه کارشناسی‌ارشد این مترجم به عنوان یکی از پایان نامه‌های برتر انتخاب شده بود.

    انتشار ترجمه کتاب «من هم داستان عاشقانه‌ای داشتم» بهانه‌ای شد تا درباره ادبیات داستانی هند، راویندر سینگ و دنیای ترجمه با سوگند اکبریان گفت‌وگویی داشته باشیم که در ادامه می‌خوانید.

    خانم اکبریان درابتدا بفرمایید چطور شد که به سمت ترجمه به ویژه ادبیات داستانی رفتید؟

    ترجمه کاری است که به واسطه آن می‌توانیم فراتر از مرزهای ساحت بشر برویم. ضمن اینکه رشته تحصیلی‌ام کارشناسی ارشد مطالعات ترجمه بود و انتخاب گزینه ادبیات داستانی موردی بود که تصور می‌کردم اثری است که شامل حال همه مردم می‌شود، به هر حال همه‌ ‌ما داستان‌هایی ماندگار برای گفتن، شنیدن، و درس گرفتن داریم.

     ادبیات داستانی هند در دهه‌های اخیر نویسندگان مطرحی داشته است. مثل جومپا لاهیری و آراویند آدیگا، نیل موکرجیو، ارونداتی روی و… که جوایز متعددی هم برنده شدند و البته در ایران هم خوش اقبال بوده‌اند. از دلایل انتخاب ادبیات داستانی هند بفرمایید؟

    با توجه به سفرهایی که به هندوستان داشته‌ام، هر باره با ادبیات و فرهنگ هندوستان بیشتر آشنا شدم، دیدم که چطور جوانان شیفته ادبیات و نویسندگان معاصرشان هستند. ادبیات داستانی هندوستان، ادبیات شرقی است که تا حدودی به فرهنگ ما هم نزدیک است؛ ولی دلیل اصلی انتخاب من، رنگ و بوی سرزمین عجایب در ادبیات داستانی واقعی است.

     از کتاب «من هم داستان عاشقانه‌ای داشتم» بگویید. این اثر از پرفروش‌ترین‌های آمازون و نیویورک تایمز هم بوده است. در ایران استقبال چطور بود؟

    «من هم داستان عاشقانه‌ای داشتم» اولین کتاب راویندر سینگ، نویسنده‌ معاصر هندوستان است که اولین ترجمه‌ آن در دنیا به زبان فارسی و اولین ترجمه در ایران را من انجام داده‌ام. در واقع این کتاب رمان عاشقانه واقعی همراه با تصویر است که این خودش به قوه تخیل خواننده نیز کمک می‌کند. خیلی خوشحالم که کتاب مورد استقبال دوستان و خوانندگان عزیز قرار گرفته و ابراز احساسات می‌کنند و عکس‌های زیبایی با خلاقیت خودشان از کتاب، برایم ارسال می‌کنند، و به دنبال کتاب‌های ترجمه شده دیگرم هستند. خوشحالم که قلم ترجمه‌ام درباره ادبیات هندوستان مورد پسند واقع شده است.

    راویندر سینگ نویسنده جوان و پرکاری است. نه کتاب و چندین پروژه از وی منتشر شده و البته انتشارات Black Ink را هم دارد و … از دلایل انتخاب این نویسنده هم برای خوانندگان بفرمایید؟

    راویندر سینگ نویسنده جوان و با استعدادی است که تمام کارهای ایشان را خودم خوانده‌ام و طبق گفتگویی که با وی داشتم، متوجه شدم بیشتر به دنبال موضوعات واقعی، به روز و عاشقانه برای جوانان هستند، در واقع سینگ معتقد است که زندگی و داستان هر شخص یک رمان است. از سوی دیگر قلم زیبا و واقع گرایانه‌شان علت انتخاب شد.

    اشاره به دفتر انتشاراتشان داشتید که خودم داستان پشت این کارشان را خیلی دوست دارم. اولین کتاب راویندر سینگ «من هم داستان عاشقانه‌ای داشتم» است که چون نویسنده تازه کاری بود، انتشارات‌های معروف کتاب یک نویسنده نوکار را قبول نمی‌کردند تا اینکه بالاخره این کتاب نه تنها چاپ شد بلکه از پرفروش‌ترین‌ها هم شد. حالا خودش برای حمایت از نویسندگان نوکار، این دفتر را زدند و تنها اولین کارها را چاپ می‌کنند، که به نظرم واقعاً کار پسندیده‌ای است.

    باز هم از این نویسنده ترجمه خواهید کرد؟

    بله، ترجمه کرده‌ام و به دنبال ناشر فعال و پرکار جهت همکاری هستم.

    سبک و سیاق کتاب «من هم داستان عاشقانه‌ای داشتم» چگونه بود؟ در ترجمه با مشکل روبرو نشدید؟

    «من هم داستان عاشقانه‌ای داشتم» رمانی عاشقانه است و باید اضافه کنم که که سرگذشت خود نویسنده است. در واقع آن‌قدر علاقه‌مند به ترجمه کتاب‌هایی که دوست‌شان دارم هستم، که مشکلی نمی‌بینم، تنها سعی من بر این است آنچه خودم در زبان مبدأ کتاب حس کردم، بتوانم در زبان فارسی به خوبی به خواننده منتقل کنم، چرا که احساسات، اصل و بنیاد ادبیات داستانی و به‌خصوص داستان شرقی و هندی است.

    وضعیت ترجمه‌ی متون ادبیات عاشقانه هندوستان را در کشورمان، چگونه ارزیابی می‌کنید؟

    درواقع ادبیات بیشتر کشورها به خوبی در ایران جا افتاده است و ادبیات هندوستان هم در حیطه‌های مختلف برای مردم‌مان شناخته شده است؛ ولی ادبیات عاشقانه هندوستان، کمی جدید است اما با این حال در همه گروه سنی پرمخاطب است. خوشحالم که کار جدیدی را صورت داده‌ام و امیدوارم که مخاطبین این ژانر روز به روز بیشتر هم شوند.

    کتاب‌های دیگری هم ترجمه کرده‌اید؟

    بله، در واقع اکثر کارهایم با فرهنگ هندوستان گره خورده است. اولین کتابم «عالی‌ترین رژیم غذایی هندی» به قلم «شیلپا شتی کوندرا و لوک کاتینهو» است. کتاب بعدی فرهنگ سه زبانه ضرب المثل های هندی، انگلیسی، و فارسی بود. کتابی هم که تجربه ترجمه از ادبیات روسی بود، «شب‌های روشن» اثر فئودور داستایوفسکی است.

    در حال حاضر مشغول کار جدیدی هستید؟

    مطالعه و گزینش برای ترجمه چیزی است که همیشه مشغول آن هستم. بله، همچنان در حال گزینش و ترجمه یکی دیگر از آثار بسیار ماندگار ادبیات هندوستان هستم که امیدوارم کار به زودی تمام شود و به شما عزیزان ارائه کنم.

    گزینش کتاب‌هایتان برای ترجمه بر چه اساسی است؟

    مترجم بال‌های نامرئی ارتباطات فرهنگی است. ادبیات هندوستان آن‌قدر جذاب، عجیب و متنوع است که دست من را برای انتخاب باز می‌گذارد؛ ولی از این جهت که باید به سراغ بهترین بهترین‌ها بروم سعی می‌کنم دقت و وسواس خاصی به خرج دهم. البته گاهی خود نویسندگان کتاب‌هایشان را به من معرفی می‌کنند و برایم می‌فرستند تا کتاب آنها را به فارسی ترجمه کنم و این موضوع برایم باعث افتخار است که مترجم منتخب فارسی زبان نویسندگان هندی هستم.

    و اگر بخواهید خودتان را در یک جمله به عنوان مترجم معرفی کنید؟

    مترجم، مسافر است، مسافر زبان‌ها و فرهنگ‌ها؛ و من نیز مترجم هستم و مسافر فرهنگ هند!

    ترجمه ادبیات داستانی شما را ترغیب به نوشتن داستان نکرده است؟

    سؤال زیبایی بود، چرا که نه. سفرنامه خودم به هندوستان را در قالب رمان نوشته‌ام، چرا که بر این باورم، بگذار افکار و احساساتم را بنویسم، بگذار تا به واژه‌ها روح ببخشم، تا شاید فردایی روحم را در آن واژگان بیابی. امیدوارم بتوانم هر چه زودتر با ناشر خوبی همکاری داشته باشم.

    سخن پایانی

    سپاس از شما که این فرصت را در اختیار من قرار دادید تا بتوانم با دوستان علاقه‌مند به «کتاب من هم داستان عاشقانه‌ای داشتم» و ادبیات هندوستان چند کلام صحبت کنم. امیدوارم از خواندن این کتاب لذت ببرید.

  • گفت‌وگو با احمد فریدمند درباره شعر و شاعری

    گفت‌وگو با احمد فریدمند درباره شعر و شاعری

    احمد فریدمند شاعری است با دغدغه‌های مختلف و البته کتاب‌هایی‌ که به تعبیر خودش، پس از چاپ؛ هر کدام شخصیت متمایز و حتی جغرافیایی عاطفی خاص خود را دارند. می‌توان دریافت که خواننده با شاعری متفاوت روبه‌روست که در جست‌وجوی رمز و راز جهان از راه کلام در دریای اندیشه غوطه خورده است و واگویه‌های خود را به ساحت زیست و زندگی‌اش پیوند داده است.

    وی که در چندین دهه فعالیت هنری و ادبی خود دوازده کتاب همچون «اودیسه کاغذ»، «رویاهای مرجانی»، «نامی به من ببخش» و… را خلق کرده است، در سال جاری کتاب «رکاب زدن با دوچرخه در پاییز» را به‌همت نشر سیب سرخ منتشر کرد. به همین بهانه با این شاعر گفت‌وگویی ترتیب داده‌ایم که خواندن آن خالی از لطف نیست.

    گفت‌وگو را از مساله مخاطب شروع می‌کنیم ؛ در نظر شما، ارتباط شعر با مخاطب چه معنایی دارد؟

    در مقدمه کتاب «نامی به من ببخش!» نوشته‌ام: شعر تا پیش از انتشار حدیث نفس و پس از آن نامه‌ سرگشاده؛ یعنی اول «متن» را من به خودم مخابره می‌کنم روی کاغذ مخصوص؛ تا سال‌ها بعد به صرافت بیفتم که آن را به شکل نامه سرگشاده منتشر کنم یا نه؟ و باز در کتاب «صرف عشق و نحو مرگ» شاید این شعر کمی به پاسخ پرسش شما نزدیک باشد: «من خود را می‌سرایم/ مردم تو را به یاد آرند!»

    پس برای شما هر شعر قانون خودش را می‌طلبد. گاهی حدیث نفس است و گاهی ادای دین به آن «تو» آشکار و پنهان اشعارتان و گاهی هم می‌تواند حکایت دیگری داشته باشد؟

    اما از شما چه پنهان که همه هنرمندان به هر حال با گوشه چشمی به خواننده (مخاطب؟) اثر خود را برای ارتباط و قضاوت مثبت او منتشر می‌کنند. همه ما به روحیه گله‌مند؛ پرخاشگر و نومید صادق هدایت اشراف داریم که چگونه قهرمان «بوف کور» ادعا می‌کند برای سایه خودش که روی دیوار افتاده می‌نویسند و نه هیچ کس دیگر! اما همو همان نوول بوف کور را با هر مصیبتی در پنجاه، شصت نسخه از جیب مبارک در هندوستان چاپ و به دوستان خود هدیه می‌دهد به امیدی که آن «حدیث نفس» مقبول طبع مردم صاحب هنر شود!

    اما با این حال وقتی متن خلق شد؛ اما بهتر است برگردیم به رابطه شعر و خواننده‌ی شعر در آخرین -دوازدهمین- کتاب (الف. روز) یعنی «رکاب زدن با دوچرخه در پاییز» شعر ۶ /صفحه ۱۸ این‌گونه شروع می‌شود: «هر نوشته دست کم/ یک مخاطب دارد/ حتی اگر به دست او نرسد/ …» در ادامه‌ی این شعر متوجه می‌شویم که معشوقه «امیلی دیکنسون» پیش از غرق شدن کشتی‌شان پیامی برای او در بطری به دریا می‌اندازد (آن پیام همان شعر نیست؟) که از قضا پس از صد سال به دست راوی می‌افتد، راوی آن را روزنامه‌ای می‌کند بدان امید که امیلی دیکنسون اهل مطالعه باشد! و آگهی را ببیند. حال آن که صد سال از ماجرای پیام گذشته است راوی؛ این «پیام» را به توصیه‌ی دوست مؤنث خود؛ در همان بطری گذاشته به دریای «پیام‌‌آور» می‌اندازد: پیامی که دست به دست می‌شود.

    به عبارتی مخاطب (الف. روز) در بیشتر شعرها من تاریخی خودش است. دیگران گوش ایستاده‌اند!

    باز اولین شعر کتاب به این شکل: «به عنوان پیش درآمد کتاب این‌گونه شروع می‌شود: «آن‌که شعر می‌شنید/ گفت می‌خواهم ببینم!/ شاعر گفت ببین!/ و نوشته را گرفت روی شعله‌ی کبریت/ شکل پیدا شد/ فراز و نشیب؛ جای کاغذ ریخت/ اسب سر-سم زد؛ سکندری خورد/ سوار عاشق که می‌رفت واژگون شود/ آخی گفت!/ آن‌که شعر می‌شنید آمد کمک کرد/ تنگ تسمه را کشید؛ محکم بست/ بعد؛ هر سه با هم /از یک گذرگاه سخت و دو رودخانه‌ی یاغی/ ردی از عبور نهادند./ لکه زردی از آفتاب/روی قله بیشتر شد/ گمانم همو که شعر می‌شنید/ گفت: رسیدیم!»

    شاعر اینجا دست مدعی و خواهان شعر را گرفته به صحنه‌ی اتفاق شعر می‌برد به همین سادگی! در پرسش شما «مخاطب» با «خواننده» متن انگار یکی انگاشته شده حال آنکه هر خواننده‌ای، مخاطب و هر مخاطبی لزوماً خواننده شعر نیست؛ ولی این دیگر به تعبیر خواننده مربوط می‌شود که خود را مخاطب بپندارد یا نه؟

    موافقم. الزاما هر خواننده‌ای مخاطب نیست، عباس معروفی برای چنین مواقعی از اصطلاح «طرف نقل استفاده کرده است.» هدایت برای سایه‌اش می‌نوشت، حافظ برای شاخه نبات‌اش و یا تمام شاعران مدیحه‌سرا برای ممدوح خود شعرهایشان را سروده‌اند. با این حال بعد اثرشان را نگه داشتند و منتشر کرده‌اند. برای مخاطب! شاید از ده‌ها و صدها کسانی که با آن اثر روبه‌رو می‌شود حال می‌خواهد خواننده باشد و یا بیننده و شنونده. یکی خودش را مخاطب فرض کند. از این بابت سوال قبل را پرسیدم که در مقدمه کتاب «رکاب زدن با دوچرخه در پاییز» از یک طرف مخاطب را نفی می‌کنید آن‌جا که گفته‌اید: «این متن‌ها را شما شعر بنامید یا نه؛ از دید خودم باری الی احسن الحال است…» و در همان مقدمه مخاطب را با باور به تفسیر و تأویل و … در امر هنری شراکت می‌دهید این مسئله متناقض نیست؟

    نه! من از شعرهای این کتاب قضاوت و برداشت خودم را نوشته‌ام؛ خواننده احتمالی هم حق دارد سهم خودش را با تعبیر و تفسیر از شعرهای کتاب داشته باشد. اگر خوب یادم مانده باشد بنا به طرح زبان‌شناسی؛ نویسنده (شاعر) > اثر (پیام)> گیرنده (خواننده) سه ضلع (ساق) یک پیام زیباشناسی هنری هستند که طبعاً اینجا پیام دارای زمینه تاریخی و رمزگان تماس است.

    ردپای اسطوره‌های مختلف را می‌توان در شعر شما دید. کارکرد اسطوره در شعر برای شما چگونه است؟

    رویکرد من به اسطوره؛ از افسانه -که نجف دریابندری در ترجمه‌ی کتاب «اسطوره‌ی دولت» از ارنست کاسیرر؛ ترجیح داده آن را «افسانه‌ی دولت» ترجمه کند – و روایت‌هایی که در کودکی با گوش جان شنیده و بعدها در کتاب‌ها و متون ادبی فارسی پی گرفته‌ام نشأت می‌گیرد کارکرد اسطوره یا افسانه یک کارکرد موضوعی و صرفا برای بیان و به رخ کشیدن آن نبوده و نیست. حتی حالت ارجاعی هم ندارند. من آن‌ها را جزء ساخت و بافت شعر خود کرده‌ام.

    اسطوره‌ها نیز مثل هر پشتوانه‌ی فرهنگی دیگر بخشی از ذهنیت مرا به خود مشغول داشته و تلمیح شاید یک بخش کوچک آن باشد. به باور من اسطوره‌های مثبت و منفی به شکل کمرنگ یا حتی پررنگ هنوز میان ما زندگی می‌کنند بگذارید همین‌جا نظرم را بی‌پرده‌پوشی بگویم: بدبخت ملتی که گریزان از خردورزی؛ دلخوش به اسطوره‌های دور و درازش؛ هنر ملی خود را «مالیخولیای شعر» می‌پندارد.

    حال آنکه بزرگ‌ترین شاعر اسطوره و حماسه‌ی ما حکیم توس در کتاب ارجمندش شاهنامه یک صد و نوزده بار با خرد و خردمندی بیت خود را می‌آغازد: «خرد همچو آب است و دانش زمین/ بدان! کان جدا؛ وان جدا نیست زین»

    «خردمندی و شرم نزدیک توست/ جهان ایمن از رای باریک توست.»

    و بیش از هزار بار از خرد و خردمندی به نیکی و ستایش یاد می‌کند و اساسا شاهنامه با ستایش خدا و خرد آغاز می‌شود: «خرد اگر سخن «برگزیند» همی/ همان را گزیند که «بیند» همی»

    یک نکته از دید من در شعرهای مجموعه آخر شما به چشم می‌آید و آن گمشدگی مکان است برعکس مجموعه قبلی «نامی به من ببخش!» که مکان‌های مختلف آدرس‌دهی می‌شوند و شاعر بیرون از خانه است؛ اما در مجموعه «رکاب زدن با دوچرخه در پاییز» گویی با شاعری در اتاق روبرو هستیم که از دل کتاب و متن‌ها شعرهایش را سروده است. اساطیر، اشخاص تاریخی و … به‌وفور دیده می‌شوند‌؛ اما جغرافیایی شاعر به ندرت … این مسئله ناخودآگاه بوده یا تعمدی در این رویکرد داشته‌اید؟

    تیزبینی شما برایم جالب و موجب امتنان است؛ اگر همچو حکمی در یکی این‌گونه و در دیگری آن‌گونه مصداق داشته باشد کاملا غیرعمدی بوده است. گرچه من همیشه ادعا کرده‌ام که کتاب‌های (الف. روز) پس از چاپ، هر کدام شخصیت متمایز و حتی جغرافیایی عاطفی خاص خود را دارد و این شاید به برداشت شما نزدیک هم ‌باشد.

    روح نگاه مردّد به جهان را در دو مجموعه‌ی آخر شما می‌شود احساس کرد. آیا در کتاب «رکاب زدن با دوچرخه در پاییز» این تردید کمتر شده و به سمت و صدور احکام رفته است؟ برای مثال مخاطب در کتاب «نامی به من ببخش!» برای بسیاری از قطعه‌ها با جمله پرسشی روبه‌روست یا کلماتی همچون انگار، کدام، یا و بار تردید را تداعی می‌کنند اما در مجموعه رکاب زدن با دوچرخه در پاییز هم جملات پرسشی کمتر شده که در عین حال گزارش‌ها را بیشتر می‌بینیم در این باره توضیح بفرمایید؟

    راستش من با آنکه انسان را حیوانی متمدن شده می‌پندارم و باور دارم که این موجود در بافت و زنجیره تمدن خود – آفریده؛ حکیم و سخندان و عاشق‌پیشه و هنرمند و شهرساز و غیره است؛ ولی گاه آن غریزه تفوق‌طلبی و بیشترخواهی و نرینه‌گرایی؛ مثل خورنگ زیر آتش با برافراشتن بیرق وطن‌پرستی و ایجاد دین و مذهب‌ها منجر به کینه‌ورزی و سرانجام جنگ می‌شود با این توصیف برداشت و کوشش من در جهت خوش‌بینی و امیدواری و ستایش زندگی بهتر؛ خاصه از نوع فرهنگ متعالی و‌ متمدن‌تر بوده است. منتها ممکن است این اراده من جای، جای بعضی شعرها به منش شعری منجر نشده باشد و گاه به قول شما به سوی گزاره‌ها و فتاوی و صدور احکام رفته باشد.

