first

دست‌های خالی و سرنوشت‌های مبهم

کودکان فکر می‌کنند پدرشان از همه قوی‌تر است؛ اما خیلی زود این تصور در هم شکسته می‌شود. هر کسی در زندگی‌اش می‌تواند این صحنه را به یاد بیاورد، زمانی که برای اولین بار متوجه شد که پدرش قوی‌ترین نیست. ماجرا را دراماتیک نکنیم؛  اگر همچنان بگوییم هنوز پدرمان قوی‌ترین مرد روی زمین است، خدشه‌ای بر چهره حقیقت وارد نخواهد شد و از تلخی ماجرا، چیزی نمی‌کاهد. در زندگی حقایق بسیاری است که به مرور مجبوریم با آنها روبرو شویم. بپذیریم و باور کنیم. اینکه واقعاً معمولی هستیم و یکی مثل همه… اینکه دنیا بدون ما نیز خواهد چرخید بی‌هیچ کم و کاست… اینکه ما در مرکز جهان قرار نداریم. اینکه آدم‌های بسیاری در جهان چشم دیدن ما را ندارند بی‌آنکه به آنها بدی کرده باشیم و هزاران گزاره دیگر… همه این گزاره‌ها به نظر بدیهی می‌رسند. حتی فکر می‌کنیم که  نه تنها آنها را می‌دانیم که باور هم داریم؛ اما به واقع چنین نیست. اگر در روز آهی به لب می‌رسد. اندوهی خاطرمان را مکدر می‌کند یعنی هنوز گزاره‌ای حتمی در جهان هست که به یقین باورش نداریم. یکی از گزاره‌هایی که بد طور و نا جور می‌تواند بزند وسط خال ذهنیت ما، اختیار است. اینکه همیشه یک درصد یا شاید حتی کمتر احتمال دارد در هر قضیه‌ای، با وجود اینکه به ظاهر کنترل کار را در دست داریم. نتیجه کاملاً برعکس شود. این گزاره را همه می‌دانیم؛ اما به هر حال همیشه مغز کوچک و زنگ زده‌مان می‌گوید می‌توانی کاری کنی که نتیجه همانی شود که تو می‌خواهی… و خیلی وقت‌ها نمی‌شود که نمی‌شود که نمی‌شود.

این نمی‌شودها تصدیق ذهنیت جبرگرایی کهن نیست بلکه پذیرش نقص اختیار مخدوشی است که در جهان مدرن به آدمی القا می‌شود. برای مثال در جوامع دموکرات القا می‌شود که مردم حاکم سرنوشت خودشان هستند. برای همین رئیس جمهور و یا… را از صندوق‌های رای بیرون می‌کشند اما به راستی مردم سرنوشت خودشان را بیرون می‌کشند یا در هاله تبلیغات و جو مسموم سیاسی از بین انتخاب‌هایی که به آنها تحمیل شده سرخوشانه آزادی را سر می‌دهند؟ در بهترین حالت در خوشبینانه‌ترین حالت ما از بین گزینه‌هایی که آنها می‌خواهند انتخاب کنیم انتخاب می‌کنیم و به این حق مخدوش می‌بالیم. اگر ژیژک‌وار به قضیه نگاه کنیم باید همه این نظام‌های فریبنده و ناکارآمد را کنار بگذاریم. اما بدی ژیژک‌واره‌ها این است که راه حل جایگزینی برایت سراغ ندارند.

اینجاست که ذهنیت آرماگدونی( آخرالزمانی) خودش را القا می‌کند و در نهایت در پشت رویاهای دور و دراز طلب سوشیانتی(منجی) برای روز‌های آینده داریم.

 


دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *