سیندرلا

گفت‌وگو با «معانی شعبانی» مترجم «سیندرلاهای مسقط»

این کتاب را برای دخترم «مها» ترجمه کردم

ادبیات عربی به‌ویژه آنچه برآمده از ذهن و زبان نویسندگان خاورمیانه‌ای باشد برای ایرانیان، گستره ملموسی است. در سال‌های اخیر به همت مترجمانی همچون حمیدرضا مهاجرانی، غسان حمدان، امل نبهانی و… آثار مختلفی از نویسندگان جوان عرب به فارسی منتشرشده است. آثاری که نشان می‌دهد در ورای زبان متفاوت و اختلافات سیاسی و اجتماعی فرهنگ ایرانیان و اعراب همسایه تا چه اندازه به هم قرابت دارد. زیستن در خاورمیانه، آرزوها و علایق مشترک، دردهای شبیه به‌هم باعث شده است تا روایت‌ها برای مخاطب فارسی ملموس باشد و با آن همذات پنداری کنند.

«معانی شعبانی» از مترجمانی است که به‌تازگی کتاب «سیندرلاهای مسقط» را از نویسنده جوان عمانی «هدی حمد» به فارسی ترجمه کرده است و نشر ثالث به چاپ آن همت گماشته است. به همین بهانه با وی گفت‌وگویی داشتیم که در ادامه می‌خوانید.

خانم شعبانی در ابتدا بفرمایید چه شد که به سمت ترجمه به‌ویژه ادبیات داستانی عربی رفتید؟

به خاطر علاقه‌ام به داستان و رمان همیشه در کنار مطالعه‌ رمان‌ها و داستان‌های فارسی در پی خواندن رمان‌ها، مجموعه قصه‌ها و داستان‌های بلند عربی بودم. درگذشته این موضوع به علت عدم دسترسی به کتاب‌های عربی کمتر امکان‌پذیر بود اما بعدها سایت‌های دانلود کتاب این فرصت را در اختیار خوانندگان علاقه‌مند قرار داد و من هم از این فرصت بی‌نصیب نماندم. معمولاً وقتی داستانی می‌خواندم و از آن لذت می‌بردم دوست داشتم آن را با دوستان فارسی‌زبانم به اشتراک بگذارم. موضوع داستان و حوادث را برایشان تعریف می‌کردم و توضیح می‌دادم، خوششان می‌آمد. بعضی‌هایشان می‌گفتند خب چرا ترجمه‌اش نمی‌کنی؟ اولش جدی نمی‌گرفتم. وقتش را نداشتم و می‌دانستم ترجمه کار آسانی نیست و درعین‌حال شرط و شروط خودش را دارد. این اواخر داستان‌های عربی خوبی خواندم و تصمیمم برای ترجمه جدی شد. احساس کردم دوست دارم آنها را به زبانی ساده و روان برای دوستانم تعریف کنم و در ترجمه هم تقریباً همین کار را کردم.

درباره انتخاب این کتاب برای ترجمه بگویید؟

اینکه چه شد این داستان را ترجمه کردم برمی‌گردد به ماجرای دخترم مها. مها از بچگی علاقه‌ای به داستان سیندرلا نداشت. به نظرش کسل‌کننده می‌رسید که دختری زیر سلطه‌ نامادری خود جان بکند و بعد برود تمام محرومیت‌های زندگی‌اش را فقط در برآورده کردن یک آرزو خلاصه کند: رفتن به میهمانی شاهزاده، با او رقصیدن و سرانجام ازدواج کردن با او. همان‌طور که در صفحه‌ی اول این کتاب گفته‌ام و کتاب را به مها تقدیم کرده‌ام، مها اعتقاد داشت که آدم بهتر است کتاب یا تفنگ جا بگذارد تا لنگه کفش! این رمان را که خواندم یاد افکار مها افتادم و تصمیم گرفتم این کتاب را ترجمه کنم. به قول مها شاید شاهزاده به مردم کشورش ظلم می‌کرد. شاید دیگران را اذیت می‌کرد. دزد بود، خدمتکارها را اذیت می‌کرد. آن‌وقت چه؟ خب در این داستان بعضی از شخصیت‌ها شبیه سیندرلایی هستند که مها و آدم‌هایی مثل مها از آن ناراضی هستند.

کتاب «سیندرلاهای مسقط» ارتباطی با داستان سیندرلای معروف هم دارد؟

نویسنده داستان سیندرلاهای مسقط ایده‌ی داستان را از قصه معروف سیندرلا به امانت‌گرفته اما داستان به‌طورکلی با قصه‌ سیندرلای معروف فرق دارد، انتشارات الآداب بیروت در سال ۲۰۱۶ آن را منتشر کرد و داستان در رستوران رو به ساحل قرم عمان اتفاق می‌افتد. جایی که زن‌های فراری از خانه و مشکلات خانه و بچه‌ها و شوهرهای همیشه طلبکارشان هم را می‌بینند و تجربیات، وحشت، ترس، و مبارزات خود را روایت می‌کنند.

از هدی حمد بگویید تا جایی که می‌دانم از این نویسنده به فارسی چیزی منتشرنشده بود و به‌نوعی معرفش در زبان فارسی شما هستید؟

هدی حمد متولد سال ۱۹۸۱ شهر رستاق در عمان است. نویسنده است و روزنامه‌نگار. بعد از فارغ‌‌التحصیل رشته‌ی زبان و ادبیات عرب از دانشگاه حلب در سوریه. در بخش فرهنگی و ادبی روزنامه‌ی عمان مشغول به کار شد و هم‌زمان سردبیر مجله‌ی آنلاین «بیش از زندگی» شد. اولین مجله‌ی عمانی درزمینه‌ معرفی کتاب. در حال حاضر در بخش تحریریه‌ روزنامه‌ فرهنگی «نزوی» مشغول به کار است. در کنار روزنامه‌نگاری پنج مجموعه داستان و چهار رمان تألیف کرده است. جایزه‌ی خلاقیت عربی شارجه را و جایزه‌ بهترین اثر ادبی عمان در سال ۲۰۰۹ را هم کسب کرده است.

چه مدت طول کشید تا این رمان را ترجمه کنید؟ و آیا در بازنگری و بازنویسی از راهنمایی کسی هم کمک گرفتید؟

تقریباً سه چهار ماه. دو ماه هم بازخوانی و ویرایش کردم. این رمان را زیر نظر نویسنده ترجمه کردم. اگر سؤالی پیش می‌آمد از خود نویسنده می‌پرسیدم. البته دو نفر از دوستان نزدیکم در بازخوانی و ویرایش انشائی و املائی داستان با من همفکری کردند، که در ابتدای کتاب از آنها تشکر کرده‌ام.

باز هم از «هدی حمد» ترجمه خواهید کرد؟

بله. دو اثر دیگر از ایشان در دست ترجمه دارم. در حال حاضر مشغول ترجمه‌ رمانِ «زنی که پله‌ها را می‌شمارد» هستم و در نظر دارم بقیه‌ کارهای ایشان را به یاری خدا و اگر عمری باقی ماند، ترجمه کنم.

استقبال از کتاب شما تا الان چطور بود؟

نسبت به شرایط فعلی که امکان رونمایی و معرفی حضوری وجود نداشت به نظرم خیلی خوب بود. من راضی بودم.

چه وجه مشترکی در آثار این نویسنده و زندگی ایرانی‌ها مشاهده کردید که برای ترجمه ترغیب شدید؟

یکی‌اش خاورمیانه‌ای بودن است. همین‌که خاورمیانه‌ای باشی در خیلی از مسائل وجه‌اشتراک خواهی داشت. مخصوصاً اگر زن باشی که دیگر این وجوه اشتراک بیشتر خواهد بود. زن‌های این رمان دور و بر خودم به‌وفور یافت می‌شدند و می‌شوند. همان دردها را داشتند. همان مسائل اذیتشان می‌کرد. خوب البته نه صد در صد و نه در همه‌ی زمینه‌ها. استثنائاتی هم وجود داشت، اما عموماً با من غریبه نبودند.

آثار دیگری از زبان عربی در دست ترجمه دارید؟

بله. چند نویسنده‌ عرب کارهایشان را برایم ارسال کردند که پس از بررسی ترجمه خواهم کرد.

ادبیات داستانی عربی در دهه‌های اخیر نویسندگان مطرحی داشته که جوایز متعدد و معتبری مثل بوکر عربی و بوکرمن را هم برنده شدند؛ اما در ایران ادبیات داستانی عربی کمتر استقبال می‌شود. دلیل این مساله را چه می‌دانید؟

در ابتدا بگویم که من فکر می‌کنم اوضاع نسبت به قبل بهتر شده. مثلاً نشر ثالث دراین‌باره همت خوبی کرده. نشرهای دیگر هم همین‌طور. اما اینکه چرا کمتر استقبال می‌شود فکر می‌کنم عموماً این استقبال کم درباره‌ ادبیات اقلیت‌های دیگر هم وجود داشته باشد. مثلاً ادبیات ترکی، کردی و غیره و خصوصاً درباره‌ ادبیات عربی این موضوع صدق می‌کند. خوب واضح است که خواننده‌ ایرانی ترجیح می‌دهد ترجمه‌ی رمان‌های غربی و شرق دور را بخواند. حتی جدیداً از ادبیات داستانی خود ایران- من درباره‌ داستان حرف می‌زنم- هم کمتر استقبال می‌شود و البته بررسی دلایلش و اینکه این استقبال کم به‌حق هست یا به‌ناحق کار من نیست. می‌توانم این را بگویم که مسائل سیاسی و فراز و نشیب روابط با کشورهای عربی همواره نقش پررنگی در تعیین نوع نگاه جامعه به این ادبیات ایفا کرده. این چیزی است که من حس کرده‌ام.

