«نقطه سرخط»: «خانواده پاسکوآل دوآرته» تنها رمان ترجمه شده از «سلا»

 

cela

«نقطه سرخط»: «خانواده پاسکوآل دوآرته» تنها رمان ترجمه شده از «سلا»

اعترافات پراکنده‌ یک قاتل مرموز

«کامیلو خوسه سلا» (۱۹۱۶-۲۰۰۲) از جمله نویسندگان تاثیرگذار پس از جنگ‌های داخلی اسپانیا است. کارنامه این نویسنده اسپانیایی به طرز شگفت‌انگیزی متعدد و پربار است. چهارده رمان، سی و شش مجموعه داستان کوتاه، داستان بلند و جستار، ده مجموعه اشعار، سیزده سفرنامه، دو مجموعه خاطرات، چندین نمایشنامه و تعداد بسیاری نقد و مقالات … است. او دستی بر سیاست نیز داشت؛ اما عمده شهرت سلا جدا از جنجال آفرینی‌های سیاسی‌اش، مرهون رمان‌های اوست.

وی در سال ۱۹۴۲ زمانی که تنها ۲۶ سال داشت «رمان خانواده پاسکوآل دوآرته» را منتشر کرد که از جمله مهم‌ترین آثار او به شمار می‌رود و بیان مقدمه کتاب، عده‌ای آن را هم‌سنگ بیگانه کامو می دانند. چنانکه هر دو کتاب در یک سال انتشار یافت و شرح قتل‌های بی‌هدف است. شناخته‌ترین اثر سلا رمان «کندو» است که در پی شرایط سیاسی حاکم در اسپانیا، سلا آن را در آرژانتین به چاپ رساند.

به نقل از سایت رسمی آکادمی نوبل، در سال ۱۹۸۹، این نهاد در وصف آثار سلا با اظهار این مطلب که: «نثر غنی و موجز! نثری که ابعاد دلسوزی مهارشده‌اش، چشم‌انداز چالش‌برانگیزی از آسیب‌پذیری انسان را به‌رخ می‌کشد.» وی را شایسته دریافت نوبل ادبیات دانست.

سلا از سال ۱۹۵۶ که جایزه «منتقدین اسپانیا» را برند شد. در زمان حیات خود ده جایزه دیگر را نیز کسب کرد. ازجمله: جایزه ملی ادبیات-۱۹۸۴، جایزه دن دینیس پرتغال-۱۹۸۵، جایزه گودو لایانا بارسلونا-۱۹۸۶، جایزه پرنس آستوریاس-۱۹۸۷، جایزه ادبیات نوبل-۱۹۸۹، جایزه پلانتا-۱۹۹۴، جایزه ادبی سروانتس-۱۹۹۵ و …

سلا تا زمان مرگش در سال ۲۰۰۲ همچنان فعالیت ادبی خود را ادامه داد. همان‌طور که اعتقاد داشت و در شرح نگارش رمان‌هایش در مصاحبه‌ای با آنتونیو آستورگا گفته بود: «باید نشست و نوشت، فرمول دیگری ندارد!»(آستورگا:۱۵،۱۹۹۹)

در ایران از سلا، فقط رمان «خانواده پاسکوآل دوآرته» ترجمه‌شده است. این رمان را در سال ۱۳۶۹ فرهاد غبرایی (۱۳۲۸-۱۳۷۳) نشر شیوا و حسن پستا (۱۳۱۲-۱۳۸۰) انتشارات دفترهای زمانه، ترجمه و منتشر  کردند و پس از آن تجدید نشر آن واماند تا اینکه پس از ۱۸ سال، ترجمه فرهاد غبرایی با نوازش قلم برادرش مهدی غبرایی توسط نشر ماهی دوباره منتشر گردید. وی در مقدمه کتاب در وصف این رمان نوشته است: «نویسنده در قالب این رمان خواسته به فجیع‌ترین وضعی (ناتورالیسم؟) آن‌همه کشت و کشتار بیهوده را توضیح دهد و به زبان هنر بگوید چه بر سرشان آمده و حتی مادر داستان نوک سینه‌ی پسرش را به دندان می‌کند، شاید تمثیل اسپانیا باشد. در اینجا دیگر از اسپانیای حماسی و قدری رمانتیک همینگوی در رمان «این ناقوس مرگ کیست؟» و «خورشید همچنان می‌دمد» خبری نیست و اسپانیا با چهره خون‌بارش در جنگ داخلی با قلمی نزدیک به زولا تشریح می‌شود. این همان فضای فاجعه‌بار نمایشنامه‌های لورکاست و طعم تراژدی‌های یونان باستان را در ذائقه زنده می‌کند.» (سلا،۶:۱۳۸۷)

سلا در رمان خانواده پاسکوآل دوآرته، به لایه‌های ذهن و زندگی قاتلی به نام «پاسکوآل دوآرته» رسوخ کرده و با روایتی پراکنده، جرم و جنایت‌های دوآرته را یکی پس از دیگری نقل می‌کند. گویی از همان اولین اثرش قصد داشته، رمانش انعکاس زخم‌های جامعه بحران‌زده اسپانیا باشد. گواه این نکته مصاحبه سلا با «والری میلز» در مجله پاریس ریویو به سال۱۹۹۶ است. جایی که میلز اشاره می‌کند: «شما اعلام کرده‌اید که هدفتان از ادبیات «لمس جراحات با انگشتان» است!» سلا پاسخ می‌دهد: «این آرزوی من است. اینکه به آن نائل بشوم یا نه نمی‌دانم؛ اما به‌یقین یکی از هدف‌هایم است.» (میلز،۱۹۹۶)

 

متن رمان از دل یادداشت‌های دوآرته سر برآورده که چندین بار دست‌به‌دست گشته است و مربوط به آخرین روزهای عمر پاسکوآل دوآرته است. زمانی که او مستاصل در انتظار اعدام است. عمری جرم و جنایت بیش از دیوارهای زندان او را در تنگنا قرار داده است؛ بنابراین سعی می‌کند با اعتراف در حضور کشیش آرامش یابد. این آرامش موقتی است. پس مشغول نوشتن می‌شود تا در اعترافاتی داستانی، با توجیه‌هایی گاه مهمل، خود را به آرامش برساند. تقلای ذهنی آَشفته که برای مهار وجدان دیر بیدار شده‌اش دست به دامن مغلطه و سفسطه می‌شود.

در شروع رمان، پاسکوآل دوآرته می‌گوید: «آدم بدی نیستم قربان! گرچه انصافاً برای بد بودن بهانه کم ندارم.» (سلا،۲۷:۱۳۸۷)

دوآرته اگر چه در جای‌جای رمان خود را به لفظ خطاکار خطاب می‌کند؛ اما روح کلی رمان نشان می‌دهد که او خود را مقصر نمی‌داند و یا به تمامیت تقصر خود آگاه نیست و به هر دستاویزی دست می‌اندازد تا از تمامیت تقصیر خود بکاهد. دوآرته در گریز از مسئولیت‌پذیری، به‌طور مستقیم بارها بخت شوم، مشیت الهی و سرنوشت و… را دلیل تباهی زندگی‌اش می‌داند و سعی می‌کند با هر ترفندی خود را مبرا جلوه دهد! حتی آزادی از زندان را نیز دلیلی بر تبهکاری‌های بعدی‌اش عنوان می‌کند!

«آزادم کردند. درها را باز کردند و بی‌دفاع، یک‌راست تحویلم دادند بغل شر!»(همان:۱۵۵)

البته این نگاه مختص فقط پاسکوآل نیست. در این رمان هرگاه مجالی برای بیان به دیگر شخصیت‌ها داده می‌شود، آن‌ها نیز سعی می‌کنند مسئولیت گریز باشند. جبر و سرنوشت را بهانه کنند. خود را در حصر سرنوشتی محتوم جلوه دهند.

به‌طور مثال اسپرانسا، همسر دوم پاسکوآل می‌گوید: «چرا عوض بشوم؟ چرا سعی کنم عوض بشوم؟ همه‌چیز از پیش تعیین‌شده!»(همان:۱۷۰)

جملاتی با مفاهیمی مشابه را می‌توان در جای‌جای رمان دید؛ اما خواننده در ورای همه این الفاظ آیا می‌تواند متقاعد شود که پاسکوآل مجبور به انجام چنان جنایت‌هایی باشد؟ او در تمام‌کارهای خود مختار است. البته محیط زندگی و شرایط خانوادگی‌اش را می‌توان مجموعه‌ای کلیشه‌ای برای رشد یک تبهکار قلمداد کرد. خانواده‌ای شامل پدری بزهکار و بی‌مسئولیت، مادری سنگ دل و هرزه و خواهری که بعدها شرافت خود را به باد می‌دهد؛ اما این امور چیزی از اختیار پاسکوآل در جنایت‌هایش نمی‌کاهد.

پاسکوآل با نقل این جمله: «همه‌ی عیب‌هایشان را من بدبخت به ارث برده‌ام.»(همان:۳۹)

عیوب خود را ارث والدینش می‌داند. عیوبی که مسبب شوم فرجامی او شده است. او در وصف خانواده خود تا جایی که می‌تواند سیاه‌نمایی می‌کند. این سیاه‌نمایی‌ها بی‌دلیل نیست، گویی او می‌خواهد خواننده را متقاعد کند که پدر و مادرش مستحق مرگی فجیع‌اند و اگر به دست او به قتل رسیده‌اند، فاجعه‌ی بزرگی رخ نداده است و تنها موجوداتی خبیث از دایره زندگی حذف‌شده‌اند. سیاه‌نمایی‌های به‌حق یا ناحق پاسکوآل در مورد پدر و مادرش و همچنین دیگر مقتولین، بهانه‌هایی است برای کاستن از سیاهی‌ای که او را در آستانه‌ی مرگ در برگرفته است.

پاسکوآل گرچه خود را وارث پدر و مادر خطاب می‌کند؛ اما در روایت سعی می‌کند با توجیه‌هایی مهمل حدفاصلی بین خود و آن‌ها قائل شود. او می‌خواهد بگوید آن‌ها بد بودند و بدی می‌کردند در مقابل خودش آدم بدی نبوده؛ اما به بدی سوق داده‌شده است؛ هرچند در حقیقت پاسکوآل نسخه‌ی دیگر پدر و مادرش است. با همان خصلت‌ها و خصیصه‌ها. شاید بتوان این امر را هنر سلا دانست. او در این رمان یک شخصیت واحد را در قالب سه نفر روایت می‌کند؛ بی‌آنکه در ظاهر هیچ شباهتی بهم داشته باشند.

به‌طور مثال، مرز کم‌رنگ دو بعد متضاد قساوت و ترحم در رفتار هر سه شخصیت به‌وضوح دیده می‌شود. پدر خانواده در بدو تولد دخترش، همسر را به باد فحاشی می‌گیرد و با کمربند به جانش می‌افتد و تا حد مرگ او را می‌زند. خانه را ترک می‌کند و وقتی برمی‌گردد، همسرش را کنار می‌گیرد و می‌بوسد!

مادر نیز در رفتارش چنین دوگانگی‌هایی را دارد. در قسمتی از رمان او بی‌توجه به فرزندش، ماریو که توسط سینور رافائل (رفیقش) لگدخورده و در گوشه‌ای وامانده، بنا را بر خنده می‌گذارد تا رفیقش را همراهی کرده باشد؛ اما همان شب، پس از رفتن رافائل، ماریو را در آغوش می‌گیرد زخم‌هایش را می‌لیسد. نوازشش می‌کند.

پاسکوآل نیز از همین دست است. او نیز در رفتارش دوگانگی قساوت و ترحم را یدک می‌کشد. به‌طور مثال کاری که با سگ خود، چیسپا انجام می‌دهد. ابتدا روابطش را با سگ خوب توصیف می‌کند و از وفاداری‌اش می‌گوید؛ اما تنها به بهانه نگاه اعتراف خواه چیسپا، تفنگ را به سمتش نشانه می‌گیرد و آن را می‌کشد.

پاسکوآل دوارته روایت جنایت‌هایش را با ذکر کشتن سگش آغاز می‌کند و در ادامه اعتراف می‌کند که چگونه پدرش را در گنجه حبس می‌کنند تا منجر به مرگش شود و این اعترافات ادامه پیدا می‌کند تا قتل مادرش.

در این میان روایتی که شاید خواننده انتظار دارد آن را بخواند؛ اما به او عرضه نمی‌شود روایت قتل دون خسوس گونسالس است؛ چراکه در ابتدای کتاب با چنین جملاتی به او تقدیم شده است.

«تقدیم به خاطره‌ی دون خسوس گونسالس دلا ریبا، ارباب توره مخیا، انسان شریفی که وقتی نگارنده کمر به قتلش بست؛ او را پاسکوآل کوچولو صدا زد و لبخند به لب داشت.»(همان:۲۵)

البته به این نکته باید اشاره کرد که سلا ذهن و زبان بی‌پروایی دارد. او بی‌مهابا از هر واژه‌ای در نثر خود بهره گرفته است و در بطن متن خود از توصیف تباهی و سیاهی منزجرکننده ابایی ندارد. سلا برای نگارش خانواده پاسکوآل… از یک‌سو به ناتورالیسم تکیه داده و از سوی دیگر دست در رئالیسم زمانه خود فرو برده است. ازاین‌جهت این رمان در صرف روایت قتل و خشونت باقی نمی‌ماند و جهانی در ذهن خواننده می‌سازد که مخاطب از یک‌سو برای قاتل همدردی کند و از سوی دیگر برای مقتول… هم احساس ظالم را درک کند و هم حس مظلوم را… و درنهایت تابلویی تیره از تباهی مردمان تاریخ‌مصرف گذشته اسپانیای آن دوران را مشاهده کند.

خانواده پاسکوآل دوآرته رمانی جذاب و تحسین‌برانگیز است که به‌عنوان ابتدایی‌ترین رمان‌های کامیلو خوسه سلا، نشان از قدرت بالای نویسندگی‌اش دارد و این سؤال مطرح می‌شود چرا با گذر سال‌ها از انتشار جهانی رمان‌های سلا، دریافت جایزه نوبل و دیگر جوایز، خانواده پاسکوآل دوآرته تنها رمان ترجمه‌شده سلا به فارسی است؟

 

منابع و مآخذ

آستورگا، آنتونیو (۱۹۹۹) خلق لحظه‌های جاودانه حیات، گفتگو با سلا، ترجمه رامین مولایی، مجله گلستانه شماره نوزدهم تابستان ۱۳۷۹

سلا، کامیلو خوسه (۱۳۶۹) خانواده پاسکوآل دوآرته، ترجمه حسن پستا، انتشارات دفترهای زمانه

سلا، کامیلو خوسه (۱۳۶۹) خانواده پاسکوآل دوآرته، ترجمه فرهاد غبرایی، نشر شیوا

سلا، کامیلو خوسه (۱۳۸۷) خانواده پاسکوآل دوآرته، ترجمه فرهاد غبرایی، نشر ماهی چاپ دوم

میلز، والری، (۱۹۹۶) مصاحبه با سلا، مجله‌ پاریس ریویو، شماره ۱۴۵، زمستان ۱۹۹۶