این کتاب در نگاه اول آیتمهای جلب مخاطب را دارد. نامی اغواگر، راوی غیرمعمول و قصهای مرموز، راوی نابینا از طریق آشناییزدایی از محیط پیرامون خود، جهان دیگری را به خواننده نشان میدهد و در این کار موفق است؛ هرچند بهوقت مطالعه برای مخاطب فضاهای آشنای دیگری نیز تداعی میشود. سکانسهایی از فیلم بید مجنونی مجید مجیدی و نوعی همآوایی رمان با این فیلم… برای مثال معماری خانه یوسف و خانه دخترک شبیه به هم هستند، بعضی دیالوگها و بهخصوص نامه مرتضی به یوسف در فیلم را میتوان در متن رمان بازخوانی کرد. در فیلم همسر یوسف برای قهر به کاشان میرود و در رمان دخترک برای قهر درخواست رفتن به کاشان دارد. لحظه بینایی یوسف در فیلم مواجه او با پنجره اتاق بیمارستان است و دختر رمان نیز در وقت بینایی با پنجره چالش دارد. در فیلم یوسف برای عمل به فرانسه میرود و در بیمارستانی عمل میشود که فضای سبز دراماتیکی دارد. در رمان نیز دخترک برای عمل به برلین میرود و اتفاقاً توصیف او از حوالی برلین بعد از بینایی شباهت بسیاری به مکانهای مورد اشاره در فیلم دارد.
البته به این متریال باید کمی از الایام طه حسین و رمان کوری ساراماگو، بوف کور، شعر دلم برای باغچه میسوزد فروغ را هم اضافه کنیم.
هر رمانی بدون شک ترکیبی از آثار دیگر در دل خود دارد و این رمان هم استثنا نیست. عطارزاده در این رمان منطق روایی دخترکی نابینا را تقریباً خوب از آب درآورده است هرچند این منطق گاهی از دستش خارجشده که قابل اغماض است. برعکس متنی که پشت کتاب نوشتهشده است. من به تجربی و نوگرا بودن اثر اعتقادی ندارم و آن متن را تنها دستمایه اغوای مخاطب برای خرید رمان تلقی میکنم. همین اتیکت تجربی و نوگرا بودن و ساختار گریزی را مانعی میدانم که منتقد را از بیان نقصان روایت و ساختار بر حذر دارد.