کاشیهای زندگی ما
کاشیما (۱۸)
داود علیزاده
در اشعار عاشقانه ادبیات کلاسیک فارسی، واژهای هست به نام «رقیب» تصوری که امروزه از این واژه وجود دارد با معنای اصلی آن در اشعار عاشقانه متفاوت است. رقیب به معنای محافظ و یا مصطلح فرنگیها «بادیگارد» است. شخصی که همیشه همراه و ملازم معشوق به خدمت ایستاده تا مبادا کسی به او نزدیک شود. وجود همین رقیب است که عاشقان سرگشته را محروم و محزون از وصل یار میکند. رقیب شعله حسادت را به جان عاشق دلباخته میاندازد. همانطور که آقای محتشم کاشانی در غزل ۵۱ توصیف کرده است: «با رقیب آمد و این غمکده را در زد و رفت/ در نزد آتش غیرت به دلم در زد و رفت»
ظرافت ماجرا در این است که این رقیبان لذتی از وجود معشوق نمیبرند. آنها هستند تا خواسته و ناخواسته مانع لذت دیدار و وصل عاشق شوند. دعای عاشق مرگ رقیب است. آقای حافظ در غزل (۱۸۹) گفته است: «یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب/ بود آیا که فلک زین دو سه کاری بکند»
از ادبیات کلاسیک که گذر کنیم و سراغ ادبیات معاصر برویم. ماهیت رقیب هم تغییر میکند. رقیب یا رقبا در گوی و میدان عشق به اضلاع مختلف عشقهای چندضلعی گفته میشود. رقیب بهواقع، ضلع دیگری است که برای به دست آوردن معشوق رقابت دارد. تفاوتی که رقیب معاصر با رقیب در ادبیات کلاسیک دارد در امکان بهرهمندی از معشوق است. در ادبیات کلاسیک رقیب فقط حضورش در کنار معشوق دیده میشود، آنهم محض حفاظت؛ اما در ادبیات معاصر رقیب اگر از عاشق قصه، گوی و میدان را ببرد، معشوق را به دست آورده است. در ادبیات معاصر، عاشق هم یکی از رقبا محسوب میشود. همین است که روزبه بمانی در ترانهاش میگوید: «تمام فکر من شده منی که از تو خالیام/ اگه یه لحظه با کسی ببینمت چه حالیام!» (بمانی،۱۳۹۴: ۱۱۲)
همین حال است که عاشق باخته و محروم را در مسلخ پرسش نامبارک: «مگر چه کم داشتم؟» میاندازد. اگر عاشق خودش را بیشتر از رقیب بداند، آنوقت معشوق دوستداشتنیاش به بیانصافی متهم خواهد شد. اگر عاشق خودش را کمتر از رقیب بداند، همان حالی است که معمولا افراد با اعتمادبهنفس پایین و عزتنفس مخدوش به آن دچار میشوند، آنوقت دو راه میماند. یا پایین کشیدن رقیب، یا بالا رساندن خود.
در ادبیات داستانی نمونههای بسیاری است که رقبا برای رسیدن به معشوق واحد، همدیگر را از سر راه برمیدارند؛ اما در مقابل مثال درخشانی در بوف کور هدایت وجود دارد. راوی سرگشته بوف کور از باختن به رقبای خود در قبال لکاته گلایه دارد. در طول داستان راوی بارها به تقابل خود و رجالهها (رقبا) اشاره میکند و از ایشان ابراز تنفر میکند. وی معتقد است که دنیای بیرونی دنیای رجالههاست. رجالهها از نظر او «هریک دهانی هستند با مشتی روده که از آن آویزان شدهاست و به آلت تناسلیشان ختم میشود و دائم دنبال پول و شهوت میدوند» اما همین راوی برای دستیابی به معشوق که حس دوگانه عشق و نفرت را به آن دارد، خودش را شبیه یکی از همین رجالهها میکند.
«رفتم جلوی آینه ولی از شدت ترس دستهایم را جلو صورتم گرفتم. دیدم شبیه نه اصلا پیرمرد خنزری شده بودم.»(هدایت، فیدیبو: ۱۳۰)
این رقیب بازی استحاله دیگری هم دارد. گاهی فرد در زندگی، معشوق دست نیافتی یا دست نیافتهای دارد و درعینحال در زندگی واقعی با فرد دیگری ازدواجکرده است و یا رابطه دارد. معشوق اصلی دیگر وجود ندارد یا اگر دارد امکان وصل نیست، پس ذهن راهی جستجو میکند تا از امکانات موجود برای دستیابی به وضعیت مطلوب بپردازد. از همین رو است که گاهی مرد یا زن در رابطه از طرف مقابلش میخواهد لباس خاصی را بپوشد، طرز خاصی رفتار کند، عطر خاصی بزند و … عاشق حرمانکشیده این ماجرا دوست دارد فردی را که دارد به فردی که میخواسته داشته باشد مبدل کند. به زبان ساده آنها سعی میکنند ظاهر فرد حاضر را تا جای ممکن بهظاهر معشوق غایب نزدیک کنند.
البته که خیلی وقتها ذهن سادهاندیش این پیشنهادها را از سر دلسوزی و یا راهی برای موردقبول واقعشدن میپذیرد، بیآنکه بداند در پشت این درخواست مشابهت کننده، معاشقهای است بین یک عاشق ناکام با رویای معشوقی دستنیافتنی.
دیدگاهتان را بنویسید