این مسائل انتخاب اثر برای ترجمه از عربی را دشوار نمی‌کند؟

 خوب یک سری مشکلات تاریخی بوده و هست، روابط اکثراً پرتنش بوده. وقتی تنش باشد حساسیت ایجاد می‌شود. بعضی رمان‌ها را که اصلاً نمی‌شود طرفش رفت. رمان‌های خوبی هم هستند اتفاقاً. اما خوب دربرگیرنده‌ مسائلی مانند جنگ و خیلی چیزهای دیگر هستند. اینکه مثلاً جنگ فقط برای ما جنگ نبوده و چیزهایی از این قبیل و البته مسائل اعتقادی و مذهبی. کلاً ترجمه در ایران کار سختی است و ترجمه‌ رمان‌های کشورهای عربی و مسلمان سخت‌تر. وقتی رمانی غربی ترجمه می‌کنی می‌توانی خیلی حساس نباشی روی خیلی چیزها. خیلی تابوها. به‌هرحال مذهب و خیلی چیزهایشان با بایدها و نبایدهای نگاه حاکم بر جامعه‌ی ما فرق دارد؛ اما در رمان‌های عربی آدم‌ها اکثراً مسلمان‌اند، اسم‌های عربی و اسلامی دارند. رفتارشان باید متناسب با هویتشان باشد. برای همین ترجمه سخت می‌شود و وقتی ترجمه سخت شد متاسفانه مترجم کمتر سراغش می‌رود و این ادبیات ناشناخته می‌ماند.

ترجمه ادبیات داستانی شما را وسوسه نکرده که خودتان هم اقدام به نوشتن داستان کنید؟

این سؤال را باید قبل از سؤالات دیگر از من می‌پرسیدید! من از وقتی یادم می‌آید می‌نوشتم. داستان و غیرداستان. ترجمه من را ترغیب به نوشتن نکرد. نوشتن من را ترغیب به ترجمه کرد. شاید اگر خودم همیشه به زبان فارسی نمی‌نوشتم علاقه‌ای به ترجمه پیدا نمی‌کردم. اینکه دلم می‌خواست یک اثر عربی را به یک اثر فارسی تبدیل کنم -و نه‌فقط ترجمه‌اش کنم یا آن را به فارسی برگردانم- حاصل علاقه‌ام به نوشتن بوده است.

کارهای کدام‌یک از نویسندگان جوان عرب را دنبال می‌کنید؟

خیلی‌هایشان را. ولی عموماً من ناشناخته‌ها را بیشتر می‌پسندم. آن‌هایی که خودم کشف می‌کنم. جایزه بردن یا نبردن نویسنده خیلی برایم مهم نیست. مهم این است که حس کنم اثر به من نزدیک باشد. حتی اگر تمام‌کار را تأیید نکنم و کیفیت یا سطحی که برای نوشته‌های خودم می‌پسندم تماماً در اثر ترجمه‌شده وجود نداشته باشد اما دوست دارم که بخش‌هایی از آن کار یک ربطی به خودم داشته باشد.

مثالی از این داستان‌ها برای مخاطبان بفرمایید؟

مثلاً داستان‌ترانیم فی ظل تمارا: «آوازهایی زیر سایه‌ی تمارا» که امیدوارم نشر ثالث هر چه زودتر منتشرش کند، داستان پیرمردی است که در باغچه نشسته، گربه دارد، با درخت‌ها دوست است. حواسش به دوروبرش هست. خوب این محیط و این زندگی و این آدم باب دلم است. این داستان ناشناخته است. حتی در دیگر کشورهای عربی نه‌فقط در ایران. اما وقتی خواندمش با خودم فکر کردم چقدر شبیه زندگی خودم است. همین را ترجمه می‌کنم. خیلی جاها هم ردش کردند. گفتند خیلی بومی است و برای ایرانی‌ها و فارسی‌زبانان جذاب نیست و این نه رمان است و نه داستان بلند و بهتر است کتابچه بشود و چه و چه…. اما نشر ثالث خوشش آمد و گفت منتشرش می‌کنیم. یا مثلاً نخل و همسایه‌ها. شبیه خاطرات بچگی‌ خودم است یا همین کتابی که ثالث درآورده. همین هم خیلی جاهایش به خودم شبیه بود. نمی‌دانم شاید هم این طرز فکر و این عملکرد حرفه‌ای نباشد؛ اما این‌ها مهم نیست. مهم این است که وقتی دارم ترجمه می‌کنم حداقل از یکجاهای اثر واقعاً لذت ببرم.

سخن پایانی؟

همان‌طور که گفتم اگر معرفی خوبی از ادبیات عربی معاصر شود حتماً خواننده‌ فارسی با دنیای جذابی مواجه خواهد شد و اینکه از آن‌طرف هم خیلی ما و ادبیات ما را نمی‌شناسند. یعنی به دلیل مسائلی که قبلاً گفتم ادبیات معاصر ما هنوز خیلی جا دارد برای شناساندن خودش به خواننده‌ی عرب. البته جدیداً تلاش‌های خوبی در این زمینه شده و مترجم‌های پرتلاشی وارد این عرصه و میدان شده‌اند که امیدوارم تداوم داشته باشد.

 


دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *