Notice: Function _load_textdomain_just_in_time was called incorrectly. Translation loading for the insert-headers-and-footers domain was triggered too early. This is usually an indicator for some code in the plugin or theme running too early. Translations should be loaded at the init action or later. Please see Debugging in WordPress for more information. (This message was added in version 6.7.0.) in /home2/davooir/public_html/wp-includes/functions.php on line 6121
رمان – نقطه سر خط …

برچسب: رمان

  • گفت‌وگو با مترجم کتاب «ایستگاه یازده»

    گفت‌وگو با مترجم کتاب «ایستگاه یازده»

    شیوع یک بیماری مرگبار بیش از آنکه تهدید سلامت فردی باشد، انفجار حریم امنیت است و بیش از اینکه دامنه آن حذف فیزیکی افراد جامعه باشد، حذف هاله امن قدم زدن در فضای عمومی است. ایجاد خلأ ذهنی برای مردمی که پیش از آن با همه دغدغه‌هایشان یک دغدغه نداشتند؛ اینکه اگر از خانه بیرون می‌روند تا مشکلشان را حل کنند، ناگهان بی‌علاج برنمی‌گردند.

    کرونا تجربه غریبی برای همه به‌وجود آورد که برای بسیاری جدید بود و البته اهل کتاب و کتاب‌خوانی تا حدودی شبیه آن را در رمان‌هایی مثل طاعون از آلبرکامو و یا کوری خوزه ساراماگو و… دیده بودند.

    بااین‌حال یکی از آثار داستانی که در سال‌های اخیر منتشرشده و شباهت ملموسی به دوران کرونا دارد؛ کتاب ایستگاه یازده از امیلی سن جان مندل است. این نویسنده امریکایی در سال ۲۰۱۵ رمان علمی تخیلی ایستگاه یازده را منتشر کرد.

    در این رمان، ویروس آنفلوانزایی که از گرجستانی وارد امریکای شمالی می‌شود به‌سرعت شیوع پیدا می‌کند و به‌تدریج نه‌فقط مردمان امریکای شمالی؛ بلکه تمام زمین را آلوده می‌کند. سرعت و میزان این آلودگی چنان است که نشانی از تمدن نوین بشری باقی ‌نمی‌ماند. فضایی آخرالزمانی به وجود می‌آید و فقط یک درصد مردم زنده می‌مانند. حال این مردم به‌جامانده در جهان جدید چه خواهند کرد؟ چگونه ادبیات، هنر می‌تواند به آنها کمک کند؟ بیم و امیدهای زیستن در جهان جدید موضوع محوری این رمان است تا در بستر روابط عاطفی و اجتماعی شخصیت‌های گوناگون برای مخاطب روایت شود.

    پگاه صمدزاده مترجم خوش‌سلیقه در سال گذشته کتاب «ایستگاه یازده» را به فارسی ترجمه کرد و نشر نیماژ آن را به چاپ رساند. انتشار این کتاب از چندین نظر دارای اهمیت است. باید در نظر داشت که از این نویسنده موفق امریکایی (مندل) اثری به فارسی منتشرنشده بود و ترجمه ایستگاه یازده، این نویسنده را به مخاطب فارسی معرفی کرد.

    از سوی دیگر ژانر آخرالزمانی و علمی تخیلی این کتاب باعث می‌شود تا این سبک تقریباً مهجور در ادبیات فارسی در اثری باکیفیت به علاقه‌مندان ارائه شود. ژانری که یکی از جذاب‌ترین و خوش‌اقبال‌ترین ژانرهای ادبی است و مخاطب فارسی کمتر با آن مأنوس است.

    کتاب ایستگاه یازده پس از انتشار با استقبال خوب مخاطبان روبرو شده است و همین بهانه‌ای شد تا بامداد جنوب با پگاه صمدزاده، مترجم این کتاب گفت‌وگویی داشته باشد.

    در شروع خانم صمدزاده بفرمایید، چه شد که تصمیم گرفتید این رمان را ترجمه کنید؟

    دلیل اصلی ترجمه­ کتاب ایستگاه یازده علاقه شخصی من به ژانر علمی­تخیلی و آخرالزمانی بود. هرچند که این کتاب با باقی آثار این دو ژانر تفاوت بسیار زیادی دارد و خود نویسنده اصراری بر این موضوع ندارد. نحوه­ پرداخت مندل به جزییات یک پاندمی و فروپاشی و لحن موقر و آرام او برای من بسیار جذاب بود. «پذیرشِ فقدان و فروپاشی» و دانستنِ اینکه همه‌چیزهایی که آنها را بدیهی می­دانیم مثل آب شرب یا جریان برق ممکن است هرلحظه دیگر نباشند برایم جالب بود. ایستگاه یازده به طرز اعجاب­آوری نشان می­دهد انسان، تکنولوژی و کل تمدن تا چه حد شکننده است و از طرف دیگر با توصیف زندگی بازماندگان نشان می­دهد همین انسان در شرایط سخت می­توانند چقدر قوی باشد و عشق بورزد و در پی زیبایی باشد. یکی از جذابیت­های دیگر این کتاب حضور یک گروه تئاتری در دوران پس از بیماری بود.

    قبلاً از این نویسنده کتابی به فارسی ترجمه‌شده بود؟

    خیر، ایستگاه یازده اولین کتاب ترجمه‌شده از مندل است.

    درباره نویسنده کتاب برای مخاطبان بیشتر توضیح می‌دهید؟

    امیلی سنت جان مندل متولد ۱۹۷۹ در کانادا و فارغ­‌التحصیل مدرسه­ رقص معاصر و تئاتر تورنتو است. او قبل از ایستگاه یازده سه کتاب دیگر به نام­های «آخرین شب در مونتریال»، «تفنگ خواننده» و «کوارتت لولا» در ژانر جنایی و معمایی نوشته و اخیراً نیز کتاب دیگر او به نام «هتل شیشه­­ای» چاپ‌شده است. کتاب ایستگاه یازده کاندید جایزه­ ملی کتاب آمریکا و جایزه­ پن/فاکنر بوده و در نهایت در سال ۲۰۱۵ برنده­ی جایزه بهترین داستان علمی تخیلی آرتور سی کلارک و برنده­ جایزه­ کتاب تورنتو شده است.

    ایستگاه یازده کتاب خوش‌اقبالی بود بااین‌حال در ایران استقبال چطور بود؟

    با توجه شباهت پاندمی داستان و کووید ۱۹ استقبال خوبی از کتاب شده است.

    ایستگاه یازده در دسته علمی تخیلی جا می‌گیرد با سویه‌های آخرالزمانی… این نوع ادبیات در فارسی کمی در بین نویسندگان فارسی مهجور نیست؟

    ژانر آخرالزمانی و علمی تخیلی هم در بین نویسندگان و هم بین خوانندگان ایرانی بسیار مهجور است؛ چراکه ما بیشتر به ادبیاتی معطوف به گذشته (نه تاریخی) و معناگرا علاقه‌مند هستیم که بتوانیم به‌راحتی با آن همذات­پنداری کنیم و با این دو ژانر که موقعیت­های خیالی در زمان آینده را به تصویر می­کشند آشنا نیستیم. یکی از مهم­ترین دلایل اصرار من برای ترجمه از این ژانر آشنا کردن مخاطب فارسی­زبان با آثار خوب این ژانر و گسترش آن بود. البته همسو بودن ناشر با اشاعه­ این ژانر و پیگیری آن نیز می­تواند تأثیر بسیاری داشته باشد.

    آیا آینده روشنی را برای این ژانر از داستان‌نویسی متصور هستید؟

    بله. ازآنجایی‌که این ژانر در ادبیات، صنعت سینما، سریال­سازی و بازی­های کامپیوتری در دنیا بسیار محبوب است موردتوجه مخاطبان ایرانی نیز قرار خواهد گرفت. همچنین نسل جدید به دلیل جهان‌بینی متفاوت و مواجهه­ بیشتر با آثار روز دنیا ذائقه­ ادبی متفاوتی خواهد داشت کما اینکه در رمان کودک و نوجوان پذیرش بیشتری نسبت به این ژانر می­بینیم.

    به‌عنوان مترجم ایستگاه یازده چه شباهت‌های در جهان داستانی این کتاب و فضای کنونی جامعه می‌بینید؟

    ناامیدی، عدم قطعیت و بلاتکلیفی موجود در کتاب ایستگاه یازده شباهت زیادی به شرایط جامعه­ ما فارغ از پاندمی کنونی دارد. شباهت دیگر مساله­ فقدان و مرگ عزیزان باشد با توجه به کووید ۱۹ است. البته آنفولانزای گرجی (ویروس مهلک کتاب ایستگاه ۱۱) به‌سرعت درصد عمده­ای از جمعیت کل دنیا را نابود می­کند و این سرعت و حجم عمده­ی نابودی چندان شبیه به میزان مهلک بودن کووید ۱۹ و تاثیرش بر جامعه­ی ما نیست؛ اما مساله­ مهمی که در سال ۹۷ و هم‌زمان با ترجمه کتاب برای من جالب بود اینکه در بدترین شرایط، وقتی ۲۰ سال از یک پاندمی عظیم می­گذرد و تقریباً هیچ‌چیز از دنیای مدرن باقی نمانده «زندگی» برای بازماندگان جریان دارد و اتفاقاً در این زندگی که بسیار پر مشقت است کیفیات بسیار مهم هستند و بنا به یکی از نقل­قول­های کتاب «تنها بقا کافی نیست.». خواندن این جهان­بینی در سطر سطر این کتاب مایه­ دلگرمی است.

    قصد دارید در آینده بازهم از مندل کتابی ترجمه کنید؟

    کتاب جدید مندل «هتل شیشه­ای» را دو ماه پیش خواندم و شخصاً آن را دوست داشتم. کتابی معمایی و خوش‌خوان است و تصادفاً ردپای بسیاری از مسائل امروز جامعه­ ما نیز در آن وجود دارد. حتماً در شرایط مناسبی آن را ترجمه خواهم کرد.

    از کارهای در دست ترجمه و یا در حال انتشار خودتان بفرمایید؟

    یک رمان هجو، یک کتاب نظریه­ تئاتر و چند نمایشنامه آماده­ چاپ هستند و اخیراً ترجمه ­یک رمان طنز سیاه را نیز آغاز کرده­ام.

    سخن پایانی

    سخن خاصی ندارم. امیدوارم این روزهای سخت و عجیب را با آرامش و سریع­تر سپری کنیم.

  • بی‌طاقتی زندگی و مرگ از زبان مو یان

    بی‌طاقتی زندگی و مرگ از زبان مو یان

    ترجمه « طاقت زندگی و مرگم نیست» از مو یان منتشر شد.

    بی‌طاقتی زندگی و مرگ از زبان مو یان

    داود علیزاده

    مهدی غبرایی از جمله مترجمان تاثیرگذار دهه‌های اخیر است. از وی آثار متعددی از نویسندگانی چون ویرجینیا وولف، همینگوی و موراکامی، طیب صالح، خالد حسینی، ایشی گورو و… به زبان فارسی راه یافته است که همیشه با استقبال خوب مخاطبان روبرو شده است. این مترجم به‌تازگی کتاب پرحجمی از «مویان» نویسنده چینی را به نام «طاقت زندگی و مرگم نیست» با همکاری سحر قدیمی به فارسی ترجمه کرده است که نشر ثالث آن را به چاپ رسانده است.

    این مترجم درباره موضوع اصلی و درون‌مایه کتاب «طاقت زندگی و مرگم نیست» به بامداد جنوب گفت: «داستان رمان از دهه پنجاه میلادی و پس از اصلاحات ارضی چین (تقسیم زمین خرده‌مالکان) شروع می‌شود و تا آستانه قرن حاضر (۲۰۰۰ م) و سلطه رژیم نیمه سرمایه‌داری با رنگ و لعاب ظاهراً سوسیالیستی می‌رسد. البته «مویان» موضوع را سر راست و با شگرد رئالیستی بیان نمی‌کند؛ بلکه با بهره‌گیری از فنون استادان بزرگ داستان‌نویسی، از لارنس استرن گرفته تا فاکنر، داستان را در لفافی از تخیل بسیار پیچیده و طنز تلخ و شیرین می‌پیچاند و خواننده را به حیرت می‌اندازد.»

    همچنین وی درباره محتوای کتاب بیان داشت: «رمان به پنج کتاب تقسیم‌شده: کتاب اول: مصائب خر، کتاب دوم: زور ورزا، کتاب سوم: بازیگوشی‌های خوک، کتاب چهارم: … سگ و کتاب پنجم… برای آنکه داستان را لو ندهم، از جزئیات می‌گذرم و فقط بگویم قهرمان داستان در قالب هریک از این‌ها نیمی از چرخه تناسخ را طی می‌کند و شرح ورود او به دوزخ و روبرو شدن با مالک دوزخ و شاهد حماقت‌های انسان بودن در قالب هریک از این حیوانات خانگی را که مثلاً می‌توان در کلیله‌ودمنه و امثالهم سراغ گرفت و مویان آن را به زندگی روزمره چین معاصر آورده و مضحکه و تراژدی کم‌نظیری از آن ساخته است.»

    غبرایی همچنین به موارد فوق این نکته‌ها را نیز افزود: «رمان به اشعاری هم مزین شده که کوشیده‌ایم با وزن و گاهی قافیه و غالباً طنز گونه در آوریم. به‌علاوه، نویسنده هوشمندانه همه چیز را، از صدر تا ذیل به سخره گرفته و خودش هم گاه و بی‌گاه در داستان سرک می‌کشد و خود را از دست انداختن معاف نمی‌دارد. خلاصه، داستانی نوشته که در قوطی هیچ عطاری پیدا نمی‌شود و من را (شیدایی داستان و قصه) شیفته قلمش کرده و اوایل به غش‌غش خنده و اواخر به های های گریه انداخت.»

    نشر ثالث متولی انتشار کتاب در معرفی رمان چنین آورده است: «رمان طاقت زندگی و مرگم نیست، مصداق عینی این توصیف آکادمی نوبل است. مویان در این اثر ستوده شده که در بعضی صفحات به رئالیسم جادویی نزدیک می‌شود، داستان زمین‌داری را در دوره جنبش اصلاحات ارضی چین روایت می‌کند. او پس از مرگ در هیئت حیوانات مختلف و سرانجام آدمی حلول می‌یابد و جامعه کمونیستی چین را با طنزی دل‌نشین به سخره می‌گیرد.»

    مویان به معنای «حرف نزن» نام مستعار نویسنده چینی «گوان موئه» است که در سال ۲۰۱۲ موفق به کسب جایزه نوبل ادبیات شد. آکادمی نوبل این جایزه را به دلیل واقع‌گرایی وهم‌آلود آمیخته با داستان‌های عامیانه و تاریخی در آثار مویان به این نویسنده برجسته چینی اهدا کرده بود. تا پیش از آنکه مو یان برنده نوبل شود، اثری از او به فارسی ترجمه نشده بود و نه‌تنها برای مخاطبان فارسی، بلکه برای جامعه ادبی ایران نیز نویسنده مهجوری بود. این در حالی است که «مویان» جوایز و افتخارات متعددی تا پیش از نوبل کسب کرده بود. بخشی از افتخارات مویان شامل موارد ذیل می‌شود: نامزد «جایزه بین‌المللی نیوستاد:۱۹۹۸»، «جایزه کریاما:۲۰۰۵»، «جایزه فرهنگ آسیایی فوکوکا و نامزد جایزه ادبی آسیا:۲۰۰۷»، «برنده جایزه نیومن برای ادبیات چینی:۲۰۰۹»، «برنده جایزه ادبی مائودان:۲۰۱۱» و جایزه نوبل ادبی:۲۰۱۲»

    البته جایزه نوبل برای مویان بدون حاشیه نبود و اعتراضاتی به شخص مو یان و همچنین آکادمی نوبل شد. به‌طور مثال نویسنده چینی «ما جیان» از عدم همبستگی و تعهد مو یان در قبال دیگر نویسندگان و روشنفکران چینی که علی‌رغم آزادی بیان تصریح‌شده در قانون اساسی چین بازداشت و مجازات شده‌اند، اظهار تاسف کرد. هم‌چنین «آی ویوی» هنرمند دگراندیش چینی گفته که او با جایزه دادن به یک نویسنده دولتی مخالف است. «هرتا مولر» نویسنده آلمانی و برنده جایزه نوبل ادبیات در سال ۲۰۰۹ نیز در مصاحبه با روزنامه گاردین اعلام کرده بود که اعطای جایزه امسال مو یان بی‌احترامی بزرگی به همه کسانی است که در راه دموکراسی و حقوق بشر می‌جنگند!

    در پی این انتقادات آکادمی نوبل سوئد واکنش نشان داد. منشی آکادمی سوئد، «پتر انگلوند» در ایمیلی به همان روزنامه نوشت، «هیچ‌وقت دیده نشده که مویان سانسور در چین را تحسین کرده باشد. خود او گرفتار سانسور است. یان نویسنده‌ای است که تصمیم گرفته در خود چین تأثیرگذار باشد. بر این اساس طبیعی است. دامنه تأثیرگذاری او محدود باشد… «کنزا بورو اوئه» نویسنده ژاپنی و برنده جایزه ادبیات نوبل سال ۱۹۹۴ ما را متوجه مویان کرده است و از این انتخاب آکادمی به‌هیچ‌وجه مأیوس نیست.»

    بحث بر سر موضع مو یان درباره سانسور پس از جایزه نوبل نیز ادامه داشت به ویژه پس از اینکه نویسنده در مصاحبه‌ سه ساعته‌ با «مورنینگ پست» که در سال ۲۰۱۳ در آپارتمان شخصی او در حومه پکن انجام شد گفت: «سانسور نویسندگان را تشویق می‌کند که حیطه‌های ممنوعه را به چالش بکشند،‌ اما من نمی‌گویم که این تابوها موجب ظهور آثار خوب در حوزه‌ ادبیات می‌شوند، در واقع اصلا منظورم این نیست.»

    «اصغر نوری» در مقدمه ترجمه کتاب «گوساله و دونده دو استقامت» مویان را پرمخاطب‌ترین نویسنده زنده چینی در سطح جهان می‌داند. آنچه باعث این شهرت شد، سال‌ها پیش از نوبل برای مو یان رخ‌داده بود. کارگردان چینی «ژانگ ییمو» در سال ۱۹۸۷ از روی رمان «ذرت سرخ» مویان فیلمی ساخت که در همان سال برنده خرس طلایی جشنواره برلین شد. این موفقیت باعث شد تا نظرها به‌سوی مویان جلب شود و آثار او به چندین زبان ترجمه شوند. پس از این فیلم «ییم هو» در سال ۱۹۹۶ فیلم «خورشید شنوا» را کارگردانی کرد که خرس نقره‌ای جشنواره برلین را نیز برایش به ارمغان آورد. در ادامه «ژانگ ییمو» در سال ۲۰۰۰ برای بار دوم فیلم دیگری با اقتباس از آثار مویان ساخت. فیلم «ایام خوشی» بر اساس داستان «دست از مسخره‌بازی بردار اوستا» تولیدشده بود. اقتباس از آثار مویان با فیلم «نوآن» به کارگردانی «هو جیانکی» در سال ۲۰۰۳ ادامه یافت.

    پس‌زمینه آثار مویان به نقل از خودش در کتاب «دست از مسخره‌بازی بردار اوستا» چنین است: «بنا به پس‌زمینه طبقه پایینم در اجتماع، داستان‌هایی که نوشتم پر شده از عادی‌ترین دیدگاه‌ها و هر کسی که در آن‌ها دنبال ذوق و زیبایی با ظرافت بگردد یحتمل سرخورده می‌شود و کاری‌اش هم نمی‌توانم بکنم. نویسنده چیزی را می‌نویسند که می‌داند. آن‌هم به روشی که به نظر خودش طبیعی باشد. من گرسنه و تنها بزرگ شدم و شاهدی بر بی‌عدالتی و رنج آدمی بودم. سرم آکنده است از همدلی برای انسان‌ها و به‌طور عام خشم نسبت به جامعه‌ای ممو از نابرابری.» (مویان،۱۴:۱۳۹۵)

    و البته این شیوه بیان و روایت همیشه به مذاق منتقدان ساختارگرا و جزم‌اندیش خوش نیامده است تا جایی که مویان اذعان می‌کند که: «من نویسنده‌ای‌ام بدون تعلیم نظری؛ اما تا حدی به لطف سنت‌های محبوب چینی که قصد تداومشان را دارم تخیلی بارور دارم. شاید من نسبت به مفاهیم مغلق ادبی ناآگاه باشم؛ اما از پدربزرگ و مادربزرگم و بسیاری از قصه‌گوهای روستا خوب یاد گرفته‌ام چطور داستانی مسحورکننده را پیچ‌وتاب دهم. منتقدانی که دیدگاهشان را نسبت به ادبیات بر مبنای نظریه‌های علمی استوار می‌کنند مرا چندان جدی نمی‌گیرند؛ اما آیا آن‌ها می‌توانند داستانی بنویسند که تخیل خواننده‌ای را جذب خود کند. (همان: ۱۹)

    آثار مویان به طرز شگفت‌انگیزی ماهیت تلخ یک جامعه محصور و ایدئولوژیک را نشان می‌دهد. مویان در همان منبع فوق می‌گوید: «حالا که به چهل سال قبل نگاه می‌کنم می‌بینم که اوایل دهه ۱۹۶۰ یکی از غریب‌ترین دوره‌های چین مدرن بوده است. عصر تحجری بی‌سابقه. از یک‌سو آن سال‌ها کشور در چنگال رکود اقتصادی و محرومیت فردی بود. با اندکی برای خوردن و ژنده‌ای برای پوشیدن مردم جان می‌کندند تا مرگ را از خانه‌هایشان دور نگه‌دارند. از سوی دیگر همین دوره زمان هیجان‌های شدید سیاسی هم بود. شهروندان گرسنه کمربندهایشان را سفت‌تر می‌بستند و حزب را در آزمون‌وخطاهای کمونیستی‌اش تعقیب می‌کردند. درست است که از گرسنگی داشتیم هلاک می‌شدیم؛ اما خودمان را خوش‌اقبال‌ترین مردم دنیا می‌دانستیم. باور کرده بودیم که دو سوم مردم دنیا در سیه‌روزی محض زندگی می‌کنند و وظیفه مقدر ما بود که آن‌ها را از دریای رنجی نجات دهیم که غرقش بودند.» (همان:۸)

    «موریسون دونالد» از مجله تایم در مورد او نوشته بود که مو یان با برگزیدن گذشته به عنوان بستر اصلی داستا‌های خود و با کمک پوشیدگی نهفته در سبک رئالیسم جادوئی‌اش در حقیقت از تحریک کردن دستگاه سانسور چین پرهیز می‌کند. (http://content.time.com/time/magazine/article/0,9171,501050221-1027589,00.html)

    و «ایزابل هیلتون» ادیتور ادبی و در مقاله ای منتشر شده در گاردین، بهره گیری از فابل و رئالیسم جادویی و وهمی مو یان را تحت تاثیر گابریل گارسیا مارکز می داند.        (https://www.theguardian.com/books/2014/dec/18/frog-mo-yan-review-chinese-nobel-laureate)

    پس از نوبل ۲۰۱۲ تا به امروز آثار متعددی از مویان به فارسی ترجمه‌شده است که این ترجمه‌ها به‌واسطه از زبان انگلیسی و فرانسه صورت گرفته است. آثاری چون: «دست از این مسخره‌بازی بردار اوستا، بابک تبرایی»، «گوساله و دونده‌ی دو استقامت، اصغر نوری»، «ذرت خوشه‌ای، اسد رخساریان»، «ذرت سرخ، ناصر کوه‌گیلانی»، «نره گاو، منا عباس‌نژاد»، «ایام خوشی، بهارک بهارستانی» و البته جدیدترین اثری که از مویان ترجمه‌شده است. «طاقت زندگی و مرگم نیست»  با ترجمه مهدی غبرایی است.

    آثار مو یان به فارسی

    مویان، ۱۳۹۳(گوساله و دونده‌ی دو استقامت) ترجمه اصغر نوری، انتشارات نگاه

    مویان ۱۳۹۳ (ذرت خوشه‌ای) ترجمه اسد رخساریان نشر پانیذ

    مویان، ۱۳۹۴، (دست از این مسخره‌بازی بردار اوستا) ترجمه بابک تبرایی، نشر چشمه

    مویان ۱۳۹۵(ذرت سرخ) ترجمه ناصر کوه‌گیلانی، نشر چشمه

    مویان ۱۳۹۵(نره گاو) ترجمه منا عباس نژاد نشر سولا

    مویان ۱۳۹۵ (ایام خوشی) ترجمه بهارک بهارستانی نشر زرین کلک آفتاب مشهد

    مویان ۱۳۹۸ (طاقت زندگی و مرگم نیست) ترجمه مهدی غبرایی، سحر قدیمی، نشر ثالث

  • انتشار «بوف کور» به ۳۲ زبان در هفتاد کشور

    نقطه سرخط: جهانگیر هدایت از ترجمه جدید« بوف کور» به زبان گرجی خبر داد؛

    انتشار «بوف کور» به ۳۲ زبان در هفتاد کشور

    داود علیزاده

    انتشارات «اینتلکت» (Intelect) به‌تازگی ترجمه گرجی کتاب «بوف کور» صادق هدایت را در تفلیس منتشر کرده است. این کتاب را دکتر مزیا بورجانادزه ( Mzia Burjanadze) به همراه نقد و تعلیقات در ۱۹۵ صفحه ترجمه و تالیف کرده است که در آن از جهانگیر هدایت نیز تشکر شده است. به همین بهانه گفت‌وگوی مختصری داشته‌ایم با «جهانگیر هدایت» نویسنده ایرانی و مدیر «بنیاد صادق هدایت» که به گردآوری و نشر آثار صادق هدایت می‌پردازد.

    آقای هدایت درباره ترجمه جدیدی که از «بوف کور» صورت گرفته توضیحاتی بفرمایید؟

    کتاب معروف صادق هدایت «بوف کور» در سال ۲۰۱۹ در گرجستان به‌همت دکتر زیا بورجانادزه، استاد زبان و ادبیات فارسی دانشگاه دولتی تفلیس به گرجی ترجمه و انتشارات اینتلکت (Intelect) آن را چاپ و منتشر کرد که بسیار مورد توجه قرار گرفت.

    این نخستین‌بار است که «بوف کور» به زبان گرجی ترجمه می‌شود؟

    خیر، حدود دو دهه پیش «بوف کور» برای نخستین‌بار به زبان گرجی ترجمه‌شده بود؛ اما ترجمه جدید از لحاظ متن و تعلیقات و همچنین کیفیت چاپ قابل تامل است. در این کتاب ابتدا پیش‌گفتار مترجم و بعد زندگینامه غیررسمی و به‌زودی زندگینامه رسمی صادق هدایت آمده است. بعد متنِ ترجمه ملاحظه می‌شود و سپس درباره ترویج «بوف کور» بخشی آمده و توضیحاتی در مورد چاپ این کتاب پس از انقلاب اسلامی لحاظ شده است. همچنین به‌زودی تحقیق دکتر بهرام مقدادی به‌نام هدایت و سپهری و نقد دکتر محمدعلی همایون کاتوزیان نیز آمده است. این نکته را می‌توان اضافه کرد که «بوف کور» به ۳۲ زبان در هفتاد کشور منتشرشده است و در بعضی زبان‌ها ترجمه‌های مختلفی صورت گرفته است.

     

    انتشارات اینتلکت ناشر گرجستانی در سایت خود، کتاب «بوف کور» را چنین معرفی کرده است: «بوف کور صادق هدایت مهم‌ترین اثر مدرن ایران معاصر محسوب می‌شود که نویسند آن در زمان نگارش به‌دلیل ممنوعیت انتشار در ایران آن را در سال ۱۹۳۷ در هند منتشر کرد و پس از استعفای رضاشاه پهلوی در سال ۱۹۴۲بود که این کتاب در ایران منتشر شد. بوف کور روایت اعتراف‌گونه مردی تنها است که خودخواسته از جامعه گریخته و در انزوا دردهای روحی خود را شرح می‌دهد. این تک‌گویی درونی با سیاقی مدرن در بستر آگاهی ذهنی روایت‌شده است که از مهم‌ترین و بهترین روش‌های خلق ادبیات مدرن جهان در قرن بیستم محسوب می‌شود.» (https://www.intelekti.ge)

    همان‌طور که در معرفی کتاب «بوف کور» در سایت انتشارات انتلکت ذکرشده است، نخستین‌بار این کتاب در سال ۱۳۱۵ خورشیدی (۱۹۳۷ میلادی) در هند (بمبئی) منتشر شد. صادق هدایت نسخه دست‌نویس «بوف کور» را در حدود پنجاه نسخه به‌صورت پلی‌کپی چاپ کرد.

    به نقل از خبرگزاری ایبنا، « علت انتشار «بوف کور» به صورت محدود در هند ممنوعیتی بود که شهربانی دوره رضاشاه بعد از شکایت علی‌اصغر حکمت، وزیر وقت معارف، برای صادق هدایت ایجاد کرد. هدایت بعد از انتشار کتاب «وغ‌وغ ساهاب» و طرح شکایت علی‌اصغر حکمت، تعهد کتبی داد که چیزی در ایران چاپ نکند. در صفحه اول پشت جلد «بوف کور» که سال ۱۹۳۷ در بمبئی منتشر شد، جمله «طبع و فروش در ایران ممنوع» با دست‌خط صادق هدایت درج شده که مربوط به همان تعهدی است که او به شهربانی داده بود.»

    توجه به آثار معاصر ادبیات فارسی و ترجمه آن‌ها (به‌خصوص آثار صادق هدایت) به گرجی را می‌توان از شش دهه پیش جست‌وجو کرد. زمانی که دکتر تنگیز کشلاوا (Tengiz Keshelava)، ایران‌شناس گرجی داستان «طلب آمرزش» صادق هدایت را ۵۶ سال پیش (۱۹۵۷ میلادی) در مجله‌ اجتماعی- فرهنگی «دروشا» (درافش) منتشر کرد و از آن به بعد، ترجمه‌های او مدام در جراید و مجموعه‌های ادبی گرجی‌زبان یا به‌صورت کتاب‌های جداگانه به چاپ ‌رسیدند. از میان آن‌ها به ترجمه ۲۴ داستان از صادق هدایت با عنوان «آتش‌پرست» می‌توان اشاره کرد که شامل معروف‌ترین آثار این نویسنده‌ شهیر ایرانی از جمله «لاله»، «سگ ولگرد»، «آبجی‌خانم»، «آتش‌پرست»، «میهن‌پرست» و «داش آکل» است که در سال ۱۹۸۵ میلادی در تفلیس انتشار یافت.

    «بوف کور» را می‌توان شناخته‌ترین اثر ادبیات داستانی فارسی دانست که به زبان‌های دیگر راه یافته است. نخستین بار «ژوزه لسکو»(Roger Lescot) با همکاری هدایت، بوف کور را به فرانسه ترجمه کرد؛ اما انتشار آن در زمان حیات هدایت صورت نگرفت. چندماه پس از مرگ خودخواسته هدایت، در فوریه ۱۹۵۲ ژوزه لسکو ترجمه بوف کور را ابتدا در ماهنامه فرانسوی زبان «مجله قاهره» در چند شماره پیاپی منتشر کرد و سپس در سال ۱۹۵۳ با عنوان «La chouette aveugle» به‌صورت کتاب در فرانسه به‌وسیله انتشارات «ژوزه کورتی» منتشر کرد. انتشار بوف کور در پاریس نقطه عطفی در شهرت این اثر محسوب می‌شود. در ادامه نسخه انگلیسی بوف کور نیز با ترجمه «پی. دی. کاستلو» با عنوان «The Blind Owl» در سال ۱۹۵۸ منتشر شد که این ترجمه نیز از اهمیت بسزایی برخوردار بود و از آن به بعد روند ترجمه بوف کور به زبان‌های مختلف تا به امروز ادامه داشته است. چنانکه در سال گذشته ترجمه قزاقی «بوف کور»  باترجمه «دکتر آیناش قاسم» در قزاقستان همراه با داستان «سگ ولگرد» صادق هدایت ترجمه و منتشر شد. هرچند ترجمه داستان «سگ ولگرد» قبلا در روزنامه‌های «صحرا و شهر» و «ادبیات قزاق» منتشرشده بود و در سال ۱۳۹۶ نیز وبسایت انتشارات «یورگن ماس» ناشر هلندی با انتشار تصویری از جلد  «بوف کور» از ترجمه این کتاب به‌وسیله «خِرت دو وِرس» مترجم هلندی خبر داد. این انتشارات هلندی رمان «بوف کور» را قدیمی‌ترین و مدرن‌ترین رمان زبان فارسی دانسته و اظهارنظر «آندره برتون» را درباره‌ این رمان درج کرده که آن را یکی از شاهکارهای قرن بیستم خوانده است. «بوف کور» پیش از این با ترجمه «علی سلیمانی» در هلند منتشر شده بود.

    از دیگر ترجمه‌های بوف کور می‌توان به ترجمه عربی «ابراهیم الدسوقی شتا» با عنوان «لبومه العمیاء» ترجمه اسپانیایی «ماریا ایزابل رورته» (María Isabel Reverte) با عنوان «La lechuza ciega» و ترجمه آلمانی «شهرام کریمی» با عنوان «Die blinde Eule» و … اشاره کرد.

    منتشر شده در روزنامه بامدادجنوب ۱۷اردیبهشت ۹۸

  • نقطه سرخط: مقلدان جدید جویس در راه هستند!

    نقطه سرخط: مقلدان جدید جویس در راه هستند!

     نقطه سرخط: هم‌زمان دو ترجمه از اولیس جویس منتشر شد؛

    مقلدان جدید جویس در راه هستند!

    داود علیزاده

    نزدیک به صدسال از چاپ رمان «یولسیز» (اولیس) «جیمز جویس» می‌گذرد؛ اثری که مقصود جویس از نوشتن آن، تغییر سرنوشت ادبیات معاصر بوده است. اولیس از معدود رمان‌هایی است که در تمامی فهرست‌های صدتایی برترین‌ها اعم از« گاردین» یا «لوموند» جایگاه ثابتی دارد و در فهرست کتابخانه مدرن نیز در صدر قرار دارد.

    دامنه تاثیرگذاری اولیس اثر جیمزجویس آن‌قدر وسیع است که دست‌کم نیم‌قرن برای بخش بزرگی از جامعه جهانی ادبیات به‌عنوان پارادایمی در حوزه ادبیات داستانی و رمان مطرح بوده است.

    جویس این اثر را در سال ۱۹۲۲ منتشر کرد و البته نه در کشور خودش ایرلند؛ بلکه در پاریس چراکه مفتشان عقاید ایرلند، این اثر را منافی اخلاق عمومی ارزیابی کردند؛ اما «اولیس» پس از انتشار آن‌چنان موردتوجه مخاطبان خاص و منتقدان ادبی قرار گرفت که کمتر رمانی تا به امروز تا این حد مورد تحسین و تحلیل قرارگرفته است؛ به‌طوری‌که به‌گمان بسیاری از منتقدان، اولیس در تاریخ رمان تحولی ایجاد کرده است که بعد از نگارش این اثر تا مدت‌های زیادی اثر آن برنوشته‌های نویسندگان بزرگ مستولی بوده است.

    با ‌وجود این، تا امروز ترجمه‌ای از آن به دست خواننده‌ فارسی‌زبان نرسیده است. تلاش‌های پراکنده برای ترجمه این اثر متعدد بوده است. علی کاکاوند، ایمان فانی، وحید مواجی و … هرکدام بخش‌های از اولیس را جداگانه در اینترنت منتشر کردند؛ اما در ادامه خبری از بخش‌های بعدی دیده نشد. تنها کسی که مدعی ترجمه تمام متن اولیس است «منوچهر بدیعی» مترجم دیگر آثار جویس بود. ترجمه‌ای که جز فصل هفدهم از آن هیچ‌گاه منتشر نشد.

    منوچهر بدیعی در پیش‌گفتارش بر کتاب «اولیس جویس؛ عصاره داستانی» در مهرماه ۱۳۹۳، درباره انتشار متن کامل ترجمه فارسی اولیس نوشته است: «مترجم ده سال پیش در گفت‌وگویی با علی صلح‌جو، پژوهشگر و مترجم و ویراستار برجسته، گفت که انتشار و ترجمه فارسی کامل «اولیس» به عمر من وصال نخواهد داد. اکنون‌که مترجم به پایان عمر خود نزدیک‌تر شده است، این سخن قوت بیشتری یافته است. عمر همه ما ناپایدار است؛ اما «آینده بسی دیر بپاید.» آیندگان روزی سرانجام «اولیس» را خواه در ترجمه فارسی مترجم خواه در ترجمه کسان دیگر خواهند خواند. مترجم با خواندن «اولیس» و نوشتن آن به فارسی دریافته است که زبان فارسی، دست‌کم در حدود تجربه و آگاهی مترجم، برای ترجمه «اولیس» و حتی «شب‌زنده‌داری فینگن‌ها» بسیار تواناست. هدف مترجم از ترجمه «اولیس» بیش از انتشار آن درک همین توانایی بوده است. مترجم گمان می‌کند به این هدف نزدیک شده و در هرحال، اجر خود را گرفته است.»

    میل به خوانش این اثر در نزد مشتاقان ادبیات داستانی روزافزون بوده است. سایر محمدی در گزارش ایبنا در تاریخ بهمن ۹۳ آورده است: «خود بدیعی در این مورد گفته است: «الانسان حریص بمامنع» یک‌چیزی است که ممنوع شده و مردم حریص شده‌اند. مردم نسبت به مسائلی که مستور است و معمولا پوشیده است کنجکاوی دارند. من حاضر نیستم قبول کنم این‌همه سوال که پیش می‌آید به خاطر ارضای این نوع کنجکاوی باشد. اصلا چرا؟ نه برای اینکه مردم در این زمینه‌ها کنجکاو نیستند، هستند؛ ولی این کنجکاوی را الآن از هزار طریق دیگر می‌توانند ارضا کنند. چرا بیایند رمان یک نویسنده را با ۱۱۶۲ صفحه بخوانند و تازه ببینند که آن‌جور هم که شنیده‌اند، نیست.»

    ترجمه رمان اولیس از موضوعات مناقشه‌برانگیز بوده است؛ تا جایی که برخی معتقدند چنین اثری به‌واسطه بازی زبانی، بینامتیت و… در ترجمه ارزش خود را از دست می‌دهد؛ چه‌بسا ترجمه امانت‌مدارانه آن غیرممکن باشد و یا به خاطر وجود زبان صریح و بی‌پروا در ممیزی شرحه شرحه می‌شود. هرچه باشد… چه دشواری کار و چه آینده نامعلوم پس از ترجمه و. باعث شده بود مترجمان تاکنون برای ترجمه این اثر و انتشارش پیشرو نباشند و اگر اقدام کنند ناکام بمانند.

    از دشواری ترجمه اولیس همین بس که بدیعی می‌گوید: «حقیقت آن است که داستان اولیس لابه‌لای اساطیر یونان، تاریخ و جغرافیا و افسانه‌های ایرلند، مناسک مسیحیت، انواع گوناگون سبک‌های ادبی، سیلان خودآگاهی و تک‌گویی درونی، اشارات ادبی و فلسفی و حتی علمی، پاره‌هایی از زندگی جویس و خانواده‌اش، زندگی روزمره دابلینی‌ها، تکه‌هایی از ترانه‌ها و اپراها که خواندن آن‌ها رواج داشته و اشاره به بیش از هزار شخصیت که هرکدام نمونه‌ای از صاحبان مشاغل و حرفه‌های گوناگون هستند، پراکنده و پنهان است. (در اولیس به چند اپرا و ۳۰۴ ترانه و تصنیف و سرود و ۵۲ شعر کودکانه و آواز به‌اصطلاح کوچه‌باغی اشاره‌شده است.)»(همان)

    با همه این اوصاف، این روزها خبر انتشار ترجمه اولیس جویس در محافل ادبی پیچیده است. از یک‌سو «فرید قدمی» جلد اول اولیس را با همکاری نشر «مانیاهنر» به بازار نشر ارائه داده است. فرید قدمی مترجم این کتاب، در گفت‌وگو با خبرنگار ایلنا در تاریخ ۲۸ فرودین ۹۷ بیان می‌کند که ترجمه فارسی این رمان در چهار جلد قرار است منتشر شود که جلد نخست آن اکنون زیر چاپ است.

    به گفته این نویسنده و مترجم، رمان «اولیس» در اصل در سه کتاب و درمجموع در هجده اپیزود، نوشته‌شده است که جلد نخست ترجمه فارسی آن ترجمه کامل کتاب اول است. او همچنین بیان کرده که جلدهای بعدی با فواصل چهارتا شش‌ماهه منتشر خواهند شد.

    از سوی دیگر اکرم پدرام نیا نیز ترجمه جلد اول خود از «یولسیز»(اولیس) را با همکاری نشر «نوگام» در صف انتشار دارد، ترجمه‌ای که به گفته پدرام‌نیا در گفت‌وگو با ایسنا در مهرماه ۹۷: «با ویرایش دقیق و خلاقانه‌ رضا شکراللهی که آن ‌هم چندین ماه طول کشید آماده چاپ و انتشار است.»

    همچنین پدرام‌نیا در همان مصاحبه درباره شروع ترجمه اولیس می‌گوید: «مطالعه و تحقیق جدی درباره‌ این اثر را از زمستان ۱۳۹۱، پس از ترجمه رمان «لولیتا» شروع کردم. البته از آغاز دهه‌ ۸۰، به‌شکل پراکنده، درباره‌ آن تحقیق و مطالعه می‌کردم و به‌دلیل وفور جملات ایتالیایی و فرانسوی، همزمان به آموختن این دو زبان نیز مشغول شدم. ترجمه آن را از شهریور ۱۳۹۳ شروع کردم و از همان زمان تا امروز، روزی ۱۰ و گاه تا ۱۴ ساعت روی آن کار می‌کنم.»

    سه سال بعد از آنکه اکرم پدرام‌نیا ترجمه اولیس را شروع کرده بود؛ فرید قدمی نیز بر صفحه اینستاگرامی مجازی خود در سال ۹۶ با این پست اعلام کرد که تصمیم به ترجمه اولیس در ظرف یکی دو سال دارد: «تصمیم گرفته‌ام در پروژه‌ای یک تا دوساله رمان «اولیس» جیمز جویس را ترجمه و منتشر کنم؛ اگرچه این کتاب را منوچهر بدیعی بزرگ و عزیز هم ترجمه کرده؛ اما خب، بیشتر از دو دهه است که همه در انتظارش مانده‌ایم و چه بی‌شمار فارسی‌زبانانی که «اولیس» را نخواندند و مردند در این سالیان. علاوه بر این، به گمانم، خیلی هم خوب است که شاهکار مطلق ادبیات مدرن که تاریخ رمان بدون آن چیز بزرگی کم دارد، در فارسی هم دو تا ترجمه داشته باشد، گیرم که ترجمه بدش از آن ‌من باشد و ترجمه خوبش به‌یقین از آن بدیعی. ترجمه چنین اثری؛ اما نیازمند وقت و تلاش بسیار است، کاری که دست‌کم من نمی‌توانم بدون حمایت خوب یک ناشر از عهده‌اش بربیایم. امیدوارم به‌زودی زود ناشری حمایت گر پیدا شود و ترجمه این رمان درخشان را بی‌آغازم.»

    چه قدمی و چه پدرام‌نیا از هرجایی که شروع کرده باشند در یک نقطه و آن هم انتشار جلد اول به هم رسیدند؛ هرچند جلد اول اولیس قدمی در ۱۸۹ صفحه و یولسیز پدرام‌نیا در ۵۷۰ صفحه دربرگیرنده شش فصل اول کتاب است. قرار است ترجمه قدمی در چهار جلد و ترجمه پدرام‌نیا در شش جلد منتشر شود.

    به‌زودی منتقدان و مخاطبان می‌توانند هر دو ترجمه را در دسترس داشته باشند و کیفیت را مقایسه کنند؛ اینکه این ترجمه‌ها تا متن کامل اولیس ادامه یابد نیز حرف دیگری است؛ اما آنچه می‌تواند موردتوجه باشد پیامدی است که ترجمه اولیس بر ادبیات داستانی ایران خواهد داشت. ازآنجا که هر اثر تقدیس شده‌ای موجی از مقلدان را در ادامه خود خواهد کشید، با ورود اولیس به ادبیات فارسی، نگاه مخاطب و نویسنده ایرانی به جویس و اولیس از پنجره نگاه مترجمان مذکور خواهد بود. اینکه این پنجره مصداق فیل در تاریکی باشد یا دیدگاهی بر گستره اولیس در آینده مشخص خواهد شد؛ اما به‌زودی شاهد موجی از مقلدانی خواهیم بود که از همین پنجره سعی در پریدن خواهند کرد.