    گرچه: «جانوری به نام شعر؛ اصلاً/ در هیچ کجای جهان نیست/ مگر هوس/ که از روی شعله‌ی آوازش/ می‌فهمیم از کدام تالاب مهتابی/ شلپ شلپ‌کنان طلوع می‌کند از میان تاریکی/ با ردی از گوگرد به دفترها./ شعر شاید نظریه‌ای تخیلی/ درباره هستی است./ بنای خانه‌ای از نی/ به دست کودکی بر آب./ راهی به بیرون ای کاش پیدا کنم روزی!» (صفحه ۷۹ کتاب «رکاب زدن با دوچرخه در پاییز») که به گمان الف روز این‌ها تصاویری درباره یک ناشناخته است به نام شعر تا صدور احکام!‌‌

    شاعران معاصر نسل‌های قبل به‌وضوح از رسالت شاعری صحبت می‌کردند. گرایش‌های سیاسی متفاوتی داشتند و … این درحالی است که در شاعران نسل حاضر کمتر این مورد به چشم می‌آید. از دید شما مسئله چگونه است؟ (شاعران نسل حاضر به سمت بلوغ هنری رفتند یا دیگر مسئولیت اجتماعی برای خود قائل نیستند و یا هیچ کدام؟ … شاعر امروز به کل از مسئله پرت است؟ و البته بدیهی است وقتی از وضعیت کلی شاعران صحبت به میان می‌آید منظور روح کلی و وضعیت فراگیر است و همیشه کسانی هستند که در قاعده حکم نگنجند.)

    پرسش‌های مناقشه‌برانگیز و زیرکانه‌ی شما مرا بیشتر با خودم روبرو می‌کند تا قضاوت درخصوص دیگران؛ اما «حقیقت» هر چه که باشد، «واقعیت» این است که گذشته از هنرمند – Artist – بودن من و شما؛ در جوی ملتهب نمی‌توانیم یک گوشه عزلت نشسته؛ با خود ای دل؛ ای دل بکنیم. این چرخ روزگار که نه دین دارد نه آیین دارد و سر کین هم دارد، حتی باباطاهر عریان را هم به اعتراض وا‌می‌دارد: اگر دستم رسد بر چرخ گردون / از «او» پرسم که این چین است و آن چون/ یکی را داده‌ای صد ناز و نعمت/ یکی را قرص جو آلوده در خون!

    و همان‌طور که می‌دانیم سرآمد همه‌ی کلاسیک‌ها در انبوه اعتراض‌ها و شیوه‌های آن نیایمان حافظ است و بس! نسل حاضر هم که لابد به موضوع معاصریت خود بیشتر از نسل ما اشراف دارند؛ حساسیت آن را اما ندارند. بررسی روانشناسی و جامعه‌شناسی این موضوع تخصص ویژه می‌طلبد که کار من نیست.

    من با «ژان پل سارتر» موافقم که «حرف من این است که نویسنده هنگامی ملتزم است که می‌کوشد تا از درگیری و التزام؛ روشن‌ترین و کامل‌ترین آگاهی را حاصل کند. یعنی هنگامی که هم برای خود و هم برای دیگران التزام را از مرحله خود به خودی بی‌واسطه؛ به مرحله تفکر انعکاسی برساند.» (صفحه ۱۱۵ «ادبیات چیست» ژان پل سارتر، ترجمه ابوالحسن نجفی و مصطفی رحیمی)

    کثرت و تعداد آثار منتشر شده در زمینه شعر بسیار بالاست با وجود این، تیراژ کتاب‌های شعر به کمترین نسخه دوران چاپ خودش رسیده است. نظرتان درباره این تناقض چیست؟

    شعر گفتن – و نه شاعر بودن – پرچین کوتاهی است که هر کس با اندک دانش ادبی می‌تواند شلنگ انداز بپرد آن سو. چه وزن و قافیه دارش؛ چه سپید و منثورش. آنچه شگردهای پست مدرن بوده،  مثل شگردهای بدیع و بلاغت به شیوه‌ای که در کتاب‌های نقد ادبی و غیره هست به علاوه‌ی مقداری نوستالژی آبکی می‌تواند دستمایه‌ی ذهن وسوسه گر جوانان و پیران برومند این آب و خاک شود تا شعر را به گند بکشانند. این آسیب از درون. آسیب بیرونی هم: انواع سرگرمی‌ها و گردش و سفرها؛ و رقیب جدی‌اش گوشی تلفن همراه و کلیه امکانات سرگرمی و … که مثل خربزه و عسل که هر دو جدا از هم؛ بد که نیست خوشمزه هم هست؛ ولی با هم سبب دل‌درد می‌شود؛ است! این معضل که شما اشاره فرمودید زاویه‌های دیگری هم دارد که به عقل من نمی‌رسد.

    منتشر شده در خبرگزاری ایبنا ۲۷ اسفند ۱۳۹۸

  • گفت‌وگو با احمد آرام

    گفت‌وگو با احمد آرام

    احمد آرام، نویسنده بوشهری مطرح کرد:

    سختی‌هاست که بشر را به فکر فرو می‌برد

    احمد آرام داستان‌نویس و نمایشنامه‌نویس معتقد است: من می‌گذارم ایده‌ها مثل وحی بهم ابلاغ شود، حتماً یک روز من از کوره در خواهم رفت و در این‌باره (کرونا) چیزی خواهم نوشت. فعلاً او دارد ما را می‌نویسد.

    خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در بوشهر – داود علیزاده: حال و احوال جهان مستقیم و غیر‌مستقیم دیر یا زود تأثیر خودش را بر ادبیات می‌گذارد. چنانکه می‌توان در شاهکارهای جهانی ردپای جنگ‌ها، انقلاب‌ها و حتی بیماری‌های فراگیری چون طاعون، وبا و… را دید. این روزها که کرونا دارد نسخه بسیاری را در جهان می‌پیچد. به سراغ احمد آرام نویسنده بوشهری رفته‌ایم تا از تأثیرات کرونا بر حال و احوال ادبیات بپرسیم.

     آقای آرام در این دوران جدید که کرونا همه‌چیز را تحت تأثیر قرار داده است، به نظر شما ادبیات و به‌ویژه داستان‌نویسی نیز دچار تحول تغییر خواهد شد؟

    معمولاً هر نویسنده با این شرح وظایف از خواب بلند می‌شود تا نوشته‌های روز قبل را پی بگیرد و این‌یک عادت همیشگی است؛ اما وقتی صحبت اجبار پیش می‌آید فضای دوروبر ما دچار تغییر می‌شود، مانند بیرون خانه که دیگر ازدحام جمعیت نیست و مردم از سایه خودشان هم می‌ترسند. پس در این موقعیت یک‌چیز انسان را تهدید می‌کند؛ این تهدید هم خارج از خانه است هم داخل خانه، مضاف بر این‌که یک‌چیز هولناک در خانه وجود دارد و آن‌هم رسانه‌ای مانند تلویزیون است و دنیای مجازی. هردو خبرهای هولناکی منتشر می‌کنند که تو نمی‌دانی کدام درست است و کدام دروغ. آدم‌ها با فرهنگ‌های مختلف نسبت به قرنطینه شدن در خانه واکنش نشان می‌دهند؛ ولی باید بدانیم که همه مردم پس از مدتی خسته می‌شوند و این خستگی آنها را وارد کینه‌ای بی‌نهایت تلخ می‌کند. عصبیت‌ها از همین‌جا شروع می‌شود؛ چون به هر صورت پیش روی همه سختی‌ها و ترس‌ها مانند افق‌های تیره آدمی را به فکر وا می‌دارد که آیا فردا را مثل امروز شروع خواهد کرد؟ فردا گنگ، ناپیدا و نامعلوم است. هر آدمی به‌تناسب فرهنگی که دارد واکنش نشان می‌دهد، اما من فکر می‌کنم واکنش هر نویسنده‌ای نسبت به این رخداد توان‌فرسا باید منطقی و مدیریت‌شده باشد. فراموش نکنید که این سختی‌هاست که بشر را به فکر فرو می‌برد و دنبال برطرف کردن آن است. ما در این مسیر آبدیده می‌شویم و می‌توانیم بگوییم سختی‌ها ما را می‌سازد. معلوم است که در این روند یک‌چیزهایی بر سلسله اعصاب ما اثر می‌گذارد و این اثرات، اولین چیزی را که متأثر از خود می‌کند اثر خلق‌شده است.

    فضایی که امروز در جامعه شاهد آن هستیم برای شما تداعی کدام جهان داستانی است؟

     آگر به تاریخ بوشهر مراجعه کنید؛ تاریخی که مربوط می‌شود به اواسط قرن ۱۸، بوشهر چند بار دچار طاعون شد، طاعون سخت؛ اما این تاریخ پنهان بود تا این اواخر در کتاب ویلم دفو هویدا شد؛ اما چون ما در این شهر نویسنده و محقق نداشتیم بیشتر این گزارش‌ها توسط کنسول‌ها یا جهانگردها نگاشته شده است؛ که اگر از چنین وقایعی خبر داشتیم آن فضای هولناک وارد ادبیات می‌شد؛ همان کاری که آلبر کامو در رمان طاعون کرده است. می‌بینید که بعد از این ویروس منحوس چینی اکنون تمام جهان دارد رمان طاعون کامو را می‌خواند، این رمان انگار در زمان خودش یک پیش‌بینی تلخ بود.

    با همه موارد منفی که کرونا برای جامعه جهانی داشته است، به نظر شما این پیامد نکته مثبتی هم دارد؟

     تمامش نکات مثبت است؛ مثبت‌هایی که از دل منفی بیرون زده است. فهم مردم درباره خیلی از چیزها روشن‌شده. از این معضل که جدا خواهیم شد خواهیم دانست که جهان و قاره‌های مختلف چگونه به خانه‌تکانی خواهند رسید. اگر این کار صورت نگیرد، مطمئن باشید که ویروس بعدی از راه خواهد رسید. تمام مردم دنیا حالا متوجه شده‌اند که آیا دولت‌های خوبی داشته‌اند یا بد و بعدازآن همه‌چیز را قضاوت خواهند کرد.

    تا اینجای کار، کرونا برای شما ایده داستانی شکل داده است؟

    من با احتیاط به این قضیه نگاه می‌کنم؛ چراکه هنوز تمام نشده است و فرشته مرگ بالای کره زمین بال‌بال می‌کند؛ اما این حرفی که می‌زنم نشانه این نیست که بی‌اعتنا هستم؛ گاهی توی اینستاگرامم یادداشت‌های کوتاهی درباره این روزگار دهشت افزا و فراوانی مرگ، چیزهایی را قلمی می‌کنم. دیگران هم نباید عجله کنند، ما باید شبیه ویروس بشویم تا بدانیم این میکروب چینی چرا این‌قدر قوی است. بعد که آن را شناختیم می‌توانیم واقعیت‌ها را کشف کنیم. من می‌گذارم ایده‌ها مثل وحی بهم ابلاغ شود، حتماً یک روز من از کوره در خواهم رفت و در این باره چیزی خواهم نوشت. فعلاً او دارد ما را می‌نویسد.

    از طرفی من که نمی‌توانم در این زمینه پیشنهاد بدم، چون هرکسی که با فشار این ویروس چینی روبرو می‌شود، بالطبع واکنش نشان می‌دهد. این ویروس منحوس تمام کشورها رو به یک‌شکل مورد هجوم قرار داده است؛ در واقع مرگ همه‌ی قاره‌ها را شبیه هم کرده. معلوم است که نویسندگان جهان دست به کار شده‌اند، اما راستش را بخواهید نگاه هر نویسنده به این ویروس، به خاطر سبک و ژانری که وجود دارد، متفاوت خواهد بود.

    سال ۹۸ از لحاظ داستان‌نویسی برای شما چطور بود؟

    سال ۹۸ زشت‌ترین و غم‌انگیزترین سالی بود که پشت سر گذاشتیم، بی اندکی شادی و فراوان تلخی. من در هر شرایطی می‌نویسم. اگر سختی روبرویم قرار بگیر یا موانعی که نوشتن را مختل بکند، از همه‌ی این‌ها چیزهایی بر علیه‌شان می‌سازم تا سختی و موانع من را بازندارند؛ درواقع از آنها چیزهایی به نفع نویسندگی بیرون می‌کشم. سال ۹۸ یک مجموعه داستان (سگی در خانه یک آنارشیست دست‌دوم) به چاپ رساندم. جسته‌وگریخته در داستان ایرانی اتفاق‌های رخ داد که البته مسحورکننده نبود؛ اما خوب بودند.

    در پایان بفرمایید در سال پیش رو اثری در مرحله انتشار دارید؟

    دو مجموعه داستان دارم به نام (به چشم‌های هم خیره شده بودیم) که نشر نیماژ بیرون می‌آورد و مجموعه داستان (لطفاً منو نکُش سُندُل …). یک رمان دارم به اسم (زگیل) که امیدوارم امسال شاهد چاپشان باشم.

  • دلم می‌خواهد فریاد بکشم؛ اما در نوشتار ممکن نیست

    دلم می‌خواهد فریاد بکشم؛ اما در نوشتار ممکن نیست

     شاعری و مترجم بوشهری در گفتگو با ایبنا مطرح کرد:

    دلم می‌خواهد فریاد بکشم؛ اما در نوشتار ممکن نیست

    علی قنبری معتقد است: ادبیات پس از کرونا بسیار صدمه خواهد دید. این بحران، بحران اقتصادی وحشتناکی را در پی خواهد داشت و بحران اقتصادی یعنی اینکه مردم حتی نیازهای اولیه‌شان را هم نمی‌توانند مرتفع کنند و بدین ترتیب وجه مصرفی هنر و ادبیات به‌شدت کم وسعت خواهد شد.

    خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در بوشهر داود علیزاده: علی قنبری، رمان نویس، شاعر، مترجم و مستندساز است. از او به عنوان یکی از چهره‌های اثرگذار در شعر پست مدرن ایران یاد می‌شود. «شعر ماهی صید ناشدنی»، «نقطه پشت فعل خراب، یا فرانتس کافکای پشت جلد»، «نامه (به / از) رویا و ضمائم پاره وقت»، رمان «چسب و قیچی در گزارش یک ذهن اجاره‌ای» و ترجمه کتاب «آنتولوژی شعر پست مدرن» نوشته پل هوور … از جمله کتاب‌های منتشر شده علی قنبری است. وی چندی پیش مستندی به نام «سرهم بندی با نادر مشایخی» ساخت که در ۸۰ دقیقه به جهان موسیقیایی نادر مشایخی می‌پردازد. به بهانه مواجهه جهان با پدیده کرونا و پیامدهای آن در زیست هنرمندان گفت‌و‌گویی با او انجام داده‌ایم که در ادامه می‌خوانید.

    در حال حاضر در دوره سختی قرار گرفته‌ایم دوره شیوع کرونا، از دید شما این بحران چه پیامدهایی بر زندگی انسان به ویژه وجوه فرهنگی و هنری‌اش دارد؟

    کرونا ضربه‌ مرگبار برای جان و مال و روح انسان‌ها داشته است. ادبیات بسیار صدمه خواهد دید. این بحران، بحران اقتصادی وحشتناکی را در پی خواهد داشت و بحران اقتصادی یعنی اینکه مردم حتی نیازهای اولیه‌شان را هم نمی‌توانند مرتفع کنند و بدین ترتیب وجه مصرفی هنر و ادبیات به‌شدت کم وسعت خواهد شد. شما نگاه نکنید در این ایام مردم در فضای مجازی در حال شعر‌خوانی و داستان‌خوانی هستند. این یک موقعیت موقتی است. حتی مردم وقتی مجبور می‌شوند به‌خاطر بمباران هوایی هم مدت‌ها در پناهگاه دور هم جمع شوند، شروع می‌کنند به قصه گفتن برای همدیگر.

    زندگی شما هم در دوران کرونا دچار تغییر و تحول شده است؟

    می‌دانی ایام قرنطینه برای من چندان قرنطینه نیست. خیلی از دوستانم که در این مدت تماس می‌گرفتند می‌گفتند: تو اساساً در قرنطینه‌ای. راسش برای اولین بار احساس کردم چقدر شرایط مردم به من نزدیک شده است. می دانی، حقیقت این است که مرگ خیلی نزدیک است؛ ولی یک ضرب المثل عربی است که می‌گوید: «عزای عمومی عیش است».

    یک موقعیت جالبی است، بیشتر مردم تصور جالبی از مرگ کرونایی دارند، خیلی نمی‌ترسند، نه به‌خاطر اینکه ترسو نیستند؛ بلکه به‌خاطر این است که از آن آگاه نیستند و مرگ از کرونا را فقط در فضای مجازی می‌بینند. چه موضوعی من را که نه اما خیال مرا از جهنم فارغ می‌کند؟

    شما از زمره نویسندگان و شاعرانی هستید که کارگاه‌های آموزشی شعر و داستان برگزار می‌کردید. شیوع این ویروس در این زمینه شما را با چالش روبه‌رو نکرده است؟

    من قبلاً هم کلاس‌هایم را به‌صورت آنلاین برگزار می‌کردم که محاسنی دارد، از جمله خلاص شدن از تردد در شهر که برایم عذاب آور است و اینکه در کلاس‌های آنلاین شهرستانی‌ها و کسانی که خارج کشورند هم می‌توانند شرکت کنند.

    پس شما قبل از کرونا هم گویا برایش آمادگی داشتید؟

    راستش را بخواهید از این جهت برای من خیلی شرایط فرق نکرده است؛ چون من همیشه خانه‌نشین ‌هستم و در حال نوشتن و فقط از جهت اجرای پرفورمنس و یا فیلمی که قصد ساختش را دارم دچار وقفه شده‌ام؛ اما خب در این دوره قرنطینه موفق شدم رمانم را تمام کنم و چیزهایی را هم ترجمه کنم. من کارم نوشتن و ادبیات است، در هر شرایطی…

    به ساختن فیلم اشاره کردید. شما با ساخت مستند «سرهم‌بندی با نادر مشایخی» نشان دادید در این عرصه نگاه متفاوتی دارید. آیا باز هم به سراغ مستندسازی می‌روید؟

    بله البته، فیلم و سینما برای من با ادبیات هیچ فرقی ندارد. من به مرزهای ژانریک اعتقاد ندارم، هر کاری که بتوانم انجام می‌دهم. در واقع هر کاری که نکرده‌ام انجام می‌دهم. مستند سازی برایم بسیار لذتبخش است و من برای مستند ایده‌های بسیاری دارم. می دانی، هنر برای من بسیار به زندگی نزدیک است و مثل زندگی، انجام بعضی کارها هزینه‌ی بیشتری را طلب می‌کند.

    جایی در مستند سرهم‌بندی، آقای مشایخی مخاطب را دعوت می‌کند که از اشتباه کردن نترسد، خود شما در ساخت این مستند چقدر از اشتباه نترسیدید و اگر اشتباهی رخ داد دوست داشتید به خاطر پایبندی به خلاقیت، تصحیحش نکنید؟

    همان‌طور که می‌دانید من مرزی میان ژانرها قائل نیستم. من دوست ندارم کاری را که می‌توانم انجام بدهم، مرتب تکرار کنم. چرا باید کاری را که می‌توانم انجام بدهم؟ اینجا فقط یک دوربین در میان است و تصویر. دوربین برای من مثل یک‌چشم است که چیزهایی را می‌بیند و چیزهایی را نمی‌بیند. چیزهایی را به‌سختی می‌بیند و یا بد می‌بیند.

    در روزهای اول فیلم‌برداری من کمی با فیلم‌بردار و صدابردارم چالش داشتم؛ اما بعد آنها سریعاً به نگاه من پی بردند و همه‌چیز حل شد. مثلاً وقتی موقع حرف زدن نادر در اصفهان یک کامیون رد شد، فیلم‌بردار می‌خواست قطع کند و به من نگاه کرد و من بهش فهماندم که «نه من همینو می خوام». من یک فیلم‌بردار داشتم که اصول و قواعد فیلم‌برداری را به‌خوبی می‌دانست و وقتی پروژه کلید خورد متوجه شد که ما داریم لذت می‌بریم از کارمان و هیچ ترسی از اشتباه وجود ندارد و اگر هم اشتباهی پیش بیاید بخشی از کار خواهد بود.

    من می‌خواستم تجربه کنم که بیاموزم، به این حرف دقت کنید: «تجربه کنم که بیاموزم» و چنین کسی چطور می‌تواند نگران اشتباه باشد. تمام پروسه ساختن این فیلم در این حرف مولوی خلاصه می‌شود: «گر زانکه نه‌ای طالب، جوینده شوی با ما … ور زانکه نه‌ای مطرب، گوینده شوی با ما»

    یک نکته که در مستند سرهم‌بندی برایم جالب بود. اینکه این مستند نوعی دعوت به گوش دادن است و البته به روایتی تشویق به شجاعت گوش دادن هر چیزی است، چقدر موافق هستید با این گزاره؟

    خب بله بخشی از حرف فیلم همین است که شما گفتید. در واقع تفاوت شنیدن و گوش کردن و چند تا از پرفورمنس هایی هم که ما اجرا کردیم، در همین راستا بود.

    برای من نه در فیلم؛ بلکه در رمان و شعر و پرفورمنس هم نقش اتفاق بسیار اهمیت دارد. مهم نیست چه چیزی در اختیار دارم من از هر آنچه که در اختیار دارم چیزی می‌سازم و می‌توانم غریب‌ترین چیزها را هم به عقد هم دربیاورم. چون‌ دورترین چیزها هم با هم نسبتی برقرار می‌کنند. کات‌آپ یا همان سرهم‌بندی مؤلفه‌ مهم کارهای من است.

    اگر موافق باشید برگردیم به موضوع کتاب. وضعیت نشر و پخش و فروش کتاب‌هایتان در سالی که گذاشت چطور بود؟

    در سال گذشته پنج کتاب منتشر کردم که عبارت بودند از «گرترود استاین»، «پابلو پیکاسو»، «اندی وارهول»، «جان کیج» و «آنتولوژی شعر پست مدرن» اما تیراژ کتاب‌ها در همان حد اسفباری است که همه از آن خبر داریم و به تبع چاپ اولش خیلی زود به پایان رسید؛ اما با این تیراژها رسیدن به چاپ دوم چطور می‌تواند خوشحال کننده باشد؟

    این مساله‌ای می‌تواند به تبلیغات فروش کتاب هم ارتباط داشته باشد؟

    تبلیغات قطعاً تأثیر دارد؛ اما تبلیغات یک مکانیزمی دارد که باید برای جامعه هدف مشخص صورت بگیرد. الان تبلیغات بیشتر در فضای مجازی است که از سوی ناشر و مؤلف صورت می‌گیرد؛ اما اینکه تبلیغات یک تأثیر به‌سزایی در فروش کتاب داشته باشد، نه این‌طور نیست. قبلاً هم گفته‌ام، الان مردم قدرت خرید کتاب ندارند، اگر پولش را داشته باشند، وقتش را ندارند که بخوانند، اگر پول و وقت داشته باشند، حوصله‌اش را ندارند.

    از دید شما می‌توان کتابخوانی را به یک دغدغه تبدیل کرد؟

    فکر می‌کنم با این وضعیت اقتصادی و با این سیاست‌های کلان، کتابخوانی به دغدغه تبدیل نخواهد شد. خانه از پای بست ویران است، فرهنگ رو به زوال است. کسانی مثل من که در جهنم، در حال تولید ادبی و هنری هستند دیوانه‌اند، در دنیای واقعی زندگی نمی‌کنند و ممکن است این دنیای ظالمانه ناگهان مثل یک کوسه آنها را ببلعد.

    تازه‌ترین آثاری که برای چاپ در دست دارید کدام است؟

    کتاب‌هایی که بزودی از من منتشر خواهند شد عبارت‌اند از: آثار ترجمه؛ جک کرواک، ویلیام باروز، آلن گینزبرگ، کورت وونگات، آی وی وی، آنتولوژی شعر کانکریت. آثار تألیفی؛ کتاب تئوریک «شعر زبان و زبان شعر»، کتاب شعر «توضیح المسائل شعر به لی لی»، رمان «یک زن تئوری در کافه بیتلز»

    سخن پایانی؟

    سخن پایانی؟! دلم می‌خواهد فریاد بکشم، اما در نوشتار ممکن نیست.

  • کرونا ماهیت ادبیات را تغییر نخواهد داد

    کرونا ماهیت ادبیات را تغییر نخواهد داد

    مترجم اشعار ژاک پره‌ور در گفتگو با ایبنا مطرح کرد:

    کرونا ماهیت ادبیات را تغییر نخواهد داد

    مریم رئیس‌دانا معتقد است: به عقیده من، ادبیات و در نگاه وسیع‌تر هنر زندگانی‌اش، ماهیتش و بنیادش در خلاقیت و مکاشفه است؛ اما این‌که فکر کنیم ادبیات هم مانند دیگر جنبه‌های زیست بشری مانند سیاست یا اقتصاد یا پزشکی در جهان پس از کرونا تفاوت بنیادین خواهد کرد؟ از نگاه من خیر.

    خبرگزاری کتاب ایران (ایبنا) در بوشهر داود علیزاده: مریم رئیس‌دانا شاعر، داستان‌نویس و مترجم است. از وی کتاب‌های متعددی منتشر شده است که می‌توان به ترجمه اشعار ژاک پره‌ور شاعر فرانسوی با عنوان «زمان گمشده»، «نوشته‌های فراموش شده صادق هدایت»، مجموعه داستان کوتاه «عبور»، مجموعه طنز «متلک پتلک»، مجموعه شعر «سایه آسوریک» اشاره کرد. با توجه به شیوع  کرونا و تاثیر احتمالی آن بر ادبیات گفت‌و‌گویی با او انجام داده‌ایم که در ادامه می‌خوانید.

    مریم رئیس‌دانا در آغاز گفتگو از تأثیر کرونا بر زندگی این روزهای مردم جهان گفت: کرونا با خود فروپاشی به همراه خواهد داشت. جهان اقتصادی، سیاسی و پزشکی پس از کرونا متفاوت خواهد شد. در صورت تداوم این وضعیت، سرمایه‌داری جهانی و نیز صنعت پزشکی دگرگونی‌هایی را شاهد خواهند بود. به این معنی که بی‌تردید کارخانه‌ها و صنایع بزرگ ورشکسته خواهند شد چون نیروی کارگر از دست می‌رود و دادوستد متوقف می‌شود. صنایع پزشکی نیز وارد مرحله نوینی از خلاقیت و تولید خواهند شد. چراکه با توجه به تجربه اکنون، بشر نیازمند وسایل دفاعی – بهداشتی مدرن‌تر در برابر ویروس‌های احتمالی آینده خواهد بود.

    این نویسنده درباره تغییرات احتمالی در ادبیات پس از کرونا، چنین اظهار داشت: به عقیده من، ادبیات و در نگاه وسیع‌تر هنر زندگانی‌اش، ماهیتش و بنیادش در خلاقیت و مکاشفه است؛ اما این‌که فکر کنیم ادبیات هم مانند دیگر جنبه‌های زیست بشری مانند سیاست یا اقتصاد یا پزشکی در جهان پس از کرونا تفاوت بنیادین خواهد کرد، از نگاه من خیر. آیا بشر در این بیست سی قرن حیات خود فروپاشی‌های مهلک اضطراب‌آوری را از سر نگذرانده است؟ بیماری‌ها و جنگ‌های خانمان‌سوز؟ آیا ماهیت ادبیات و هنر تغییر کرده است؟ ادبیات و هنر از زمان اولین تولد خود تا امروز تغییر چندانی نکرده است و تغییر بنیادین هم نخواهد کرد. درواقع ادبیات مدام در حال تناسخ است؛ حتی اگر هرسال به تعداد کتاب‌ها، نویسندگان و هنرمندان جهان اضافه شود.

    نویسنده مجموعه داستان عبور افزود: دقت کنیم به تمام سوژه‌هایی که ادبیات در ابتدای آفرینش خود آن‌ها را به تصویر کشیده است. چه حرف نویی گفته‌شده؟ پیام همیشه یکی بوده است، اما فرم است که دستخوش تغییر می‌شود.

    به‌عنوان نمونه هم سزان نقاش فرانسوی و هم پیکاسو نقاش اسپانیایی از سیب طراحی و نقش‌آفرینی می‌کنند ولی فرم سیب در دو تابلو متفاوت است. یا پدرکشی در ادیپ شهریار آیا قرینه پسرکشی سهراب نیست. پس از پانزده قرن؟ درواقع فرم و بعد زبان در خودشان باید آفریننده باشند. آنچه تغییر خواهد کرد رسیدن به زبان زمانه است.

    به ماهیت پل فکر کنیم. تمام پل‌ها در سراسر جهان یک وظیفه‌دارند: اتصال؛ اما این سی‌وسه‌پل است که خاص است. هیچ پلی در جهان سی و سی پل نیست و نخواهد شد.

    مترجم اشعار ژاک پروره در پاسخ به این سؤال که با رصد فضای مجازی آیا تغییری در درون‌مایه و فضای اشعار شاعران حال حاضر مشاهده کرده‌ است یا خیر؟ گفت: برای قضاوت بسیار زود است، در واقع باید اجازه دهیم این توفان بگذرد، این خاک سیاه به هوا رفته بنشیند، آسمان زندگی و آسمانک شعر و هنر صاف شود تا سپس بتوانیم تحلیل و داوری کنیم؛ اما لازم می‌دانم پاسخ پیشین خود را تکرار کنم که درون‌مایه ادبیات و هنر نمی‌تواند دگرگونی ویژه‌ای را به بار بنشاند. آیا جز این است که ادبیات بخواهد پس از مرگ و سیاه‌سالی از تلاش بشر برای بقا یا عشق به زندگی بگوید و نشان دهد که گرچه انسان شکست می‌خورد؛ ولی هرگز نابود نمی‌شود؟ آیا تکرار همان تصویر پرومته نیست؟ هر روز عقابی غول‌آسا جگرش را می‌خورد؛ ولی هر باز جگرش تازه می‌شود تا ادامه حیات دهد.

    رئیس‌دانا  با اشاره به رمان «ایستگاه یازده» به‌عنوان یکی از آثاری که این روزهای جهان را برایش تداعی کرده است، خاطرنشان کرد: شاهکار ادبی ایستگاه یازده از امیلی سنت جان مندل، نویسنده آمریکایی که سال ۲۰۱۴ این کتاب را نوشت. رمانی علمی تخیلی که شباهت‌های بسیاری با ویروس کرونا دارد، البته به فراخور فضای داستانی نویسنده موقعیت بسیار اغراق‌آمیز را خلق می‌کند که من امیدوارم در عالم واقع کار ما به آن جاها نکشد. در این رمان، ویروس آنفلوانزایی از گرجستان وارد امریکای شمالی می‌شود به‌سرعت شیوع پیدا می‌کند و به‌تدریج نه‌فقط مردمان امریکای شمالی بلکه تمام زمین را آلوده می‌کند. سرعت و میزان این آلودگی چنان است که دیگر نه دارویی پیدا می‌شود نه آبی و نه برقی و نه اتومبیلی و نه تلویزیونی و نه هواپیمایی و نه هیچ نشانه دیگری از تمدن نوین بشری. در یک فضای آخرالزمانی دنیا نابود می‌شود و فقط یک درصد مردم زنده می‌مانند. گویا کتاب به فارسی هم ترجمه‌شده است.

    همچنین وی افزود: از دیگر آثار ادبی که روایت‌گر نوعی از شیوع بیماری است، طاعون از آلبرکامو، یا حتی می‌توانم  به بخشی از صدسال تنهایی مارکز اشاره‌کنم که مردم گرفتار بی‌خوابی شده‌اند. یا حتی سرگذشت ندیمه از مارگرت آتوود تصویرگر شیوع نوعی از عفونت مذهبی مسیحی است که انسان را به خاک و خاکستر می‌رساند.

    رئیس‌دانا بر اتفاقات مثبت این روزها، علی‌رغم همه مشکلات و تنگناهایی که کرونا پیش‌آورده نیز تاکید کرد: اگر ویروس را فرض نگیریم که ساخت لابراتوار باشد، برخی اعتقاد دارند وجود چنین موقعیتی در حقیقت واکنش کائنات است و نتیجه بدرفتاری انسان به سیاره زمین و طبیعت زیبایش‌؛ این حجم آلودگی هوا به دلیل صنایع و کارخانه‌ها، آلودگی صوتی به دلیل راه‌بندان اتومبیل‌ها، مصرف ظروف و کیسه‌های پلاستیک و عدم بازیافت و ورودشان به چرخه حیات‌وحش، هورمونی شدن غذاهایی مانند مرغ و گوشت و حتی میوه‌ها و … دقت کنید یک‌تکه پلاستیک بین سیصد تا چهارصد سال زمان می‌برد که جذب محیط‌زیست شود.

    وی در ادامه با بیان اینکه یاد بگیریم که می‌توانیم خیلی کارها را در خانه انجام دهیم تا کمتر هوا را آلوده کنیم، افزود: یاد بگیریم از دنیای دیجیتال بهره‌وری بیشتری کنیم، کلاس‌های دانشگاه آنلاین بگیریم و حتی امور شغلی را در Home Office انجام دهیم، اتفاقی که حداقل یک دهه است در امریکا شروع‌شده است. یاد بگیریم برای داشتن بدن سالم کم‌تر زمین را بیمار کنیم.

    در میانه گفت‌وگو، این شاعر اشاره‌ای به دوران نوجوانی و زندگی در بوشهر داشت و سپس درباره چهره‌های ادبی بوشهر خاطر نشان کرد: آن زمان فقط نام منوچهر آتشی را از زبان معلم انگلیسی‌ام آقای عین‌الملک شنیدم. پس از بازگشت به تهران، آثار چوبک و روانی پور را مطالعه کردم و با شعرهای باباچاهی نیز آشنا شدم. صحبت کردن درباره هر یک از این عزیزان نقل مثنوی‌هاست.

    وی  از حسرت مهجور ماندن اقتباس از آثار چهره‌های ادبی ایران نیز گفت: اجازه بدهید از این فرصت استفاده کنم و از حسرتم بگویم. همه خوب می دانیم ادبیات این شاعران و نویسندگان چقدر اصیل و سالم است و دریغا که سینما و تلویزیون ایران در تمام این سال‌های گذشته هرگز توجهی به آثار اصیل ادبی ایران و حتی خارج از کشور نداشته است (البته به جز چند مورد محدود).

    این شاعر اضافه کرد: حال آن که تبدیل شدن این جنس از ادبیات می‌تواند موجب شکوفایی تولیدات سینمایی کشور شود و سینما را از این شکل یک بعدی، وارد جهان چند صدایی کند. توجه کنیم کتاب هایی مانند بینوایان، مادام بواری، جنگ و صلح و … چندین بار در جهان تبدیل به اثر سینمایی شده‌اند؟ چرا ما این لطف را از خود و نسل های‌مان دریغ می کنیم؟ ادبیات داستانی ما کم از ادبیات جهانی ندارند. اگر در حد شان و منزلت‌شان به مردم ایران و جهان معرفی شوند. اما وای بر ما که این اندازه کم لطف هستیم.

    در پایان شاعر مجموعه اشعار سایه آسوریک از آثار جدید خود نیز خبر داد: کتاب مجموعه داستانم به نام «شهر کریستال» که اغلب روایت‌گر زندگی ایرانیان مهاجر است و همچنین کتاب دوم مجموعه مقالاتم است که در بیست سال گذشته در عرصه هنر، ادبیات و سینما نوشته یا ترجمه کرده‌ام.

  • گفت‌وگو با مترجم پرفروش‌ترین رمان سوئدی در ایران

    گفت‌وگو با مترجم پرفروش‌ترین رمان سوئدی در ایران

    تمایلی به خواندن و ترجمه آثار پرفروش ندارم

    اگر اهل کتاب و به ویژه ادبیات داستانی باشید، حتماً نام کتاب «مردی به نام اوه» از «فردریک بکمن» را شنیده‌اید. کتابی که در سال‌های اخیر یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌های جهان والبته ایران بوده است. بر اساس این کتاب فیلمی هم به همین عنوان در سال ۲۰۱۵ به نویسندگی و کارگردانی «هانس هولم» ساخته شد.

    این فیلم سینمایی به عنوان فیلم منتخب سوئد برای جایزه اسکار بهترین فیلم خارجی‌زبان در هشتاد و نهمین دوره جوایز اسکار شرکت داده شد.

    «فرناز تیمورازف» برای اولین بار، با ترجمه کتاب «مردی به نام اوه»، «فردریک بکمن» را به مخاطبان فارسی معرفی کرد. سرآغازی که باعث شد این مترجم آثار متعددی از این نویسنده سوئدی را ترجمه کند و همچنین بعدها مترجمان بسیاری سراغ آثار این نویسنده سوئدی بروند.

    تیمورازف مترجمی است که به ترجمه کارهای دست‌اول و بکر علاقه‌مند‌است و معرف نویسندگان و آثار مختلفی به فارسی‌زبانان بوده است.

    مردی به نام اوه، بریت‌ ماری اینجا بود، ما در برابر شما، تمام آنچه پسر کوچولویم باید درباره دنیا بداند و من دوستت داشتم از «فردریک بکمن»، امیل و کاراگاهان و امیل و سه دوقلو از «اریش کستنر»، ابلیس آبی‌پوش از «والتر ماسلی»، مرگ به پمبرلی می‌آید «از پی.دی‌. جیمز»، یافتن جوهر درون از «کن رابینسون» و «لو آرونیکا»، قتل ساقدوش از «روت رندل»، شبان از «فردریک فورسایت» و… از جمله آثاری است که تیمورازف ترجمه کرده است.

    وی هم‌اکنون مدرس زبان فارسی و مترجم ادبی آثار آلمانی، انگلیسی، کشورهای اسکاندیناوی، اروپای شرقی است. درباره آثار در دست ترجمه و کتاب‌هایی که در گذشته ترجمه کرده‌اند با وی گفت‌وگویی داشته‌ایم که در ادامه خواندن آن خالی از لطف نیست.

    خانم تیمورازف در کارنامه کاری شما، آثار متعدد و متنوعی دیده می‌شود، به‌خصوص درزمینه آثار داستانی. چطور به سمت ترجمه به‌ویژه ادبیات داستانی رفتید؟

    رشته تحصیلی‌ام در دانشگاه مترجمی زبان انگلیسی بود و در دوران دانشجویی یک رمان نوجوانان ترجمه کردم، بیشتر به‌منظور تمرین و یادگیری و به پیشنهاد یکی از دوستان ترجمه‌ام را به نشر چشمه نشان دادم و اتفاقاً از کارم خیلی خوششان آمد و مایل به همکاری بودند، منتها در آن زمان به دلیل تدریس در آموزشگاه زبان و حجم زیاد درس‌ها برای ترجمه وقتی نداشتم. پس از پایان دانشگاه رمان ابلیس آبی‌پوش را برای مجموعه پلیسی دایره هفتم ترجمه کردم، این مجموعه در نشر نیلوفر منتشر می‌شد؛ اما رمان نامبرده از سال- اگر اشتباه نکنم- ۸۸ در صف مجوز و انتشار است. سپس کار ترجمه را به‌صورت حرفه‌ای با نشر جیحون با ترجمه کتاب‌های روانشناسی آغاز کردم و پس از مهاجرت به خارج از کشور ترجیح دادم بیشتر رمان‌هایی را ترجمه کنم که خودم از خواندنشان لذت می‌برم و به‌این‌ترتیب خوانندگان فارسی‌زبان را در این لذت سهیم کنم.

       به نظر می‌رسد مردی به نام اوه  خوش‌اقبال‌ترین کتابی بود که ترجمه کردید؟ از این انتخاب بفرمایید؟

    این کتاب اولین کار فردریک بکمن، نویسنده سوئدی، در سرتاسر دنیا با استقبال فوق‌العاده‌ای روبرو شد. من اصولاً تمایلی به خواندن و ترجمه آثار پرفروش ندارم؛ اما به دلیلی کاملاً عجیب این کتاب در ویترین کتاب‌فروشی من را به خودش جلب کرد و پس از خواندنش به این نتیجه رسیدم که ارزش ترجمه کردن را دارد. به ناشر پیشنهاد دادم و خوشبختانه در ایران هم مورد استقبال خوبی قرار گرفت.

     و البته بعدها کتاب‌های دیگری هم از این نویسنده ترجمه کردید، از دلایل انتخاب بکمن  …بگویید؟

    به‌شخصه علاقه زیادی به ادبیات سوئد دارم، آثار پلیسی- جنایی این کشور جزو بهترین‌ها در دنیاست؛ اما ظهور طنزنویسانی مثل یوناس یوناسون و فردریک بکمن جنبه دیگری از ادبیات سوئد را به نمایش می‌گذارد و ثابت می‌کند که نویسندگان این سرزمین علاوه بر قلم منحصربه‌فردشان، از قریحه طنز بالایی نیز برخوردارند؛ و آثار این کشور و کلاً کشورهای اسکاندیناوی در ایران، حداقل تا چند سال پیش، نسبتاً ناشناس بوده‌اند. به همین خاطر و بعد از محبوبیتی که بکمن در بین خوانندگان ایرانی پیدا کرد، تصمیم گرفتم آثار دیگر این نویسنده را هم ترجمه کنم که البته ارزشش را هم دارد.

     شما نخستین مترجمی بودید که بکمن را به خوانندگان ایرانی معرفی کردید؛ ولی امروز اگر بازار کتاب ایران را رصد می‌کنیم. وفور آثار ترجمه‌های تکراری از این کتاب را می‌بینیم. البته این مساله برای کتاب‌های پرفروش دیگر هم اتفاق افتاده  است. نظرتان درباره این آسیب چیست؟

    این به نظر من آسیب نیست. به دلیل نبود قانون کپی‌رایت در ایران چنین اتفاقی زیاد رخ می‌دهد که از یک اثر ترجمه‌های متعددی در بازار موجود است؛ اما بیایید جنبه مثبت قضیه را در نظر بگیریم. این‌جوری خواننده حق انتخاب بیشتری دارد و می‌تواند بنا به سلیقه‌اش ترجمه‌ای را انتخاب کند که با آن راحت‌تر ارتباط برقرار می‌کند یا از آن بیشتر لذت می‌برد. همین‌طور در موارد بسیاری می‌بینیم که ترجمه‌ای از یک اثر در سطح مقبول نیست و بعد مترجمی مسلط‌تر آن را دوباره ترجمه می‌کند یا اثری را که قبلاً از زبان واسطه ترجمه‌شده بوده، یک نفر از زبان‌اصلی مجدد ترجمه می‌کند و تمام این‌ها از نظر من مزیت به‌حساب می‌آیند.

     البته منظورم از آسیب آن بخشی است که به سرقت ترجمه و بازنویسی ترجمه دیگران به نام خود رخ می‌دهد. به نظرشما با پذیرش قانون کپی رایت این مساله حل می‌شود؟

    همان‌طور که اشاره کردم عدم قانون کپی‌رایت اصلی‌ترین علت این اتفاق است؛ اما در نظر بگیرید اگر چنین قانونی در کشورمان وجود داشته باشد، به نظر من؛ احتمالش خیلی زیاد است که ناشرهای بزرگ‌تر بلافاصله حق چاپ بسیاری از آثار را به نام خود ثبت کنند و کتاب‌های موردنظر سالیان در صف انتشار بمانند. چنین وضعیتی اصلاً جالب و مطلوب نخواهد بود.

    این نگاه شما به مساله کپی‌رایت هم در نوع خودش جالب است، به خصوص اینکه پاشنه آشیل اعمال قوانین در کشورهایی همچون ایران را نشان می‌دهد. برای ترجمه‌های شما از نویسنده یا ناشر صاحب‌امتیاز مجوزی گرفته شده است؟ نویسندگان در جریان ترجمه شما قرار گرفتند؟

    این کار به عهده ناشر است و من به‌عنوان مترجم فقط وظیفه‌دارم کتاب را درنهایت وفاداری و دقت ترجمه کنم. اگر ناشری تمایل به اخذ مجوز یا موافقت داشته باشد معمولاً خودش اقدام می‌کند و مترجم در این مسئله دخیل نیست. مسلماً ترجیح می‌دهم اثری که ترجمه کرده‌ام با مجوز یا دست‌کم موافقت نویسنده یا صاحب‌امتیازش منتشر شود اما معمولاً انجام این کار را به عهده ناشر می‌گذارم.

      سهم مترجم از ترجمه چگونه است؟ مثلاً کتاب‌هایی هستند که بارها و بارها تجدید چاپ شدند، حقوق مترجم در این تجدید چاپ‌ها رعایت می‌شود؟

    راستش را بخواهید سهم مترجم اصلاً منصفانه نیست. تصور کنید مترجمی برای ترجمه کتابش ماه‌ها وقت و انرژی می‌گذارد و مراحل چاپ کتاب از ویرایش گرفته تا اخذ مجوز و… چندین ماه و حتی در برخی موارد چندین سال طول می‌کشد و تازه مترجم معمولاً چند ماه پس از انتشار یا فروش کتاب به درصد ناچیزی از قیمت پشت جلد برمبنای تیراژ می‌رسد. با توجه به تورم و افزایش قیمت‌ها و این مدت‌زمان طولانی از ترجمه تا پرداخت حق الترجمه، مترجم عملاً نمی‌تواند خرج زندگی‌اش را از این راه تأمین کند. ترجمه برای من صرفاً جنبه تفریح و تفنن دارد. اگر با ناشرهای معتبر و خوش‌قول کارکنید مطمئناً تمام حق‌وحقوقتان رعایت خواهد شد.

     ترجمه آثار داستانی متعدد میل به نگارش داستان را در شما ایجاد نکرده؟ اینکه خودتان خالق داستان باشید؟

    همیشه، از زمانی که به یاد دارم، آرزو داشته‌ام خودم داستان بنویسم و ایده‌های زیادی دارم که مدام در خیالم به آنها شاخ و برگ می‌دهم اما در حال حاضر خودم را در چنین سطحی نمی‌بینم. ترجیح می‌دهم فعلاً همان مترجم در سطح بالا باقی بمانم تا اینکه نویسنده‌ای بشوم در سطح متوسط یا پایین. شاید در آینده داستانی هم نوشتم، چه کسی می‌داند؟

    از آخرین اثری که برای ترجمه در دست دارید برای مخاطبان بفرمایید؟

    رمان ما در برابر شما از فردریک بکمن در مراحل پایانی است که به‌زودی توسط نشر چترنگ منتشر خواهد شد. قرار بود کار این کتاب خیلی زودتر از این‌ها تمام شود اما به دلایلی کار ترجمه را برای مدتی کنار گذاشته بودم. همچنین قرار است کتاب شبان از فردریک فورسایت در نشر چترنگ منتشر شود. ترجمه امیل و سه دوقلو از اریش کستنر در دست نشر ماهی است و خدا می‌داند چه زمانی چاپ شود. در حال حاضر مشغول ترجمه یک رمان پلیسی هستم، از این نویسنده تابه‌حال اثری به فارسی ترجمه نشده و اگر خدا بخواهد من معرف این نویسنده در ایران خواهم بود، به همین دلیل فعلاً نمی‌توانم نامی از این نویسنده و کتاب بیاورم!

    سخن پایانی

    حرف خاصی ندارم. ممنون از شما و کسانی که وقت می‌گذارند و این مصاحبه را می‌خوانند. امیدوارم شرایط جوری باقی بماند که بتوانم به کار ترجمه ادامه بدهم و نویسندگان و آثار جدید را به خوانندگان عزیز کشورم معرفی کنم.

     

