راهنمای مردن با گیاهان دارویی عطیه عطارزاده
اولین رمان عطیه عطارزاده، روایت دختر نابینای عطاری است؛ که همراه مادرش سعی در فتح جهان دارد؛ چراکه معتقد هستند: «با دانستن ابعاد دقیق هر چیز میتوان آن را فتح کرد.» (عطارزاده:۱۱)
البته جهان آنها محدود به خانهای حیاطدار در دروازه دولت تهران است که پس از نابینایی دختر در سن پنجسالگی و متارکه پدر از خوی به آنجا کوچ کردهاند. جهانی ایزوله، به دور از هر آشنا و فامیلی… آنها تنها با سیدنامی ارتباط دارند که برایشان ماهیانه گیاهان دارویی میآورد تا در زیرزمین خانه عطاری کنند و ماه بعد دستساختههایشان را ببرد برای فروش. دلیل نابینایی دختر فرو رفتن بوته گل عاقرقرحا (داوودی وحشی) در چشمانش است و همه عمر در انتظار آمدن روزی است که پدرش بیاید و او را برای درمان به برلین ببرد!
سالها برنامه منظم روزانهشان صبح درس خواندن و عصرها کار کردن در زیرزمین خانه است. برای دخترک جز مادرش معلمی وجود ندارد و جز کتابخانهای که تصور میکند قلب خانهشان است منبع اطلاعی نیست. تمام درک دخترک از جهان عصاره جهانبینی مادر است آمیخته به کتابهایی خاص… از جمله کتابهای بوعلی سینا، سردار حسین و مادام بواری
مادر برای شناخت او از محیط خانه همیشه دستش را میگیرد و تمام جزئیات را برایش توضیح میدهد. دخترک در پیله خودش خوشبخت است تا آنکه پدربزرگ فوت میکند و آنها به کاشان میروند. منصور پسرخالهاش او را در آغوش میگیرد و ناگهان جهان دخترک زیر و رو میشود.
«منصور که از خواهرش بلندقدتر است. بغلم میکند زمان از حرکت بازمیایستد. صدا قطع میشود و من نادرترین بوی جهان را میشنوم که تند است و ذرات معلقی از کتان دارد. تنم در چشم به هم زدنی خیس میشود. منصور در گوش چپم میگوید متأسف است که برای اولین بار مرا چنین جایی دیده. تنم داغ داغ است. همینطور دارم فلجتر و فلجتر میشوم. منصور رهایم میکند اما تعلیق زمان نه.»(همان:۵۹)
این آغازیست بر آگاهی دختر از جهان خارج و پس از بازگشت از سفر اعتراف میکند که «در خانه همهچیز سرجایش هست و فقط این جای ماست که در جهان کمی و فقط کمی عوضشده است.»(همان:۶۰)
این کتاب در نگاه اول آیتمهای جلب مخاطب را دارد. نامی اغواگر، راوی غیرمعمول و قصهای مرموز، راوی نابینا از طریق آشناییزدایی از محیط پیرامون خود، جهان دیگری را به خواننده نشان میدهد و در این کار موفق است؛ هرچند بهوقت مطالعه برای مخاطب فضاهای آشنای دیگری نیز تداعی میشود. سکانسهایی از فیلم بید مجنونی مجید مجیدی و نوعی همآوایی رمان با این فیلم… برای مثال معماری خانه یوسف و خانه دخترک شبیه به هم هستند، بعضی دیالوگها و بهخصوص نامه مرتضی به یوسف در فیلم را میتوان در متن رمان بازخوانی کرد. در فیلم همسر یوسف برای قهر به کاشان میرود و در رمان دخترک برای قهر درخواست رفتن به کاشان دارد. لحظه بینایی یوسف در فیلم مواجه او با پنجره اتاق بیمارستان است و دختر رمان نیز در وقت بینایی با پنجره چالش دارد. در فیلم یوسف برای عمل به فرانسه میرود و در بیمارستانی عمل میشود که فضای سبز دراماتیکی دارد. در رمان نیز دخترک برای عمل به برلین میرود و اتفاقاً توصیف او از حوالی برلین بعد از بینایی شباهت بسیاری به مکانهای مورد اشاره در فیلم دارد.
البته به این متریال باید کمی از الایام طه حسین و رمان کوری ساراماگو، بوف کور، شعر دلم برای باغچه میسوزد فروغ را هم اضافه کنیم.
هر رمانی بدون شک ترکیبی از آثار دیگر در دل خود دارد و این رمان هم استثنا نیست. عطارزاده در این رمان منطق روایی دخترکی نابینا را تقریباً خوب از آب درآورده است هرچند این منطق گاهی از دستش خارجشده که قابل اغماض است. برعکس متنی که پشت کتاب نوشتهشده است. من به تجربی و نوگرا بودن اثر اعتقادی ندارم و آن متن را تنها دستمایه اغوای مخاطب برای خرید رمان تلقی میکنم. همین اتیکت تجربی و نوگرا بودن و ساختار گریزی را مانعی میدانم که منتقد را از بیان نقصان روایت و ساختار بر حذر دارد.
سبک سیال ذهن این رمان همان سبک بدوی و ابتدایی است که معمولاً در رمانهای تازهکارها میتوان دید. شبیه به سیال ذهنی که معروفی در سمفونی مردگان داشت و مثال بارزش زمانهایی است که راوی دل به قصهگویی میبندد و کنترل سبک را به روال سابق ندارد. این مورد در این رمان هم زیاد به چشم میآید بهخصوص هر چه به آخر رمان نزدیکتر میشویم؛ اما بعضی موارد در رمان همچنان غیرقابلباور و پذیرش است. مثلاً مادری که تمام عمر کارش گیاهان دارویی است؛ اما نشئگی تریاک را با تسکین شیرینبیان از هم تشخیص نمیدهد و البته که این مورد با طعم و مزه متفاوت است. اینکه دخترک در ۵ سالگی نابینا شده است اما درکش از رنگها الکن است. اینکه درکی از رنگ طلایی روی جلد کتاب دارد اما رنگ استیل چاقو را نمیفهمد. اینکه چطور دو نفر اینهمه مدت از خانه خارج نمیشوند؛ اما همچنان خوراک دارند. البته در یک جای رمان سید برایشان یک کیسه برنج میآورد ولی در منطق تغذیه شخصیتها نمیگنجد.
مخاطب در این رمان با دو بعد مواجه است. یا باید بپذیرد که دخترک عمل شده است و بر منطق بینایی که دارد صحنههای بیمارستان را با جزئیات فراوان توصیف میکند و البته نقاشیها… یا مرگ دخترک در پایان رمان و نابینایی تا آخر را بپذیرد زیرا پذیرش همه این موارد با هم متضاد است.
رمان راهنمایی مردن… رمانی چندپاره است و آنقدر بین پارهها در کیفیت تفاوت است که باور اینکه همه این متن را یک نفر نگارش کرده است سخت است. به نظر میرسد که این رمان در یک ویرایش ناموزون از یکدستی درآمده باشد یا خود نویسنده بعضی قسمتها را بازنویسی کرده و برخی را نه… این تفاوت در کیفیت در همه وجوه رمان قابلمشاهده است.
شیخ میگوید: «هر انسان دور خودش جهانی دارد؛ جهانی که رنگ و بو و حتی کلمات خاص خودش را دارد و هر فرد آن را با خودش اینطرف و آنطرف میبرد. هنگامیکه آدمها از کنار یکدیگر عبور میکنند یا به هم فکر میکنند و یا با یکدیگر حرف میزنند، این جهانها در هم فرو میروند و مشترکاتی پیدا میشوند. دلیل تفاوت جملات و افکار آدمها تفاوت همین جهانهاست. من اما فکر میکنم همهٔ ما در جهان مشترکی زندگی میکنیم و هر کدام بر حسب قدرت درونیمان صورتی از همین جهان واحد را درک میکنیم.»(همان:۸۵)
«گاهی انگشتم را که خون آمده میمکم و سعی میکنم طعم شورش را به رنگ سرخ ربط بدهم. خون شور است. گل سرخ شور است. گوجهفرنگی تهمزهای از ترشی و شوری دارد زرشکترش و شور است. پس شاید بشود گفت شوری سرخ است.» (همان:۵)
«بیدار شدن عجیبترین کار جهان است. تا مدتها بعد از نابینا شدنم متوجه زمان درست بیدار شدن نمیشوم. مدتها طول میکشد تا بفهمم آدم وقتی بیدار میشود چه فرقی با وقت خوابیدنش میکند. یا اینکه آدم از کجا بیدار میشود و چه کسی میداند مرز بیداری و خواب کجاست.»(همان:۲۰)
«چه اهمیت دارد اگر به گلدانها آب ندهم. وقتی اینهمه جنگل در دنیاست. چه اهمیت دارد اگر همهشان خشک شوند. چه اهمیت دارد روغنها بیش از اندازه قل بخوردند. پمادها در قوطی فاسد شوند. کتابها خوانده نشوند. چه اهمیت دارد اگر بمیرم به جز مادر و سید کسی متوجه نبودم نخواهد شد. (همان:۶۴)
مشخصات کتاب:
عطیه عطارزاده. راهنمای مردن با گیاهان دارویی، تهران: نشر چشمه، ۱۳۹۶. (۱۱۷ ص)
دیدگاهتان را بنویسید