    اولیس جویس اگر از قِبَل این ترجمه‌ها به دست مخاطب فارسی برسد؛ ‌صد سال تاخیر داشته است و باید این نکته را در نظر داشت که از پیدایش رمان در جهان تا پیدایش رمان در زبان فارسی بیش از سه قرن فاصله وجود دارد. عمق این فاصله بین دنیای رمان فارسی (اثر، نویسنده و مخاطب فارسی‌زبان) و همسان‌های خود در جهان بیرون، زمانی بیشتر به چشم می‌آید که در نظر گرفته شود: روند نگارش و انتشار رمان در جهان همچنان روبه‌جلو حرکت کرده است و از انبوه رمان‌های گذشته و حال در جهان تنها تعداد محدودی آن ‌هم از گذر ترجمه به ادبیات فارسی وارد شده است. باید در نظر داشت که کنش ترجمه نیز، هزار اما و اگر دارد. آن‌چنان‌که از اثر مبدا همه ویژگی‌های متن به اثر مقصد منتقل نمی‌شود. با این‌ حال از قِبَل ترجمه آثار جهانی، ادبیات فارسی تنها با آثاری روبه‌رو شده است که از صافی سلیقه مترجمان و ناشران، بضاعت دانش مترجمان و چارچوب عرفی، شرعی، مدنی و اقتضای بازار نشر گذشته است. با این ‌همه موانع می‌توان تصور کرد منظری که نویسنده و مخاطب (محصور در زبان فارسی) از جهان رمان و رمان جهان دارد، در چه حدی و چگونه است! موقعیتی که پدیده مذکور را به‌مثابه فیل در تاریکی قرار می‌دهد. حال با این بضاعت ترجمه اولیس و نگاه به آن نیز تا اصل مطلب فاصله بسیاری خواهد داشت. بحث بر سر چرایی ترجمه اولیس نیست. به‌هر حال اولیس دیر یا زود ترجمه می‌شد و پیامدی هم اگر داشته باشد طبیعی است؛ اما این پیامد تاسف‌بار خواهد بود و ناگواری ماجرا در اولیسیسمی است که مقلدان در آینده بر سر ادبیات فارسی آوار خواهند کرد و دوره گذار از آن دربردارنده آثار ناخوشایندی خواهد بود. امری‌ که ای کاش سال‌های گذشته از آن عبور کرده بودیم و شاهدش نبودیم.

    بامداد جنوب صفحه هنر و ادب: ۹ اردیبهشت ۱۳۹۸

  • گفت‌وگو با فروغ آذر نویسنده کتاب« هیچ‌کس نمی‌آید»

    گفت‌وگو با فروغ آذر نویسنده کتاب« هیچ‌کس نمی‌آید»

    گفت‌وگو با فروغ آذر نویسنده کتاب« هیچ‌کس نمی‌آید»:

    قصه‌گویی برایم در اولویت است

    داود علیزاده

    در سال جاری «فروغ آذر» مجموعه داستان کوتاه «هیچ‌کس نمی‌آید» را به همت نشر «ری‌را» منتشر کرده است. اکثر داستان‌های آذر بر محور دغدغه‌های زنان است که در لایه‌های ذهن شلوغ؛ اما تنها و یگانه شخصیت‌ها می‌گذرد. دیگر وجه بارز داستان‌های وی، نوعی نگاه نوستالژیک به پدیده‌هاست که در گذر زمان دیگر در دسترس نیستند و شخصیت‌ها با تمسک جویی به نشانه‌هایی در دل موسیقی و مکان‌های خاطره‌انگیز و … تمام تلاش خود را به کار می‌گیرند تا از پس ذهن حال‌گریز خود برآیند. مجموعه داستان «هیچ‌کس نمی‌آید» شامل ۲۱ داستان کوتاه است و نام کتاب نیز برگرفته از نام داستان نهایی این مجموعه است. گفت‌وگویی را با این بانوی نویسنده صورت دادیم که شما را به خواندن آن در ادامه دعوت می‌کنیم.

    خانم آذر گفت‌وگویمان را با شروع داستان‌نویسی شما آغاز کنیم؟ از چه زمانی داستان‌نویسی برای شما جدی شد؟

    گاهی جرقه‌ای باعث نوشتن شعر یا داستانی می‌شود و جرقه این عشق به ادبیات درون من از زمانی آغاز شد که یکی از کتاب‌های پدرم را در کودکی خواندم و از اینکه چیزی نفهمیدم، بسیار وحشت کردم. این ترس پرکشش باعث شد که راه بیفتم. از طرفی عاشق خواندن هم بودم. طوری که نوشته‌ها را به جای آنکه بخوانم با ولع می‌خوردم. آن‌وقت‌ها ما فقط دل‌خوش به کیهان بچه‌ها بودیم و نوشتن را از همان زمان با خاطرات کودکی شروع کردم و یک‌گوشه جمع … ولی از وقتی جدی شروع کردم که یک نفر از اهالی ادبیات با خواندن یکی از قصه‌هایم گفت: «استعداد داشتید؛ ولی مثل جنینی سقط شده است!» همین مساله باعث شد که جدی برای نوشتن تصمیم بگیرم. حداقل اینکه به خودم ثابت کنم که برای نوشتن از ته قلب هیچ‌وقت دیر نیست و تا وقتی فکر و مغز کار می‌کنند، می‌شود نوشت.

    نظرتان درباره شرکت در کلاس و کارگاه‌های داستان‌نویسی برای نویسندگی بفرمایید؟

    کارگاه و کلاس‌های مربوط به ادبیات بی‌نتیجه نیست و من از استادان بزرگوار و کارگاه‌های زیادی استفاده برده‌ام. اساتیدی چون سیاوش گلشیری، سلمان باهنر، محمد‌رضا گودرزی، علیرضا ایرانمهر، محمود نیکبخت و… در کل به این نتیجه رسیده‌ام که در حد نیاز و اعتدال لازم هستند؛ ولی بیشتر نه! چون هزینه‌اش از فایده‌اش بیشتر است. من در تمام عمرم کتاب زیاد خوانده‌ام که حالا فقط لردی از آن‌ها ته ذهنم ته‌نشین شده است. باید تاکید کنم که تاثیر خواندن بیشتر است. خواندن و خواندن…

    در داستان‌های شما حس نوستالژی عمیقی به چشم می‌آید، به نظرتان این جنبه از چه چیزی نشأت گرفته است؟

    این حس بیشتر از تجربه زیسته‌ام است و ثبت خاطراتی که در ذهنم عجیب پررنگ مانده است و باعث می‌شود که با سرسوزن ذوقی که دارم حتی کمبودها و خاطرات تلخی که برای همه به‌نوعی هست به‌صورت قصه شیرین تعریفش کنم.

    چقدر از داستان‌های شما از زندگی شخصی شما سرچشمه گرفته است؟ از خاطرات شخصی‌تان هم در دل داستان‌ها استفاده کردید؟

    بله! در بیشتر داستان‌ها از خاطرات خودم استفاده کرده‌ام؛ البته در صرف روایت واقعیت باقی نمانده‌ام؛ بلکه تخیل نیز چاشنی کار شده است. خیال ابزار کار نویسنده است و در کنار خاطراتم، از شنیده‌هایم نیز مثل پازل کنارشان چیده‌ام.

    در داستان‌های شما زبان داستانی به سمت نثر رمان گرایش دارد. بخت خودتان را در نوشتن رمان هم آزمودید؟ به نظر می‌رسد که در زبان داستانی شما این گرایش مشهود است؟

    اینکه بعضی داستان‌ها بیشتر به سمت نثر رمان گرایش دارد، با شما موافقم؛ اما دلیلی که باعث شد بیشتر سراغ داستان کوتاه بروم. در ابتدا علاقه خودم به داستان کوتاه بود و دیگر اینکه به مخاطب پرمشغله فکر می‌کردم. چیزی که این روزها عمومیت دارد و همه به‌نوعی با آن درگیر هستند، کمبود وقت و مشغله است. به‌هرحال نویسنده در داستان کوتاه حرفش را زود، تند و سریع می‌گوید و خواننده هم می‌گیرد. البته این نکته را هم بگویم که در حال حاضر مشغول نوشتن رمانی هستم که امیدوارم به‌زودی به پایان برسد.

    در داستان‌نویسی چقدر فرم و تکنیک برایتان اهمیت دارد و چقدر قصه؟

    البته سعی کرده‌ام که فرم و تکنیک رعایت شود؛ ولی قصه‌گویی برایم اهمیت دارد و در اولویت است و لذت بیشتری می‌برم. به همین دلیل قیاس به نفس کرده‌ام که شاید مخاطب نیز همین حس را داشته باشد؛ بنابراین به وجه قصه در داستان‌هایم بیشتر توجه کرده‌ام و البته سعی داشتم که از فرم و تکنیک هم غافل نمانم.

    از ویژگی داستان‌های شما شاعرانگی در متن است. مثلا در داستان حلقه: «ابرها کیپ گرفته‌اند و هوای گریه‌ دارند. باد پاییزی دست به کاره شده و حسابی به رفت‌وروب افتاده است.» و یا در داستان از ایوان روبرو: «شفق و فلق انگار با هم کنار آمده و از سر راه سپیده کنار می‌روند!» دراین‌باره توضیحی بفرمایید؟

    در این مورد هم با شما موافقم. من به شعر خیلی علاقه دارم. مطالعه شعر هم جزئی از برنامه مطالعاتی‌ام است. به‌خصوص فروغ نازنین و جاودان که اعتقاد دارم چه در زمانه حیاتش و چه تا همین امروز هم به‌درستی شناخته‌ نشده است. می‌توانم این شاعرانگی در متن و نثر را حاصل همان علاقه و خوانش‌ها بدانم که البته به‌صورت ناخودآگاه در دل نثر خودش را نشان داده است؛ چون نظر و سلیقه‌ام در داستان‌نویسی داشتن نثری صریح و بدون تکلف و اضافه است؛ ولی شاید تک‌روی بنده هم باشد.

    اسم کتاب شما «هیچ‌کس نمی‌آید» است که در آن نوعی ظرافت معنایی وجود دارد. هیچ‌کس نمی‌آید درواقع یعنی همه می‌آیند. هیچ در ابتدای جمله و فعل منفی در انتها، باعث می‌شود معنای جمله عکس ظاهرش شود. رودکی بیتی دارد که هزار سال پیش‌گفته است. با صد هزار مردم تنهایی/ بی صد هزار مردم تنهایی… تنهایی درواقع به معنای در خلوت بودن نیست و تنهایی واقعی وقتی قابل‌لمس است که در جمع احساس شود. مایل هستید درباره اسم کتاب نیز توضیحی بفرمایید؟

    در ابتدا بگویم که من این اسم مفهومی‌اش را دوست دارم به نظرم این اسم با مضمون اکثریت داستان‌هایم هماهنگی داشت. به این گفته اعتقاد دارم و همه این‌ها دست‌به‌دست هم داد تا انتخابش کنم. ضمن اینکه در کتاب هم داستانی به همین نام وجود دارد.

    مهم‌ترین دغدغه‌ای که در این کتاب به آن پرداختید، چه بوده است؟

    مشکلات زنان در جامعه همیشه دغدغه‌ام بوده است و خواهد بود. برای همین سعی کرده‌ام مسائل زنان را حداقل در دوران معاصر رصد کنم. هرچند تجربه‌های خودم و یا شنیده‌هایم از بزرگ‌ترها نیز به میزان حساسیت من افزوده است؛ به‌طوری‌که گاهی با مواجه به برخی معضلات و مشکلات زنان در جامعه به‌شدت متاثر می‌شوم. هرچند می‌دانم که از این نوع مشکلات در جوامع دیگر هم به چشم می‌خورد با شدت کمتر یا بیشتر… از این نظر چون دغدغه زنان را از دل‌ و جان دارم فکر می‌کنم به‌مثابه مثال معروف «هر آنچه از دل برآید، لاجرم بر دل نشیند» باشد.

    در نوشتن داستان‌هایتان بیش از همه تحت تاثیر کدام نویسنده بوده‌اید؟

    من خیلی از نویسنده‌های ایرانی و خارجی را دوست دارم و خودآگاه و ناخودآگاه تاثیر گرفته‌ام به‌خصوص بهرام صادقی و چخوف؛ ولی تقلید به‌هیچ‌وجه. همیشه سعی کرده‌ام خودم باشم و شاید همین تک‌روی‌ها، گاهی مرا از فرم و تکنیک دور و در فضای قصه غرق کرده باشد.

    شخصیت زن در داستان فارسی معمولا طبق یک سری کلیشه‌ها طراحی می‌شود. شما در داستان‌هایتان قصد داشتید این کلیشه‌ها را بشکنید و از زاویه‌ای جدید به شخصیت زن بپردازید؟

    من سعی کرده‌ام مثل هیچ‌کس نباشم و خود خودم باشم و اگر شما هم این برداشت را کرده‌اید بسیار خوشحالم. نظر خودم این است که داستان‌هایم همه به قولی زنانه هستند و خودم زنانه نویسم و این را کاملا طبیعی و بدیهی می‌دانم؛ چراکه یک زن هستم و اگر قرار باشد بنویسم زنانه می‌نویسم و لا غیر … هرچند در وجود همه آدم‌ها جنبه‌هایی از زنانه و مردانه هست؛ ولی بیشتر یک زن هستم و دغدغه‌هایم از جنس زنانه.

    این روزها بحث از روابط و به عبارتی «مافیای ادبی» در محافل شایع شده است. شما به چنین پدیده‌ای اعتقاد دارید؟

    البته در دنیای ادبیات هم مثل دنیاهای دیگر مافیا وجود دارد و متاسفانه هرچه بیشتر در این جهان پیش می‌رویم، بیشتر می‌فهمیم؛ اما من سعی کرده‌ام مسیر خودم را در پیش بگیرم و از این نوع روابط پرهیز کنم. اولویت من نوشتن قصه است و امیدوارم که داستان‌هایم راه خودشان را باز کنند. من طوری به خواندن و نوشتن عادت کرده‌ام که سایه‌اش را روی سایر چیزها و دنیای اطرافم حس می‌کنم و حتی گاهی حس می‌کنم که چاره‌ای جز این راه ندارم. به‌نوعی مجبورم این راه را انتخاب کنم.

    به‌عنوان یک نویسنده چقدر به مخاطب توجه دارید؟

    خیلی به مخاطب فکر می‌کنم و دل‌خوش به این هستم که چون صادقانه و خالصانه و از دل می‌نویسم امیدوارم به مقصود خود رسیده باشم.

    و سخن آخر

    آرزوی بهترین‌ها برای شما دارم و متشکرم.

    انتشار در بامداد جنوب ۲۱ اسفند ۹۷

  • «نقطه سرخط»: از حاشیه تا متن «رهـ ش» آخرین رمان امیرخانی

    بامداد جنوب ۹۷/۱۲/۱۵

    «نقطه سرخط»: از حاشیه تا متن «رهـ ش» آخرین رمان امیرخانی

    «رهـ ش» اتوپیایی که امیرخانی می‌جوید!

    داود علیزاده

    رضا امیرخانی از نویسندگان نسل جدیدی بود که بعد از انقلاب با سویه تعهد و آرمان‌گرایی انقلابی وارد عرصه ادبیات ایران شد. جدا از بحث درون‌مایه آثارش، خودش نیز بارها در مصاحبه‌های مختلف به سویه فکری‌اش ادغان و تاکید داشته است. وی که از سال ۷۴ با انتشار کتاب ارمیا وارد عرصه داستان نویسی ایران شده بود تا سال ۹۱، یکی از پرکارترین داستان‌نویسان ایرانی آن دوران به‌شمار می‌رفت. یازده کتاب در آن دوره از او به‌جای مانده است که شمار تیراژهایش حیرت‌آور است.

    با این حال، درون‌مایه آثارش، تاکید و پافشاری بر داستان‌نویسی بر پایه تعهد و آرمان انقلابی‌اش باعث شده است که منتقدان زیادی نیز داشته باشد؛ اما به هر حال او به نویسندگی در مسیر خود ادامه داده است، چنانکه منتقدانش نیز نمی‌توانند بدون واکنش و به‌سادگی از نام و آثار او گذر کنند.

    هرچند از سال ۹۱ تا ۹۶ امیرخانی پرکار، اثری از خود منتشر نکرد؛ اما ناگهان با رمان «ر هـ ش» به پیشخوان کتابفروشی‌ها بازگشت. صف خریداران برای تهیه کتاب از مناظر کم‌سابقه در اذهان اهل مطالعه ایرانی است که برای کتاب امیرخانی در روز نخست رخ داد.

    نظرات درباره این رمان متناقض است. از یک سو منتقدانی این اثر را ضعیف‌تر از آثار گذشته امیرخانی می‌دانند و از سوی دیگر این اثر برگزیده جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران در سال ۹۷ و برگزیده یازدهمین دوره جایزه جلال آل احمد به عنوان رمان سال بوده است. هر چند امیرخانی از دریافت هدیه نقدی جایزه جلال آل‌احمد امتناع کرد و جایزه ۱۰۰ میلیون تومانی جلال آل‌احمد را به موسسه پژوهشی دانایار اهدا کرد تا تمام این مبلغ صرف توانمندسازی آموزگاران دبستان و پیش‌دبستانی در استان سیستان و بلوچستان شود.

    در نقطه سرخط این هفته سعی کرده‌ایم به آخرین رمان امیرخانی نگاهی داشته باشیم و سمت‌وسوی نگاه او در این رمان را بررسی کنیم. باید در ابتدا اشاره کرد که خواندن رمان «ر هـ ش» یک‌وقت کافی، حوصله وافر و  عصبانیت از منطقه یک تهران می‌طلبد. از این بابت می‌توان انتظار داشت اگر بسیاری با این رمان ارتباط برقرار نکنند؛ چراکه دغدغه‌های اصلی این رمان جهان‌شمول نیست و برای کسانی که در مناطق متراکم پایتخت تجربه زیستن ندارند. لمس و هم‌ذات‌پنداری دشوار است.

    علا و لیا زوجی است برآمده از یک نگاه عاشقانه در کنار یک سفال‌فروشی، در یک اردوی دانشجویی… که حالا دیگر آن طراوت روزهای نخست را ندارند. علا یکی از مدیران شهرداری است. لیا هرچند تحصیل‌کرده معماری است؛ اما به‌خاطر ایلیا تنها فرزندشان که از آسم رنج می‌برد. خانه‌نشین است. کدام خانه؟ خانه‌ای سنتی که از پدر لیا به ارث رسیده است و در میان برج‌سازی‌های مرسوم این روزهای پایتخت محصور است.

    دغدغه امیرخانی در این رمان تا حدودی قابل‌درک است؛ اما بیانش نه! انتخاب لیا به‌عنوان راوی به نظر می‌رسد منطق روایت قصه را به‌هم‌ریخته است. لیا یک زن قصه‌گوی مناسب برای روایت این رمان نیست و گویی امیرخانی جهان شگفت‌انگیز زنان را نمی‌شناسد. گویی مردی به اسم لیا دارد داستان را روایت می‌کند. تیزبینی، ریزبینی و کلافگی زنانه مهجور و مغفول مانده است. با اینکه روایت اکثریت متن بر عهده لیا است؛ اما از مکاشفه‌های شم زنانه خبری نیست. ارجاع به قسمت‌های روبرو شدن لیا و «دخترمانتوجینی» در دفتر علا… یا اینکه لیا در خانه پدری زندگی می‌کند؛ اما هیچ یادی از مادر ندارد. دختری در خانه مادری بی یادش! دو دهه در یک خانه زندگی کرده‌اند؛ اما نوستالژی‌های لیا مقصور و محدود به درختی است و بازی کودکانه… که با قرائن تاریخی تهران در دو دهه اخیر جفت‌وجور درنمی‌آید. شخصیت ناقص لیا و ماکت‌واره‌های علا، فروزنده، صفورا و … رمان را پایین می‌کشد.

    «ر هـ ش» رمانی دغدغه‌مند است که برای بیان دغدغه‌اش از عناصر قوی داستانی بهره نگرفته است. به‌خصوص در انتخاب راوی و شخصیت‌پردازی… در دیالوگ‌ها نیز، گفت‌وگوها از متن بیرون می‌زند و گاهی تا مرز سخنرانی و اعلام بیانیه اطناب دارد. حتی کودک داستان (ایلیا) نیز دیالوگ‌هایی دارد که با شخصیت و سنش تناسب ندارد.

    در اکثریت فصل‌ها روایت را لیا برعهده دارد. جز دو فصل که یکی تهران و دیگری صفورا منشی فروزنده روایت می‌کنند! چرا؟

    به نظر می‌رسد «رهـ ش» غرولندی است درباره آلودگی هوای تهران، بیماری‌های تنفسی در نسل جدید، از بین رفتن صمیمیتِ میان اهالیِ شهرنشین و به‌ویژه همسایه‌ها، خیانت میانِ زوج‌ها، تظاهر و دوروییِ کارمندان و… که از زبان لیا به صورت خواننده کوبیده می‌شود. جای هیچ قضاوتی برای خواننده نیست و تنها یک مجال برای خواننده می‌ماند. در ذهنش همراه لیا به همه این موارد ناسزا سر دهد و در نهایت هم به این نتیجه می‌رسد، تهران زنی است که خودبس شده که تنها لیاقتش این است کودکی از آسمان بر آن ادرارش را بریزد. «راحت باش ایلیا…شماره یک را انجام بده…با خجالت می‌گوید: می‌ریزد پایین روی شهر…مردی که آگهی همشهری به دست دارد، همین‌جور که میان آگهی‌ها راه می‌رود، در خیابان پرسه می‌زند. یک‌هو یک قطره می‌چکد روی روزنامه و وسطِ آگهی‌های سربی، چاله‌ای درست می‌کند. مرد آرام با خودش می‌گوید: آخ اگه بارون بزنه…بعد به آسمان نگاه می‌کند. هیچ ابری در کار نیست… با دقت نگاه می‌کند. آسمان صافِ صاف است.» (امیرخانی، رهش: ۱۹۲)

    باید این نکته را در نظر داشت که توصیف امیرخانی از تهران در وضعیت کنونی خلاصه نمی‌شود؛ تهران «ر ه ش» به‌طور قطع آرمان‌شهر اصولگرایی نیست که امیرخانی از آن برخاسته است. برای همین با تمام توان به هجو آن می‌پردازد. او تهران کنونی را در یک کفه ترازو و شهر آرمانی خودش را نیز در کفه دیگر گذاشته است. از یک سو به توصیف و نقد تهران کنونی می‌پردازد و از سوی دیگر به تشریح مختصات اتوپیایی ذهنی خود؛ بنابراین طبیعی است که در ذهن مخاطب این سؤالات مطرح شود: که آرمان‌شهر یا اتوپیای امیرخانی کجاست؟ و چگونه شهری است. آیا نسخه‌ای که امیرخانی درنهایت برای آرمان‌شهر ارائه می‌دهد قابل حصول است؟

    برای درک این موضوع باید به سراغ فصل آخر رمان رهش رفت. جایی که لیا به همراه ایلیا برای نوشیدن شیر بز به کوهستان می‌رود. از دید کتاب‌های آسمانی و مقدس، کوه نماد مأوا و ملجا پیامبران است. جایی که حضرت موسی (ع) با خداوند ملاقات می‌کند. جایی که بر حضرت محمد (ص) برای اولین بار وحی می‌شود. از روایت امیرخانی در همین کوهستان امروزی، هنوز جای بکری هست که از چشم اغیار محفوظ مانده است. انسان رهیده امیرخانی آنجاست. ارمیا در شمایلی پیامبرگونه و با الفاظی مرجوع به اسناد مذهبی، شیر شفابخش را به ایلیای مسلول از جامعه بحرانی می‌دهد و آرام‌بخش درون آشفته لیا است؛ اما این ارمیا با این اوصاف در کجاست؟ جایی که زیست بدوی چوپانی به تکنولوژی سلول‌های خورشیدی گره خورده است تا ارمیا از یک‌سو بهره‌کش مدرنیته باشد و از سوی دیگر زیست سنتی خود را ادامه دهد. این نگاه آشنا نیست؟ نحله فکری که با دست مدرنیته را پس می‌زند و با پا پیش می‌کشد. اینکه همچنان پای در گِل نوستالژی‌بازی گذشته دارد؛ اما می‌خواهد به بلندای آینده برسد. اینکه آرامش را در بدویت رمیده از همه جهان جستجو می‌کند اما از آنچه (بز) دارد، گاه به ازای (کتاب و اینترنت) اندیشه و تکنولوژی معامله می‌کند. تصور می‌کند همین حد ارتباط کفایت می‌کند. آرمان‌شهر امیرخانی چنین اوصافی دارد. ارمیا بریده از جهان، پای بسته در صعب‌العبوری سنت است و چون می‌داند امروزه بدون مدرنیته زندگی نمی‌چرخد؛ بنابراین سعی می‌کنند از آنچه دارد (بز) به جهان بدهد تا همچنان آبشخور اندیشه و تکنولوژی بر رویش بسته نشود.

    امیرخانی در رهـ ش از اصلاح این شهر از درون ناامید است. برای همین قهرمانش نه لیای راوی است و نه دیگر شخصیت‌های در شهر … قهرمان امیرخانی، ارمیا و هم مسلک‌هایش است که روزی سوی شهر برانگیخته‌می‌شوند. تئوری امیرخانی همان‌گونه که از نام رمان برمی‌آید. از نو ساختن این شهر است. شهر را به ر ه ش مبدل کردن و مبدل کردن شهر به همین پناهگاه کوهستانی که اکنون در آن به آرامش سر می‌کنند.

    «ارمیا بلند می‌گوید: کوه‌نشین‌ها یکی دوتا نیستند… خیلی‌ها هستند که از این شهر دل کنده‌اند. روزی سوی شهر برانگیخته می‌شوند. این شهر نشد شهر دیگری… مدینه می‌سازند این حقیقت مصطفوی ست …من البته مهارت سلیمانی دارم و طریقت ارموی!» (امیرخانی، رهش: ۱۸۹)

    منبع

    امیرخانی، رضا (۱۳۹۶) رهـ ش، انتشارات افق

     

  • «نقطه سرخط»: عطیه عطارزاده جهنم انزوا را توصیف می‌کند.

    «نقطه سرخط»: عطیه عطارزاده جهنم انزوا را توصیف می‌کند؛

    راهنمای مردن با گیاهان دارویی

    داود علیزاده

    «راهنمای مردن با گیاهان دارویی» ازجمله رمان‌های خوش‌اقبال و موردتوجه مخاطبان و منتقدین در سال اخیر بوده است. به‌طوری‌که تا بخش نهایی جایزه ادبی «احمد محمود» نیز پیش رفته بود و در این مدت به چاپ دهم نیز رسیده است. این کتاب اولین رمان منتشرشده «عطیه عطارزاده» است. وی پیش از این کتاب مجموعه اشعار خود به نام «اسب را در نیمه دیگرت برمان» را در سال ۹۴ در انتشارات چشمه منتشر کرده بود.

    راهنمای مردن با گیاهان دارویی در بیست‌وسه پرده (برای فصل‌بندی کتاب از عنوان پرده استفاده‌شده است) به روایت زندگی دختر نابینایی می‌پردازد که گویا به همراه مادرش سعی در فتح جهان دارد؛ چراکه معتقدند: «با دانستن ابعاد دقیق هر چیز می‌توان آن را فتح کرد.» (عطارزاده: ۱۱)

    البته جهان آن‌ها محدود به خانه‌ای حیاط‌دار  و  کوچک در دروازه دولت تهران است که پس از نابینایی دختر در سن پنج‌سالگی و متارکه پدر از خوی به آنجا کوچ کرده‌اند. جهانی ایزوله، به دور از هر آشنا و فامیلی… آن‌ها تنها با سیدنامی ارتباط دارند که برایشان ماهیانه گیاهان دارویی می‌آورد تا در زیرزمین خانه عطاری کنند و ماه بعد دست‌ساخته‌هایشان را ببرد برای فروش. دلیل نابینایی دختر فرورفتن بوته گل عاقرقرحا (داوودی وحشی) در چشمانش است و همه عمر در انتظار آمدن روزی است که پدرش بیاید و او را برای درمان به برلین ببرد!

    سال‌ها برنامه منظم روزانه‌شان صبح درس خواندن و عصرها کار کردن در زیرزمین خانه است. برای دخترک جز مادرش معلمی وجود ندارد و جز کتابخانه‌ای که تصور می‌کند قلب خانه‌شان است منبع دانشی در دسترس نیست. تمام درک دخترک از جهان عصاره جهان‌بینی مادر؛ آمیخته به کتاب‌هایی خاص است؛ ازجمله کتاب‌های بوعلی سینا، سردار حسین و مادام بواری

    مادر برای شناخت او از محیط خانه همیشه دستش را می‌گیرد و تمام جزئیات را برایش توضیح می‌دهد. دخترک در پیله خودش خوشبخت است تا آنکه پدربزرگ فوت می‌کند و آن‌ها به کاشان می‌روند.

    این آغازی است بر آگاهی دختر از جهان خارج و پس از بازگشت از سفر اعتراف می‌کند که «در خانه همه‌چیز سرجایش هست و فقط این جای ماست که در جهان کمی و فقط کمی عوض‌شده است.»(همان: ۶۰)

    جهان ساخته‌وپرداخته مادر یک‌باره مبدل به جهنمی می‌شود که آفریننده خود را به کام می‌کشد. پیش از کاشان، این مادر است که مختصات هر چیزی را به دخترک گفته است و دخترک بی‌چون‌وچرا آن را به‌عنوان حکمی ازلی و ابدی پذیرفته است. سفری کوتاه که به سیر و سلوکی هولناک مبدل می‌شود. مادر پس از کاشان در چشم دخترک و مخاطب دیگر آن زن فداکاری نیست که همه عمر به‌پای تنها دخترک نابینایش ساخته و سوخته است. دخترک هم دیگر آن دختر رام و خوشبخت نیست که با کشف تعداد قدم زدن‌های کف حیاط حس می‌کرد آن را فتح کرده است. سفر به کاشان همه ‌ای کاش‌های مادر و دختر را از نهانشان به رو می‌کشاند. شاید یکی از بهترین مصداق‌هایی که می‌توان برای این حالت مادر و دختر بیان کرد. توصیف استعاره‌واری است که «موراکامی» در کتاب «کافکا در کرانه» دارد.

    «و توفان که فرونشست، یادت نمی‌آید چی به سرت آمد و چطور زنده مانده‌ای. در حقیقت حتی مطمئن نخواهی‌شد که توفان واقعاً به سر رسیده؛ اما یک‌چیز مشخص است. از توفان که درآمدی، دیگر همان آدمی نخواهی بود که به توفان پا نهاده بودی!» (موراکامی،۲۳:۱۳۹۶)

    سفر به کاشان توفانی است که از سر شخصیت‌ها گذشته است و  نقطه عطف داستان محسوب می‌شود. عطارزاده با سفر کاشان، رمان را به دو قسمت تقسیم کرده است. در بخش اول شخصیت‌ها را معرفی می‌کند و جهان آن‌ها را طوری ترسیم می‌کند که خواننده به تمام زوایای آن احاطه داشته باشد. نقطه عطف داستان رخ می‌دهد و پس‌ازآن عطارزاده جهانی را ویران می‌کند که در مقابل چشم مخاطب ساخته و پرداخته بود.

    دخترکی که با محدودیت در انزوای خود بالیده و شخصیت تحسین‌برانگیزی معرفی‌شده است در بخش دوم به شخصیتی مخوف و غیرقابل‌کنترل مبدل می‌شود. مادر فداکار و دلسوز بخش اول به زنی مستأصل مبدل می‌شود که آهسته و پیوسته رو به ‌زوال است. در راهنمای مردن با گیاهان دارویی مخاطب با یک ایده هولناک روبروست که به طرز شگفت‌انگیزی بیان‌شده است. اسطوره‌سازی و اسطوره‌شکنی نامتعارف در بستر رمانی که در بسیاری از موارد دست به ساختارشکنی زده است.

    این کتاب در نگاه اول بسیاری از مشخصه‌های جلب مخاطب را دارد. نامی اغواگر، راوی غیرمعمول و قصه‌ای مرموز! در بخش اول راوی نابینا از طریق آشنایی‌زدایی از محیط پیرامون خود، جهان دیگری را به خواننده نشان می‌دهد و در این کار موفق است؛ هرچند به‌وقت مطالعه برای مخاطب فضاهای آشنای دیگری نیز تداعی می‌شود. سکانس‌هایی از فیلم بید مجنونی مجید مجیدی و نوعی هم‌آوایی رمان با این فیلم… برای مثال معماری خانه یوسف و خانه دخترک شبیه به هم هستند، بعضی دیالوگ‌ها و به‌خصوص نامه مرتضی به یوسف در فیلم را می‌توان در متن رمان بازخوانی کرد. در فیلم همسر یوسف برای قهر به کاشان می‌رود و در رمان دخترک برای قهر درخواست رفتن به کاشان دارد. لحظه بینایی یوسف در فیلم مواجه او با پنجره اتاق بیمارستان است و دختر رمان نیز در توصیف وقت بینایی با پنجره چالش دارد. در فیلم یوسف برای عمل به فرانسه می‌رود و در بیمارستانی عمل می‌شود که فضای سبز دراماتیکی دارد. در رمان نیز دخترک برای عمل به برلین می‌رود و اتفاقاً توصیف او از حوالی برلین بعد از بینایی شباهت بسیاری به مکان‌های مورداشاره در فیلم دارد.

    البته به این مؤلفه‌ها باید کمی از الایام طه حسین و رمان کوری ساراماگو، بوف کور، کمی شعر فروغ هم اضافه کرد. هر رمانی بدون شک ترکیبی از آثار دیگر در دل خود دارد و این رمان هم استثنا نیست.

    عطارزاده در این رمان منطق روایی دخترکی نابینا را تقریباً خوب از آب درآورده است؛ هرچند این منطق گاهی از قاعده خودش خارج‌شده که قابل‌اغماض است.

    سبک سیال ذهن این رمان همان سبک بدوی و ابتدایی است که معمولاً در رمان‌های اولیه نویسندگان می‌توان دید و مثال بارزش زمان‌هایی است که راوی دل به قصه‌گویی می‌بندد و سبک را ‌مثل قبل در کنترل ندارد. به‌خصوص هر چه به آخر رمان نزدیک‌تر می‌شویم، این مسأله بیشتر به چشم می‌آید.

    از نکته‌های قابل‌بحث غیرقابل‌باور بودن بعضی موارد در رمان است. گویی در طراحی و مهندسی رمان، این زوایا با هم تطبیق داده‌نشده است. مثلاً مادری که تمام عمر کارش گیاهان دارویی است؛ اما نشئگی تریاک را با تسکین شیرین‌بیان از هم تشخیص نمی‌دهد و البته که این مورد با طعم و مزه متفاوت است. اینکه دخترک در ۵ سالگی نابینا شده است؛ اما درکش از رنگ‌ها الکن است. اینکه درکی از رنگ طلایی روی جلد کتاب دارد؛ اما رنگ استیل چاقو را نمی‌فهمد. اینکه چطور دو نفر این‌همه مدت از خانه خارج نمی‌شوند؛ اما همچنان خوراک دارند. تنها در جایی از رمان سید برایشان یک کیسه برنج می‌آورد که در منطق تغذیه شخصیت‌ها نمی‌گنجد و مواردی از این دست…

    مخاطب در این رمان با دو بعد مواجه است. یا باید بپذیرد که رمان خاطرات گذشته دخترکی است که بینایی‌اش را به دست آورده است؛ بنابراین توصیف ریز و جزیی صحنه‌های بیمارستان و البته نقاشی‌ها…  باورپذیر می‌شود یا اینکه بپذیرد دخترک نابینای ابدی است که در این صورت توصیفات جزییات مذکور با منطق نابینایی ابدی دخترک در تضاد است.

    مخاطب از این تضاد غیرقابل‌پذیرش که بگذرد، در جای‌جای رمان مفاهیم متضاد بسیاری را می‌بیند که به‌صورت ماهرانه‌ای در تاروپود هم تنیده شده‌اند و تلفیقی جذاب را به نمایش می‌گذارد. مفاهیم متضادی چون شهامت و ترس، امید و یأس، تیرگی و روشنایی فضا، بینایی و نابینایی و…

    به طور مثال راوی امید آمدن پدر و بینایی را دارد و در عین حال  در جهان دگرگون خود وقتی به یأس دچار شده است در عباراتی ساده این‌گونه یأس و پوچی را نشان می‌دهد.

    «چه اهمیت دارد اگر به گلدان‌ها آب ندهم. وقتی این‌همه جنگل در دنیاست. چه اهمیت دارد اگر همه‌شان خشک شوند. چه اهمیت دارد روغن‌ها بیش‌ازاندازه قل بخوردند. پمادها در قوطی فاسد شوند. کتاب‌ها خوانده نشوند. چه اهمیت دارد اگر بمیرم به‌جز مادر و سید کسی متوجه نبودم نخواهد شد.» (همان: ۶۴)

    رمان راهنمای مردن… روایت دوباره دیدن جهان از طریق حواسی غیر از بینایی است. آن‌هم توسط راوی نابینایی که حتی ساده‌ترین پدیده‌ها را نیز از طریق منطق خودش بازتعریف می‌کند تا جایی که او برای تداعی رنگ سرخ به حس چشایی پناه می‌برد.

    «گاهی انگشتم را که خون آمده می‌مکم و سعی می‌کنم طعم شورش را به رنگ سرخ ربط بدهم. خون شور است. گل سرخ شور است. گوجه‌فرنگی ته‌مزه‌ای از ترشی و شوری دارد زرشک‌ترش و شور است. پس شاید بشود گفت شوری سرخ است.» (همان: ۵)

    از موارد برجسته رمان، حضور شخصیت‌های تخیلی است. به خصوص ابوعلی سینا که در کسوت شخصیتی برخواسته از پندار دخترک در قصه نقش دارد. شخصیتی  جاندار و باورپذیر که از یک سو دست در تعالیم بوعلی سینا دارد و دست دیگرش در دست دخترکی توهم‌زده است.  حضور این شخصیت در بخش دوم رمان جان می‌گیرد و از مولفه‌های موفق رمان محسوب می شود.

    «شیخ می‌گوید: هر انسان دور خودش جهانی دارد؛ جهانی که رنگ و بو و حتی کلمات خاص خودش را دارد و هر فرد آن را با خودش این‌طرف و آن‌طرف می‌برد. هنگامی‌که آدم‌ها از کنار یکدیگر عبور می‌کنند یا به هم‌فکر می‌کنند و یا با یکدیگر حرف می‌زنند، این جهان‌ها در هم فرو می‌روند و مشترکاتی پیدا می‌شوند. دلیل تفاوت جملات و افکار آدم‌ها تفاوت همین جهان‌هاست.»(همان: ۸۵)

    منابع

    عطارزاده، عطیه،(۱۳۹۶) راهنمایی مردن با گیاهان دارویی، نشر چشمه

    موراکامی، هاروکی(۱۳۹۶) کافکا در کرانه، مترجم مهدی غبرایی، نشر نیلوفر

    انتشار در روزنامه بامداد جنوب ۳۰ بهمن ۱۳۹۷

  • نمایش ذهن زلال نیکی

     

    روزی شاید…

    «روزی شاید…» مجموعه تراوش‌های خلاقانه ذهن نیکی رعنایی است. نویسنده نوجوانی که متولد ۱۳۸۵ مشهد است و اولین کتابش را انتشارات آرسس در سال ۱۳۹۷ منتشر کرده است.

    کتاب از سه بخش تشکیل‌شده است. بخش عمده اثر را شعرها تشکیل داده‌اند و در میانه چند دل نوشته و در انتها سه داستان کوتاه پیوست شده است. پیشگفتار کتاب، ذهن خلاق نیکی را برآیند زندگی در خانواده‌ای اهل مطالعه و به‌ویژه تأثیر پدربزرگ فرهیخته‌اش دانسته است؛ چنانکه نیکی نیز در ابتدای کتاب، اثرش را به خانواده‌اش تقدیم می‌کند که کتاب خواندن را بیشتر از ورق زدن می‌دانند. همچنین کتاب را بیش از همه به پدربزرگش تقدیم کرده است که نگاه ژرف و عمیقش منبع الهام‌بخشی برای دست‌به‌قلم شدن نیکی بوده است.

    اشعار نیکی رعنایی سادگی دنیای کودکانه را نشان می‌دهد. نگاهی پاک و بی‌آلایش که برای جهان پیرامون خودش آشتی و آرامش را طلب می‌کند. در دل سطر سطر اشعارش بذر امید و شور زندگی را می‌توان دید. بن‌مایه‌های اشعارش متعدد و متکثرند. از دل‌نوشته‌ای برای معلمش آقای بازرگان که در آن صادقانه حس دیدار نخست را بازآفرینی می‌کند تا قطعه‌ای همانند «حیاط خانه مادربزرگ» که در آن سوگواره‌ای می‌سراید بر حجم تهی و خلوت نبود مادربزرگی که دیگر حضور ندارد. از یک‌سو مادر آرمانی خودش را در دل‌نوشته‌ای به نام «اگر من جای مادرم بودم» ترسیم می‌کند و در واکنشی بعید از نوجوانی در این سن با مادران داغ‌دیده فاجعه سانچی هم‌دردی می‌کند.

    در برخی اشعار او عبارت و ترکیب‌هایی است که نشان دیگر شاعران کلاسیک و معاصر را در دل دارد. هرچند این مسأله طبیعی و قابل پیش‌بینی است؛ اما به نظر می‌رسد اشعار ساده او که برآمده از جوشش ذهن خلاقش نسبت به جهان پیرامون است. دل‌نشین‌تر، باورپذیرتر و صمیمی‌تر است و خواننده را به ظرافت نگاه دخترکی تیزبین رهنمون می‌کند.

    همان‌طور که ذکر شد در انتها سه داستان کوتاه نیز پیوست شده است. در نهان این داستان‌ها، مخاطب با راوی سرزنده و بازیگوشی روبروست که سعی دارد شیطنت‌های کرده و ناکرده‌اش را در کنشی خلاقانه در دل قصه‌ جا دهد. داستان «عملیات نامرئی» گواه این امر است.

    در حیاط خانه مادر بزرگ

    چمن‌ها تا بالای پایم می‌رسد

    نوای سحرانگیز بلبل در گوشم می‌پیچد

    باد تاب آویزان از درخت را تکان می‌دهد

    به یاد مادربزرگ که دیگر نیست

    اشک ریختم

    آسمان دستش را بر شانه‌ام گذاشت

    ابرهایش را هم‌دردم کرد

    و همه با هم گریستیم

    شاخه گلی چیدم و غمگین از سرنوشت

    روی خاک مادربزرگ گذاشتم

    و در دل گفتم:

    آسوده بخواب مادربزرگ. در نبودت بزرگ شدم

    رعنایی، نیکی(۱۳۹۷) روزی شاید… ، انتشارات آرسس

     

     

  • «نقطه سرخط»: «خانواده پاسکوآل دوآرته» تنها رمان ترجمه شده از «سلا»

     

    cela

    «نقطه سرخط»: «خانواده پاسکوآل دوآرته» تنها رمان ترجمه شده از «سلا»

    اعترافات پراکنده‌ یک قاتل مرموز

    «کامیلو خوسه سلا» (۱۹۱۶-۲۰۰۲) از جمله نویسندگان تاثیرگذار پس از جنگ‌های داخلی اسپانیا است. کارنامه این نویسنده اسپانیایی به طرز شگفت‌انگیزی متعدد و پربار است. چهارده رمان، سی و شش مجموعه داستان کوتاه، داستان بلند و جستار، ده مجموعه اشعار، سیزده سفرنامه، دو مجموعه خاطرات، چندین نمایشنامه و تعداد بسیاری نقد و مقالات … است. او دستی بر سیاست نیز داشت؛ اما عمده شهرت سلا جدا از جنجال آفرینی‌های سیاسی‌اش، مرهون رمان‌های اوست.

    وی در سال ۱۹۴۲ زمانی که تنها ۲۶ سال داشت «رمان خانواده پاسکوآل دوآرته» را منتشر کرد که از جمله مهم‌ترین آثار او به شمار می‌رود و بیان مقدمه کتاب، عده‌ای آن را هم‌سنگ بیگانه کامو می دانند. چنانکه هر دو کتاب در یک سال انتشار یافت و شرح قتل‌های بی‌هدف است. شناخته‌ترین اثر سلا رمان «کندو» است که در پی شرایط سیاسی حاکم در اسپانیا، سلا آن را در آرژانتین به چاپ رساند.

    به نقل از سایت رسمی آکادمی نوبل، در سال ۱۹۸۹، این نهاد در وصف آثار سلا با اظهار این مطلب که: «نثر غنی و موجز! نثری که ابعاد دلسوزی مهارشده‌اش، چشم‌انداز چالش‌برانگیزی از آسیب‌پذیری انسان را به‌رخ می‌کشد.» وی را شایسته دریافت نوبل ادبیات دانست.

    سلا از سال ۱۹۵۶ که جایزه «منتقدین اسپانیا» را برند شد. در زمان حیات خود ده جایزه دیگر را نیز کسب کرد. ازجمله: جایزه ملی ادبیات-۱۹۸۴، جایزه دن دینیس پرتغال-۱۹۸۵، جایزه گودو لایانا بارسلونا-۱۹۸۶، جایزه پرنس آستوریاس-۱۹۸۷، جایزه ادبیات نوبل-۱۹۸۹، جایزه پلانتا-۱۹۹۴، جایزه ادبی سروانتس-۱۹۹۵ و …

    سلا تا زمان مرگش در سال ۲۰۰۲ همچنان فعالیت ادبی خود را ادامه داد. همان‌طور که اعتقاد داشت و در شرح نگارش رمان‌هایش در مصاحبه‌ای با آنتونیو آستورگا گفته بود: «باید نشست و نوشت، فرمول دیگری ندارد!»(آستورگا:۱۵،۱۹۹۹)

    در ایران از سلا، فقط رمان «خانواده پاسکوآل دوآرته» ترجمه‌شده است. این رمان را در سال ۱۳۶۹ فرهاد غبرایی (۱۳۲۸-۱۳۷۳) نشر شیوا و حسن پستا (۱۳۱۲-۱۳۸۰) انتشارات دفترهای زمانه، ترجمه و منتشر  کردند و پس از آن تجدید نشر آن واماند تا اینکه پس از ۱۸ سال، ترجمه فرهاد غبرایی با نوازش قلم برادرش مهدی غبرایی توسط نشر ماهی دوباره منتشر گردید. وی در مقدمه کتاب در وصف این رمان نوشته است: «نویسنده در قالب این رمان خواسته به فجیع‌ترین وضعی (ناتورالیسم؟) آن‌همه کشت و کشتار بیهوده را توضیح دهد و به زبان هنر بگوید چه بر سرشان آمده و حتی مادر داستان نوک سینه‌ی پسرش را به دندان می‌کند، شاید تمثیل اسپانیا باشد. در اینجا دیگر از اسپانیای حماسی و قدری رمانتیک همینگوی در رمان «این ناقوس مرگ کیست؟» و «خورشید همچنان می‌دمد» خبری نیست و اسپانیا با چهره خون‌بارش در جنگ داخلی با قلمی نزدیک به زولا تشریح می‌شود. این همان فضای فاجعه‌بار نمایشنامه‌های لورکاست و طعم تراژدی‌های یونان باستان را در ذائقه زنده می‌کند.» (سلا،۶:۱۳۸۷)

    سلا در رمان خانواده پاسکوآل دوآرته، به لایه‌های ذهن و زندگی قاتلی به نام «پاسکوآل دوآرته» رسوخ کرده و با روایتی پراکنده، جرم و جنایت‌های دوآرته را یکی پس از دیگری نقل می‌کند. گویی از همان اولین اثرش قصد داشته، رمانش انعکاس زخم‌های جامعه بحران‌زده اسپانیا باشد. گواه این نکته مصاحبه سلا با «والری میلز» در مجله پاریس ریویو به سال۱۹۹۶ است. جایی که میلز اشاره می‌کند: «شما اعلام کرده‌اید که هدفتان از ادبیات «لمس جراحات با انگشتان» است!» سلا پاسخ می‌دهد: «این آرزوی من است. اینکه به آن نائل بشوم یا نه نمی‌دانم؛ اما به‌یقین یکی از هدف‌هایم است.» (میلز،۱۹۹۶)

     

    متن رمان از دل یادداشت‌های دوآرته سر برآورده که چندین بار دست‌به‌دست گشته است و مربوط به آخرین روزهای عمر پاسکوآل دوآرته است. زمانی که او مستاصل در انتظار اعدام است. عمری جرم و جنایت بیش از دیوارهای زندان او را در تنگنا قرار داده است؛ بنابراین سعی می‌کند با اعتراف در حضور کشیش آرامش یابد. این آرامش موقتی است. پس مشغول نوشتن می‌شود تا در اعترافاتی داستانی، با توجیه‌هایی گاه مهمل، خود را به آرامش برساند. تقلای ذهنی آَشفته که برای مهار وجدان دیر بیدار شده‌اش دست به دامن مغلطه و سفسطه می‌شود.

    در شروع رمان، پاسکوآل دوآرته می‌گوید: «آدم بدی نیستم قربان! گرچه انصافاً برای بد بودن بهانه کم ندارم.» (سلا،۲۷:۱۳۸۷)

    دوآرته اگر چه در جای‌جای رمان خود را به لفظ خطاکار خطاب می‌کند؛ اما روح کلی رمان نشان می‌دهد که او خود را مقصر نمی‌داند و یا به تمامیت تقصر خود آگاه نیست و به هر دستاویزی دست می‌اندازد تا از تمامیت تقصیر خود بکاهد. دوآرته در گریز از مسئولیت‌پذیری، به‌طور مستقیم بارها بخت شوم، مشیت الهی و سرنوشت و… را دلیل تباهی زندگی‌اش می‌داند و سعی می‌کند با هر ترفندی خود را مبرا جلوه دهد! حتی آزادی از زندان را نیز دلیلی بر تبهکاری‌های بعدی‌اش عنوان می‌کند!

    «آزادم کردند. درها را باز کردند و بی‌دفاع، یک‌راست تحویلم دادند بغل شر!»(همان:۱۵۵)

    البته این نگاه مختص فقط پاسکوآل نیست. در این رمان هرگاه مجالی برای بیان به دیگر شخصیت‌ها داده می‌شود، آن‌ها نیز سعی می‌کنند مسئولیت گریز باشند. جبر و سرنوشت را بهانه کنند. خود را در حصر سرنوشتی محتوم جلوه دهند.

    به‌طور مثال اسپرانسا، همسر دوم پاسکوآل می‌گوید: «چرا عوض بشوم؟ چرا سعی کنم عوض بشوم؟ همه‌چیز از پیش تعیین‌شده!»(همان:۱۷۰)

    جملاتی با مفاهیمی مشابه را می‌توان در جای‌جای رمان دید؛ اما خواننده در ورای همه این الفاظ آیا می‌تواند متقاعد شود که پاسکوآل مجبور به انجام چنان جنایت‌هایی باشد؟ او در تمام‌کارهای خود مختار است. البته محیط زندگی و شرایط خانوادگی‌اش را می‌توان مجموعه‌ای کلیشه‌ای برای رشد یک تبهکار قلمداد کرد. خانواده‌ای شامل پدری بزهکار و بی‌مسئولیت، مادری سنگ دل و هرزه و خواهری که بعدها شرافت خود را به باد می‌دهد؛ اما این امور چیزی از اختیار پاسکوآل در جنایت‌هایش نمی‌کاهد.

    پاسکوآل با نقل این جمله: «همه‌ی عیب‌هایشان را من بدبخت به ارث برده‌ام.»(همان:۳۹)

    عیوب خود را ارث والدینش می‌داند. عیوبی که مسبب شوم فرجامی او شده است. او در وصف خانواده خود تا جایی که می‌تواند سیاه‌نمایی می‌کند. این سیاه‌نمایی‌ها بی‌دلیل نیست، گویی او می‌خواهد خواننده را متقاعد کند که پدر و مادرش مستحق مرگی فجیع‌اند و اگر به دست او به قتل رسیده‌اند، فاجعه‌ی بزرگی رخ نداده است و تنها موجوداتی خبیث از دایره زندگی حذف‌شده‌اند. سیاه‌نمایی‌های به‌حق یا ناحق پاسکوآل در مورد پدر و مادرش و همچنین دیگر مقتولین، بهانه‌هایی است برای کاستن از سیاهی‌ای که او را در آستانه‌ی مرگ در برگرفته است.

    پاسکوآل گرچه خود را وارث پدر و مادر خطاب می‌کند؛ اما در روایت سعی می‌کند با توجیه‌هایی مهمل حدفاصلی بین خود و آن‌ها قائل شود. او می‌خواهد بگوید آن‌ها بد بودند و بدی می‌کردند در مقابل خودش آدم بدی نبوده؛ اما به بدی سوق داده‌شده است؛ هرچند در حقیقت پاسکوآل نسخه‌ی دیگر پدر و مادرش است. با همان خصلت‌ها و خصیصه‌ها. شاید بتوان این امر را هنر سلا دانست. او در این رمان یک شخصیت واحد را در قالب سه نفر روایت می‌کند؛ بی‌آنکه در ظاهر هیچ شباهتی بهم داشته باشند.

    به‌طور مثال، مرز کم‌رنگ دو بعد متضاد قساوت و ترحم در رفتار هر سه شخصیت به‌وضوح دیده می‌شود. پدر خانواده در بدو تولد دخترش، همسر را به باد فحاشی می‌گیرد و با کمربند به جانش می‌افتد و تا حد مرگ او را می‌زند. خانه را ترک می‌کند و وقتی برمی‌گردد، همسرش را کنار می‌گیرد و می‌بوسد!

    مادر نیز در رفتارش چنین دوگانگی‌هایی را دارد. در قسمتی از رمان او بی‌توجه به فرزندش، ماریو که توسط سینور رافائل (رفیقش) لگدخورده و در گوشه‌ای وامانده، بنا را بر خنده می‌گذارد تا رفیقش را همراهی کرده باشد؛ اما همان شب، پس از رفتن رافائل، ماریو را در آغوش می‌گیرد زخم‌هایش را می‌لیسد. نوازشش می‌کند.

    پاسکوآل نیز از همین دست است. او نیز در رفتارش دوگانگی قساوت و ترحم را یدک می‌کشد. به‌طور مثال کاری که با سگ خود، چیسپا انجام می‌دهد. ابتدا روابطش را با سگ خوب توصیف می‌کند و از وفاداری‌اش می‌گوید؛ اما تنها به بهانه نگاه اعتراف خواه چیسپا، تفنگ را به سمتش نشانه می‌گیرد و آن را می‌کشد.

    پاسکوآل دوارته روایت جنایت‌هایش را با ذکر کشتن سگش آغاز می‌کند و در ادامه اعتراف می‌کند که چگونه پدرش را در گنجه حبس می‌کنند تا منجر به مرگش شود و این اعترافات ادامه پیدا می‌کند تا قتل مادرش.

    در این میان روایتی که شاید خواننده انتظار دارد آن را بخواند؛ اما به او عرضه نمی‌شود روایت قتل دون خسوس گونسالس است؛ چراکه در ابتدای کتاب با چنین جملاتی به او تقدیم شده است.

    «تقدیم به خاطره‌ی دون خسوس گونسالس دلا ریبا، ارباب توره مخیا، انسان شریفی که وقتی نگارنده کمر به قتلش بست؛ او را پاسکوآل کوچولو صدا زد و لبخند به لب داشت.»(همان:۲۵)

    البته به این نکته باید اشاره کرد که سلا ذهن و زبان بی‌پروایی دارد. او بی‌مهابا از هر واژه‌ای در نثر خود بهره گرفته است و در بطن متن خود از توصیف تباهی و سیاهی منزجرکننده ابایی ندارد. سلا برای نگارش خانواده پاسکوآل… از یک‌سو به ناتورالیسم تکیه داده و از سوی دیگر دست در رئالیسم زمانه خود فرو برده است. ازاین‌جهت این رمان در صرف روایت قتل و خشونت باقی نمی‌ماند و جهانی در ذهن خواننده می‌سازد که مخاطب از یک‌سو برای قاتل همدردی کند و از سوی دیگر برای مقتول… هم احساس ظالم را درک کند و هم حس مظلوم را… و درنهایت تابلویی تیره از تباهی مردمان تاریخ‌مصرف گذشته اسپانیای آن دوران را مشاهده کند.

    خانواده پاسکوآل دوآرته رمانی جذاب و تحسین‌برانگیز است که به‌عنوان ابتدایی‌ترین رمان‌های کامیلو خوسه سلا، نشان از قدرت بالای نویسندگی‌اش دارد و این سؤال مطرح می‌شود چرا با گذر سال‌ها از انتشار جهانی رمان‌های سلا، دریافت جایزه نوبل و دیگر جوایز، خانواده پاسکوآل دوآرته تنها رمان ترجمه‌شده سلا به فارسی است؟

     

    منابع و مآخذ

    آستورگا، آنتونیو (۱۹۹۹) خلق لحظه‌های جاودانه حیات، گفتگو با سلا، ترجمه رامین مولایی، مجله گلستانه شماره نوزدهم تابستان ۱۳۷۹

    سلا، کامیلو خوسه (۱۳۶۹) خانواده پاسکوآل دوآرته، ترجمه حسن پستا، انتشارات دفترهای زمانه

    سلا، کامیلو خوسه (۱۳۶۹) خانواده پاسکوآل دوآرته، ترجمه فرهاد غبرایی، نشر شیوا

    سلا، کامیلو خوسه (۱۳۸۷) خانواده پاسکوآل دوآرته، ترجمه فرهاد غبرایی، نشر ماهی چاپ دوم

    میلز، والری، (۱۹۹۶) مصاحبه با سلا، مجله‌ پاریس ریویو، شماره ۱۴۵، زمستان ۱۹۹۶

     

     

  • بررسی چالش‌های ادبیات کودک در گفتگو با زینب علیزاده لوشابی

    بررسی چالش‌های ادبیات کودک در گفتگو با زینب علیزاده لوشابی

    زینب علیزاده لوشابی درزمینۀ ادبیات کودک بیش از بیست اثر را منتشر کرده و چهار اثر نیز در مرحله چاپ دارد. از آثار او کتاب «توپولو» برگزیده جشنواره «حیات» سال ۱۳۹۵ و «قصه‌یه‌قصه» برگزیده کتاب‌تصویری‌کودک در سال ۱۳۹۴ و جایزه‌ادبی اصفهان در بخش داستان‌کوتاه سال ۱۳۸۵ به چشم می‌آید. آثار او در سال‌های اخیر به چاپ‌های متعددی رسیده ازجمله: «قصه‌های‌پندآموز مثنوی‌معنوی» به چاپ شصت‌وسه «قصه‌های‌پندآموز گلستان‌وبوستان» چاپ پنجاه‌وسه و «قصه‌های‌پندآموز جوامع‌الحکایات» و «قابوسنامه» چاپ چهل‌ونه رسیده است. انتشار مقالات پژوهشی درزمینۀ ادبیات داستانی، ویرایش چندین کتاب و برگزاری کارگاه‌های داستان‌نویسی‌خلاق برای نوجوانان و کودکان، همکاری با دانشنامه امام‌خمینی به‌عنوان نگارنده و ویراستار، همکاری با مجلات کودک و نوجوان مانند: کیهان بچه‌ها، همشهری دوچرخه، ارغوان، دوست خردسال، سنجاقک، ملیکا، روزهای زندگی بچه‌ها، دوست کودک، دوست نوجوان، سلام بچه‌ها، انتظار نوجوان. از دیگر فعالیت‌های او محسوب می‌شود.

    مجموعه آثار : در سال ۹۷ آرزوی پاک‌کن، انتشارات اسحاق، توپولو (برگزیده نخست جشنواره‌ادبی حیات) امیدصبا، در سال ۹۶ مجموعه‌داستان‌های‌گوگوری؛ پنج جلد، باهوش، کشتی‌روی‌ابرهای‌سیاه (از مجموعه غیبت پیامبران). انتشارات جمکران. ضرب‌المثل‌ها و قصه‌ها(آشنایی‌کودکان با ضرب‌المثل‌های فارسی‌ و جایگاه‌ استفاده‌ آن‌ها) انتشارات براق. در سال۹۵ کدام خوب؟ کدام بد؟، نشر آسمانه، قصۀیه‌قصه (برگزیده مسابقه و خلق کتاب تصویری ۱۳۹۴)، انتشارات علمی‌وفرهنگ، در سال ۹۴ قصه‌های‌شیرین‌مادربزرگ، قصه‌های‌شیرین‌پدربزرگ، انتشارات دانشیاران ایران. سگ‌تنبل، الاغ‌ساده‌لوح، صحبت‌نابجا ، خرگوش‌باهوش ،کلاغ و مار، انتشارات براق، مجموعه‌داستان‌های سبک‌زندگی اسلامی، انتشارات زمزم هدایت. در سال ۹۳ قصه‌های‌پندآموز مثنوی‌معنوی، قصه‌های‌پندآموز کهن، قصه‌های‌پندآموز گلستان و بوستان، قصه‌های‌پندآموز جوامع الحکایات و قابوس‌نامه انتشارات هنارس

    خانم علیزاده شما فعالیت‌های متنوع و متعددی درزمینۀ ادبیات داشتید؛ اما عمده آثار چشم‌گیر شما درزمینۀ ادبیات کودک بوده است. از انگیزه ورودتان به ادبیات کودک بفرمایید؟

    به نظر من ادبیات کودک، ادبیات پایه‌ای و زیربنایی است. ازآنجاکه کودکان دنیای بکر و دست‌نخورده‌ای دارند، برقراری ارتباط با آن‌ها به وسیله داستان برایم لذت بیشتری دارد. کودکان معصوم هستند و جهان را معصومانه نگاه می‌کنند و در دنیای زیبای آن‌ها خبری از پلیدی‌های جهان بزرگ‌سالی نیست، به طبع نویسنده کودک هم با دنیای داستانی پاکیزه‌تری روبه‌رو است. این ویژگی با روحیه شخصی‌ام مناسبات بیشتری دارد.

     به دنیای بکر کودکان اشاره کردید، دست یافتن به این جهان دست‌نخورده و ارتباط با آن به نظر ساده نیست؟

    دقیقاً، نوشتن برای کودکان کار ساده‌ای نیست. جهان کودکان مختصات خاص خودش را دارد. کودک از دید خودش جهان را ارزیابی می‌کند که با جهان بزرگ‌سال تفاوت زیادی دارد؛ بنابراین نویسنده کودک در چند زمینه به‌شدت با محدودیت مواجه است. اول مفاهیم قابل درک و فهم برای کودک، مفاهیمی که مناسب سن و جهان‌بینی‌اش باشد. دوم روش‌های قابل درک قصه‌گویی که با آن ارتباط برقرار کند و سوم دایره لغاتی که کودکان بتوانند درک کنند. بدیهی است که طیف محدودی از واژگان را شامل می‌شود. با همه این احوال متأسفانه بسیاری از اوقات این نوع ادبی و نویسندگانش دست‌کم گرفته می‌شود.

    باوجود این محدودیت‌ها در زمینه خلق اثر برای کودکان، شما وارد این عرصه شده‌اید و موفق هم بودید. از مسیری که طی کردید بفرمایید؟

    من کار جدی کودک را با بازنویسی و ساده‌نویسی داستان‌های کهن ایرانی شروع کردم. داستان‌های مثنوی‌معنوی مولوی، داستان‌های بوستان و گلستان، داستان‌های جوامع‌الحکایات و قابوس‌نامه و منطق‌الطیر را برای کودکان ساده‌نویسی کردم.  سعی کردم زبان این حکایت‌های شیرین و آموزنده را برای کودکان به زبان امروز نزدیک کنم تا کودکان هم بتوانند از آن بهره ببرند. پس‌ازآن سراغ ادبیات خلاقانه رفتم و با دو دوره شرکت در مسابقه و کارگاه کتاب تصویری، به همراه تصویرگر، کتابی تصویری خلق کردیم. ازآنجا بود که پیوسته برای کودکان نوشتم و الان هم رمانی فانتزی برای نوجوانان در دست دارم.

    مسیر نویسندگی‌ خودتان را سریع و صریح شرح دادید. قطعاً مشکلاتی هم در این زمینه داشتید. از این مشکلات که خودتان یا نویسندگان کودک با آن مواجه هستند توضیح می‌دهید؟

    نویسنده تازه‌کاری که می‌خواهد خودش را به بازار نشر معرفی کند، ابتدای ‌راه دشوار و سختی قرار دارد. چون معمولاً ناشرها اعتقاد و حوصله‌ای برای سرمایه‌گذاری انسانی ندارند و اصولاً به منافع کوتاه مدتشان توجه دارند و نه بلندمدت ؛ بنابراین ترجیح می‌دهند سراغ نویسنده‌هایی بروند که پیش از این ناشرهای دیگر آن‌ها را به مخاطبان معرفی کرده‌اند و مخاطبان با آثارشان آشنا هستند. اگر هم نویسنده تازه‌کاری را بیابند که قلم خوبی دارد و با او شروع به همکاری کنند؛ اما بسیاری از مواقع شرایط ناعادلانه‌ای برای نشر آثارش پیش روی او قرار می‌دهند. او هم ناگزیر است بپذیرد تا بتواند خودش را از این رهگذر به بازار نشر معرفی کند. من برای انتشار آثارم مسیر سختی را طی کردم. بارها به انتشارات مختلف مراجعه کردم. گاهی با برخوردهای ناخوشایندی هم مواجه شدم؛ اما چون هدفم برایم مهم بود مأیوس نشدم و ادامه دادم.

    به نظر می‌رسد امروزه ناشران در زمینه ادبیات داستان بزرگ‌سال اقبالی زیادی نسبت به نشر آثار تألیفی فارسی ندارد و بیشتر به نشر آثار ترجمه روی آورده‌اند. وضعیت ادبیات کودک در بحث تألیف و ترجمه چگونه است؟

    واقعیت این است که اقبال مخاطبان به آثار خارجی بیشتر است. شاید به دلیل تنوع بیشتر. شاید هم به این دلیل که ناشران مایلند کار ترجمه بیشتری روانه بازار نشر کنند. چون چاپ کار ترجمه برای ناشر راحت‌تر از چاپ کتاب‌های تألیفی است. نیازی به رعایت حق کپی رایت نیست. هزینه تصویرگری را هم پرداخت نمی‌کنند چون تصاویر موجود است.

    البته آشنایی مخاطب کودک و نوجوان با تنوع سلیقه‌ها و فکرها در آن سوی مرزهای کشور خیلی خوب است؛ اما متاسفانه تا حدودی آثار ترجمه خارجی آن قدر در بازار زیاد شده که طعم آثار وطنی را در ذائقه مخاطب از یاد ‌برده یا مورد بی‌مهری قرار می‌دهد.

    معمولاً ناشران برای عدم چاپ آثار تألیفی بزرگ‌سال، اقبال مخاطب و فروش را بهانه می‌کنند؛ اما در کارنامه شما با آثاری مواجه هستیم که به چاپ‌های بیش از پنجاه و شصت طی چند سال رسیده است.

    کتاب‌های کودک بااینکه پرفروش است و از لحاظ اقتصادی می‌تواند سرمایه خوبی را به گردش بیندازد؛ اما بسیاری از ناشران همیشه از وضعیت فروش می‌نالند. درحالی‌که اگر کسی باید بنالد، نویسنده است که سهمش از بازار نشر در حد ناچیزی است و در بسیاری از مواقع پایمال هم می‌شود. همان‌طور که قبلاً هم گفتم نویسنده کودک در شروع به‌اجبار با شرایط ناعادلانه‌ای روبه‌رو می‌شود. گاهی اصلاً حق تألیف پرداخت نمی‌شود. این برای نویسندگانی است که ناشر هزینه را تقبل کرده است وگرنه برخی مجبورند برای چاپ هزینه نشر را تقبل کنند که پیامدهای دیگری در بحث پخش و فروش با آن مواجه می‌شوند.

    قبول دارم که ناشران بیشتر از اینکه به سویه فرهنگی کار توجه داشته باشند، برایشان مسأله اقتصادی مهم است و البته طبیعی است به‌هرحال ناشر نگران آینده سرمایه‌ای است که به اشتراک می‌گذارد.

    می‌توان درک کرد که ناشر نگران سرمایه‌گذاریش باشد و تمرکزش را روی بحث اقتصادی کار بگذارد؛ اما نه در حدی که کیفیت و محتوای کار را فدا کنند. یکی از مشکلات این حوزه فقدان کارشناس ادبیات کودک در بسیاری از انتشارات‌هایی است که به نشر کتاب کودک می‌پردازند. اگر در انتشارات کارشناس ادبیات‌کودک باشد و کارهای ارزشمند را انتخاب کند، آن وقت ریسک سرمایه‌گذاری برای ناشر هم به حداقل می‌رسد.

    به فقدان کارشناس ادبیات‌کودک در نشر اشاره کردید؛ اما در زمینه آکادمیک هم این فقدان به چشم می‌آید. ادبیات کودک در ایران رشته نوپایی است و مراکزی که آن را ارائه می‌دهند محدود هستند به طبع در زمینه‌هایی که نیاز به کارشناس‌های این‌چنینی باشد کار با گره مواجه شود. هرچند می‌توان از کارشناسان تجربی بهره گرفت؛ اما به نظرم صرفه نظر کردن ناشران از کارشناس بیشتر بعد اقتصادی داشته باشد. به‌هرحال خیلی از ناشران حرفه‌ای عمل نمی‌کنند و تمایلی برای هزینه در این بخش ندارند. همان‌طور که برای ویراستاری و … هم همین رویه را پیش می‌گیرند.

    ببینید فقدان کارشناس ادبیات کودک باعث شده است برخی ناشرها از این طرف بیفتند و برخی از آن سو. گاهی آن‌چنان کتاب‌های بی‌ارزش و کم ارزشی با تصویرگری‌های پرهزینه به اسم کتاب کودک چاپ می‌شود که دهان انسان از تعجب بازمی‌ماند، با این توجیه که وظیفه ادبیات کودک فقط سرگرم کردن اوست. گاهی هم عده‌ای فقط به محتوا می‌اندیشند. در زمینه ادبیات کودک تخصصی ندارند و فرم این کار را  هم نمی‌شناسند. محتوای ساده‌سازی نشده را به اسم ادبیات مذهبی و اخلاقی به صورت شعر و داستان و کتاب آموزشی کودک وارد بازار نشر می‌کنند و نمی‌دانند از این راه چه ضربه‌ای به آن محتوا وارد می‌کنند.

    سویه خودتان نسبت به مقوله آموزش و داستان چگونه است؟ به نظرتان تا چه حد می‌توان از مفاهیم آموزشی در داستان استفاده کرد؟

    کودک فقط با داستان سرگرم نمی‌شود؛ بلکه با آن زندگی می‌کند. قصه و داستان روی کودکان تأثیری دوچندان دارد؛ بنابراین گاه برخی نویسنده‌ها از این فرصت استفاده می‌کنند و مفاهیم مورد نظرشان را در قالب داستان به مخاطب کودک انتقال می‌دهند. چون دراین صورت هم حرفشان را غیرمستقیم زده‌اند و هم کودک ناخودآگاه تأثیر می‌گیرد. البته برخی در این شیوه افراط می‌کنند و گاهی این مفاهیم آن قدر پررنگ می‌شود که جنبه داستانی کتاب را تحت تأثیر قرار می‌دهد و به کتاب آموزشی نزدیک می‌شود. وقتی این اتفاق می‌افتد به نظر من تأثیر متن و محتوای ارائه‌شده در آن کم می‌گردد.

    به نظر من اگر کسی قصد آموزش دارد، بهتر است کتاب آموزشی برای کودک بنویسد و نه داستان؛ اما اگر قرار است نویسنده داستانی تعریف کند و در آن قصه احیاناً نکته آموزشی‌ای قرار بدهد؛ این پذیرفتنی است.

    خارج از فضای آکادمیک، بحث آموزش ادبیات کودک، به خصوص داستان‌نویسی برای کودکان چگونه است؟ یا به طور مثال آموزش داستان‌نویسی به کودکان و نوجوانان.

    آموزش داستان‌نویسی در ایران بیشتر برای بزرگسالان و نوجوانان وجود دارد. از آنجایی‌که کودک هنوز یک سری مفاهیم پایه را درست فرانگرفته است؛ آموزش داستان‌نویسی به او کار دشواری است. به همین دلیل کلاس‌ها و کارگاه‌های آموزش داستان‌نویسی برای کودکان بسیار کم است و در برخی شهرها اصلاً چنین کلاس‌هایی وجود ندارد. من خودم تاکنون دو دوره کلاس‌های آموزش داستان‌نویسی به کودکان را در شهر قم برگزار کرده‌ام و تا جایی که می‌دانم در این شهر پیش از این برگزاری چنین کلاسی برای کودکان سابقه نداشته است.

    شرکت در این دوره‌ها چقدر مفید به نظر می‌رسد؟

    بدیهی است که داستان‌نویس شدن فقط با یک یا دو دوره کلاس رفتن میسر نمی‌شود. در کنار کلاس، فرد باید انگیزه و استعداد و مهم‌تر از همه تلاش کافی برای نویسنده شدن داشته باشد. این نکته را هم باید در نظر گرفت که برگزاری کارگاه‌های داستان‌نویسی برای کودکان و یا حتی داستان‌نویسی‌کودک در ایران نوپاست و این امید هست که در آینده به رشد بهتری در این زمینه برسیم.

    در کودکی نسل خودمان، ادبیات‌کودک به معنای واقعی مورد توجه نبود. یک سری کتاب‌های محدود شبیه کارهای احسان یارشاطر، مهدی آذریزدی و…  در بازار  بود که البته به نظرم تا حدودی  استقبال ‌می‌شد. توجه نسل جدید را به کتاب و کتاب‌خوانی چگونه می‌بینید؟

    اگر قرار بر مقایسه امروزه با دوران کودکی خودمان باشد، امروزه کتاب‌های رنگارنگ و متنوع کودک در بازار وجود دارد. هم ایرانی هم خارجی. هم‌داستانی هم آموزشی و هم شعر؛ اما زمان ما این نگاه حرفه‌ای به ادبیات کودک وجود نداشت. به همین دلیل کتاب کودک آن‌چنانی در بازار نبود. با همه این اوصاف به گمانم زمان ما اشتیاق به کتاب‌خوانی بیشتر بود تا نسل الان.  شاید چون رقبایی مثل شبکه‌های متنوع تلویزیون و یا  انیمیشن‌های رنگارنگ برای نمایش‌خانگی و… در دسترس نبود و این رقبا روزبه‌روز هم در حال افزایش است. ازاین‌رو اگر کودکی کتابی با تصویرهای رنگارنگ می‌یافت، آن را با اشتیاق می‌خواند و سیر نمی‌شد.

    و سخن آخر

    تشکر می‌کنم از شما آقای علیزاده برای این گفتگو و اینکه دغدغه‌های مهمی را مطرح می‌کنید و در پی راه‌حل می‌گردید.