    منتشر شده در بامداد جنوب ۲۵/۳/۹۹

  •  گفت‌وگو با «دکتر مسعود صیادی» درباره افسردگی

     گفت‌وگو با «دکتر مسعود صیادی» درباره افسردگی

    «درد اجباری‌ست؛ اما رنج کشیدن اختیاری‌ست» هاروکی موراکامی در کتاب «وقتی از دو حرف می‌زنم از چه حرف می‌زنم» به نقل از دوندگان مانترایی این جمله را آورده است. به این معنا که دردها به‌صورت جبرگونه به سراغ انسان می‌آید و او را عذاب می‌دهد؛ اما اینکه انسان در موقعیت عذاب و رنج همچنان بماند، اختیاری است. فرد خودش انتخاب می‌کند که در موقعیت رنج‌آور بماند یا نماند.
    افسردگی یک بیماری است که کنار آمدن با آن به‌دشواری کنار آمدن با بیماری‌های جسمی دیگر است؛ اما بسیاری از کسانی که از این بیماری رنج می‌برند، تصمیم می‌گیرند سکوت کنند و از درمان اجتناب می‌کنند. نکته قابل‌توجه اینکه فقط ۴۱ درصد از این گروه بالغین برای درمان اختلال خلقی خود به مراکز درمانی مراجعه می‌کنند.
    اگر افسردگی درمان نشود معمولا به‌مرور زمان تشدید می‌شود و اثبات‌شده افسردگی بدون رهنمود پزشکی مناسب می‌تواند عذابی در تمام عمر و تجربه‌ای طاقت‌فرسا باشد و اثرات آن می‌تواند از نوسان‌های روحی جزئی تا از دست دادن تمرکز و اشتها متفاوت باشد و درصورتی‌که برای مدت طولانی نادیده گرفته شود حتی ممکن است سبب تمایل به خودکشی شود.
    در سال ۱۳۹۶ دکتر سیدحسن هاشمی، وزیر پیشین بهداشت، درمان و آموزش پزشکی در مراسم روز جهانی بهداشت که با موضوع افسردگی در وزارت بهداشت برگزار شده بود، گفته بود: شیوع این بیماری در ۲۶ سال گذشته در کشور حدود دو برابر شده است! افسردگی چهارمین بیماری شایع جهان است و پیش‌بینی می‌شود که تا سال ۲۰۳۰ رتبه‌ دوم را از آن خود کند. آمار افسردگی و اختلالات خلقی در جهان نشان می‌دهد که این بیماری با سرعت رو به گسترش است. تخمین زده می‌شود که در حال حاضر ۳۵۰ میلیون نفر در دنیا مبتلابه افسردگی هستند.
    این مساله می‌تواند دلایل گوناگونی داشته باشد. ذهنیت منفی نسبت به روان‌پزشک و ترس از برچسب بیمار روانی، هزینه‌های بالای ویزیت پزشکان و داروها باعث شده است که مردم کمتر به روان‌پزشکان مراجعه کنند این در حالی است که بیمه نیز تعهدی برای پوشش خدمات روانشناسی ندارد.
    با همه این احوال هزینه درمان نکردن افسردگی می‌تواند به‌مراتب بیشتر از درمان آن باشد. هزینه‌هایی از قبیل از دست دادن دوستان، به‌هم خوردن روابط خانوادگی و ازدواج، آسیب دیدن روابط شغلی، طرد شدن از اجتماع و انزوا…
    به گزارش us.news، ‌ایران در لیست ۱۰ کشور اول افسرده‌ جهان است و همچنین در نظرسنجی موسسه تحقیقاتی گالوپ امریکا در سال ۲۰۱۸ آمده است: به‌طور تفکیکی، ایران در احساس عصبانیت رتبه سوم، در احساس غم رتبه پنجم، در احساس استرس رتبه پنجم و در احساس نگرانی رتبه چهارم را در میان ۱۴۰ کشور جهان داشته است.
    رئیس انجمن علمی روان‌پزشکان ایران در حاشیه برگزاری سی‌وشش مین همایش سالانه انجمن علمی روان‌پزشکان ایران در گفت‌وگو با برنا با اشاره به شیوع ۵/۱۲ درصدی افسردگی در جامعه تصریح کرده است: دو سوم این افراد افکار خودکشی دارند و ۱۵ درصد آنها اقدام به خودکشی می‌کنند؛ بنابراین پیشگیری و درمان این بیماری بسیار حائز اهمیت است. این بیماری در هر دو جنس زن و مرد با شیوع بالا وجود دارد و اگر شناسایی و درمان به‌موقع انجام گیرد قابل‌کنترل است و افراد باید در زمان ابتلا حتما از کمک‌های تخصصی بهره‌مند شود.
    دکتر مریم رسولیان با اشاره به اینکه کمپینی برای مقابله و پیشگیری با افسردگی در زمینه افزایش بهبود سلامتی جامعه در حال تشکیل است، خاطرنشان کرده بود: البته باید توجه داشت که موضوع غمگین شدن با بیماری افسردگی متفاوت بوده چراکه غمگین شدن و یا تجربه حس غم مسئله‌ای فراگیر است و همه‌ی افراد در برابر مشکلات، خلق افسرده را تجربه می‌کنند و اگر چنین نباشد غیرطبیعی است. افسردگی متفاوت از غمگین شدن است چراکه افسردگی مجموعه‌ای از علائم شامل غمگینی، کاهش انرژی و کاهش خواب، کاهش اشتها کم شدن تمرکز و افت عملکرد است و این علائم بر زندگی و عملکرد فرد تأثیر منفی گذاشته و توصیه می‌شود مردم به این علائم حساس بوده و در این موارد حتماً از پزشکان و روان‌پزشکان کمک بگیرند.
    با این‌ همه معمولا وقتی صحبت از بیماری‌های مهلک و خطرناک می‌شود ذهن همگان به سمت سرطان، ایدز یا مواردی مثل این دست می‌رود و کمتر کسی از افسردگی نام می‌برد؛ غافل از اینکه این اختلال روحی به حدی جدی و خطرناک است که از آن به‌عنوان بیماری قرن نام‌برده می‌شود.
    برای آگاهی‌بخشی درباره افسردگی و جوانب آن، بامداد جنوب به سراغ دکتر مسعود صیادی (متخصص روانشناسی بالینی و روان‌درمانگر) رفته‌ است. در ادامه این گفت‌وگو را می‌خوانیم.
    آقای دکتر در شروع گفت‌وگو بفرمایید. به‌صورت تخصصی چه کسی افسرده محسوب می‌شود؟
    یکی از شایع‌ترین بیماری‌های روانی افسردگی است. افسردگی بیماری جسمی ورودی بسیار شایع عصر ماست؛ و در تمامی جهان روندی فزاینده دارد. افسردگی ازجمله اختلالات خلقی است که سلامت روان را دچار آسیب می‌کند. بیماری که دچار افسردگی اساسی می‌شود، علاوه بر خلق افسرده یا کاهش شدید علاقه به امور لذت‌بخش، حداقل چهار علامت دیگر از قبیل تغییرات اشتها و وزن، تغییرات خواب و فعالیت، فقدان انرژی، احساس گناه، مشکل در تفکر و تصمیم‌گیری و افکار عودکننده مرگ یا خودکشی را نیز از خود نشان می‌دهد.
    علائم‌ شایع افسردگی عبارتند از: از دست‌ دادن‌ علاقه، بی‌حوصلگی‌ و دل‌زدگی‌، ناتوانی‌ از لذت‌ بردن‌، احساس‌ ناامیدی‌، بی‌حالی‌ و خستگی‌، بی‌خوابی، خواب‌ زیاد یا ناراحت‌، گوشه‌گیری‌ اجتماعی، احساس‌ بی‌ارزش‌ بودن‌ و موردنیاز نبودن‌، بی‌اشتهایی‌ یا پرخوری‌، یبوست‌، از دست‌ دادن‌ میل‌ جنسی‌، مشکل‌ داشتن‌ در تصمیم‌گیری‌، مشکل‌ داشتن‌ در تمرکز، یک‌باره‌ به‌ گریه‌ افتادن‌ بدون‌ توضیح‌ مشخص‌ احساس‌ گناه‌ شدید به‌ خاطر وقایع‌ بی‌اهمیت‌ یا خیالی‌، تحریک‌پذیری، بی‌قراری‌، افکار خودکشی‌، دردهای‌ مختلف‌، مثل‌ سردرد، درد قفسه‌ سینه‌ بدون‌ شواهدی‌ از بیماری‌ جسمی‌.
    دلایل اصلی بروز افسردگی پیست؟
    علت افسردگی برای افراد مختلف باهم متفاوت است؛ اما یکی از دلایل اصلی بروز افسردگی، کاهش میزان ارتباطات اجتماعی و به‌تبع آن کاهش گفت‌وگو با دیگران است؛ این روند باعث افزایش احساس تنهایی، انزوا و بی حامی و پشتیبان بودن می‌شود و درنتیجه افسردگی روزبه‌روز افزایش می‌یابد. گفت‌وگو نقش مهمی در بروز یا پیشگیری و حتی درمان افسردگی دارد؛ از یک ‌طرف، گفت‌وگوی موثر و صمیمی عامل مهمی در پیشگیری و درمان افسردگی است و از طرف دیگر کاهش ارتباطات اجتماعی و گفت‌وگوی موثر بین افراد خانواده و جامعه یک عامل بسیار مهم در ایجاد افسردگی به شمار می‌رود.
    آیا فصل سال، سن و … در این امر تاثیر دارد؟
    افسردگی یک بیماری اختصاصی نیست؛ بلکه در تماما سنین و همه نژادها، هم در زنان و هم در مردان ظاهر می‌شود. یکی از انواع افسردگی‌ها افسردگی‌های فصلی است. واکنش بیوشیمیایی بدن در برابر تغییرات آب و هوایی موجب ایجاد تغییرات خلقی دامن می‌شود. معمولا چنین افرادی در ماه‌های سرد و یا مناطقی که کمتر نور و خورشید را در برخی فصول تجربه می‌نمایند افسردگی می‌گیرند؛ بنابراین در پاییز و زمستان که طول روز کوتاه و طول شب بلند می‌شود، در فرد ایجاد علائم افسردگی می‌کند.
    پویشی در فضای مجازی منتشرشده با این مضمون که سلبریتی‌ها درباره دوران افسردگی خودشان صبحت می‌کنند. به‌عنوان یک متخصص نظرتان را در این‌باره بفرمایید به‌خصوص اقدام به اعلام افسردگی و صحبت کردن درباره آن در جمع؟
    اصولا افسردگی می‌‌‌‌‌تواند هرکسی را تحت تاثیر قرار دهد؛ بنابراین کمپین‌هایی این‌چنین برای هرکسی در هر سن، جنس و موقعیت اجتماعی مفید است. جامعه‌ ما اکثریت افراد به‌دلیل ترس از برچسب بیمار روانی به دنبال درمان نمی‌آیند و گاهی مشاهده می‌شود که بعد از دو سال تحمل فشار روانی و صحبت نکردن در خصوص مشکلات خود، زمانی که کاملا این بیماری بر آنها غالب شده و دیگر هیچ امیدی به ادامه زندگی نیست به سراغ روانشناس می‌آیند. صحبت کردن در مورد افسردگی چه با یکی از اعضای خانواده، دوستان یا کارکنان درمانی، در گروه‌‌‌‌‌های بزرگ‌تر (برای مثال در مدارس، محل کار و محیط اجتماعی)، یا در مکان‌های عمومی، در اخبار و رسانه‌ها و وبلاگ‌ها یا رسانه‌های اجتماعی به شکستن انگ بیماری کمک می‌کند و درنهایت منجر به این می‌شود که افراد بیشتری متقاضی کمک باشند. «بیایید باهم حرف بزنیم»، شعاری است که سازمان جهانی بهداشت در سال ۲۰۱۷ برای روز جهانی سلامت با موضوع افسردگی برگزید تا به این طریق توجه همگان را بیش‌ازپیش به افسردگی به‌عنوان بیماری قرن حاضر جلب کند.
    افرادی که با افسردگی مواجه می‌شوند چه زمانی باید به پزشک مراجعه کنند؟
    در کشورهای پیشرفته مراجعه به روانشناس و روان‌پزشک امری ضروری و بدیهی است و همه افراد به آن علاقه داشته و تقریبا هرکسی برای امور مختلف زندگی خود حداقل سالی یک‌بار برای مشاوره به روانشناس مراجعه می‌کند. در کشورهای پیشرفته افراد برای تصمیمات مهم زندگی مانند تصمیم ازدواج یا مهاجرت و یا انتخاب شغل حتما به مشاور مراجعه می‌کنند و این کار یک امر بدیهی تلقی می‌شود. بر این اساس، نمی‌توان گفت زمان دقیق مراجعه به روانشناس و یا روان‌پزشک درباره مشکلات و مسائل روحی و روانی دقیقا چه زمانی است، زیرا درباره افراد مدرن و امروزی این مراجعه هرزمانی و با هر بهانه‌ای می‌تواند باشد. به‌طورکلی باید گفت مشاوره گرفتن و مراجعه به روان‌پزشک اقدامی مفید و مثبت است که در بدبینانه‌ترین حالت اگر فایده‌ای برای فرد نداشته باشد ضرری هم ندارد و حتی توصیه می‌شود همه افراد هرساله علاوه بر چکاب جسمی، چکاب روانی نیز شوند تا با رجوع به یک روانشناس و یا روان‌پزشک بتوانند از وضعیت روانی خود مطلع شوند.
    تاثیر مصرف داروهای ضدافسردگی در درمان تا چه حد موفقیت‌آمیز است؟
    علت افسردگی برای افراد مختلف با هم متفاوت است، پس روش درمان نیز برایشان متفاوت خواهد بود. درمان و روشی کلی برای بهبود افسردگی وجود ندارد. بنا بر تفاوت‌هایی که هر فرد با دیگری دارد، روش درمان مناسب نیز متفاوت است. متعهد بودن به مراحل درمان بسیار اهمیت دارد. بسیاری مواقع افراد در شناسایی علل افسردگی خود دچار سردرگمی و آشفتگی می‌شوند؛ بنابراین افسردگی مساله‌ای نیست که به‌تنهایی قابل‌حل باشد و درمان آن نیاز به مراجعه به مشاور و روانشناس دارد. مشاور در زمینه شناسایی علل و انتخاب روش درمانی مناسب همراه شما خواهد بود.
    البته برای درمان افسردگی علاوه بر مشاوره، به دارودرمانی هم نیاز است و این دو تکمیل‌کننده هم هستند به‌ویژه برای درمان افسردگی حاد، مرحله‌ نخست درمان دارویی است. برای افرادی که درجات کمتری از افسردگی را دارند مشاوره شناختی و رفتاری نتیجه‌بخش است.
    کسانی که فرد افسرده در خانواده و یا محیط کاری دارند به چه نکاتی باید توجه کنند؟
    شاید در مواقع عادی زمانی که یکی از اعضای خانواده و یا دوستانتان با مشکلی دست‌وپنجه نرم می‌کند، بهتر باشد که به او راهکارهایی را نشان دهید؛ اما زمانی که آن فرد به افسردگی مبتلا باشد بهتر است که فقط به او گوش دهید. در مواجهه با فرد افسرده در خانه یا محیط کار این پیام را به آن فرد برسانید «ممکن است که من ندانم تو واقعا چه حسی را تجربه می‌کنی اما می‌خواهم که در مورد آن حس بیشتر بدانم.» نکته بعد اینکه باید بدانیم که برای افراد مبتلا به افسردگی حتی انجام کارهای آسان روزمره هم دشوار و گاه‌نشدنی است؛ بنابراین برای دوستتان که به افسردگی مبتلا است، در مواقعی حتی دوش گرفتن، لباس پوشیدن و آماده شدن، انجام کارهای خانه و رفتن به رختخواب هم می‌توانند کارهای مفیدی تلقی شوند و می‌توانید به او بگویید که من می‌دانم که انجام همگی این کارها چقدر دشوار است؛ اما تو همه آنها به‌خوبی انجام دادی و مهم‌تر اینکه از فرد افسرده بخواهید که از یک متخصص کمک بگیرد برای اینکه آن فرد را مجاب کنید تا به یک متخصص مراجعه کند به او بگویید که سلامتی تو برای من اهمیت فراوانی دارد و بسیار خوشحال می‌شوم اگر بتوانم متخصص خوب و خبره‌ای را برای بهبود تو پیدا کنم. آیا می‌خواهی که برایت از یک متخصص باتجربه وقت ملاقات بگیرم؟
    برای اصلاح سبک زندگی افراد افسرده توصیه‌ای دارید؟
    از دیدگاه روانشناسی، شیوه و سبک زندگی افراد مهم و تعیین‌کننده وضعیت سلامت روانی و اجتماعی آن‌هاست. سبک زندگی به روش زندگی فرد و به توانایی‌های وی اشاره دارد. افسردگی در بسیاری موارد،‌ نتیجه عادت‌ها و سبک زندگی افراد است؛ بنابراین شاید بهتر باشد قبل از مراجعه به پزشک یا روانکاو، ابتدا کمی در مورد رفتارها و سبک زندگی خودتان مطالعه کنیم خواب، ورزش و غذای سالم، داشتن نظم در زندگی روزانه، رسیدگی به‌ظاهر جسمانی، تفریح و مسافرت، حضور در فعالیت‌های گروهی و ان جی اوها، ارتباط معنوی با خدا و کمک به دیگران و … مسائلی است که می‌تواند در تغییر سبک زندگی و درمان افسردگی کمک‌کننده باشد.

    انتشار بامداد جنوب:۹۸/۸/۱۶