answer

معنای زندگی!

چالز بوکفسکی در  کتاب عامه پسند می‌گوید:« من با استعداد بودم. یعنی هستم. بعضی وقت‌ها به دست‌هایم نگاه می‌کنم و فکر می‌کنم که می‌توانستم پیانیست بزرگی بشوم یا یک چیز دیگر؛ ولی دست‌هایم چکار کرده‌اند؟ یک جایم را خارانده‌اند، چک نوشته‌اند، بند کفش بسته‌اند، سیفون کشیده‌اند و غیره. دست‌هایم را حرام کرده‌ام . همین‌طور ذهنم را… «چالز بوکفسکی، عامه پسند:۱۶ »
به نظرم هر کسی بارها در چنین موقعیت اسف‌باری با خودش روبرو شده است. یأس مرموزی وجودت را در برمی‌گیرد و حس می‌کنی در زندگی آنی که باید باشی نیستی و بدتر اینکه نمی‌توانی آنی که می‌خواهی بشوی! بعد با خودت فکر می‌کنی اصلاً گیرم که چه؟ ته این زندگی چه می‌خواهد بشود؟ به نظر حال مزخرفی می‌آید؛ اما بوکفسکی جای دیگری از کتاب می‌گوید: «اغلب بهترین قسمت‌های زندگی زمانی بوده‌اند که هیچ کاری نکرده‌ای و نشسته‌ای دربارهٔ زندگی فکر کرده‌ای. منظورم این است که مثلن می‌فهمی که همه چیز بی‌معناست، بعد به این نتیجه می‌رسی که خیلی هم نمی‌تواند بی‌معنا باشد. چون تو می‌دانی بی‌معناست و همین آگاهی تو از بی‌معنا بودن، تقریبن معنایی به آن
(۱۴۸) «می‌دهد. می‌دانی منظورم چیست؟
نشستن و به زندگی خودت فکر کردن برای یافتن معنایی که دم دست نیست. در واقع جستجوی معنا برای زندگی در وجود همه آدم‌ها هست؛ اما ظهور و نشانه‌اش متفاوت است. یکی در ایوان خانه‌اش می‌نشیند و به  سرخ نارنجی افق خیره می‌شود غرق در بحر تفکر… یکی هم  از صبح سگ دو می‌زند که لقمه نانی به کف آرد و به غفلت نخورد و بعد یک لحظه از خودش می‌پرسد:« که چی بشه!»
قاب گوشی‌ام شکسته بود. چند جایی رفتم که نداشتند و بالاخره یکی آدرس مغازه‌ای داد که به صورت تصادفی صاحبش از هم‌خدمتی‌های دوران سربازی‌ام بود. بعد از سا‌ل‌ها همدیگر را دیدیم. همان آدم ۱۷ سال پیش بود؟ اره دقیقاً همان آدم بود. همانی که می‌توانست از زمان‌های گذشته خاطره‌های خیالی تعریف کند و جوری وانمود کند که نه تنها حقیقت را گفته بلکه خودش را هم قهرمان آن واقعه جا بزند. البته امروز نخواستم طناب اسپایدر منش را قطع کنم و بگویم :« بشین سرجات تو همونی که …»
بعد از خدمت کم و بیش با دوستان هم‌خدمتی‌ام  مراوده داشتم؛ اما به مرور خودم خواستم آن ارتباطات را قطع کنم. من آدم آن جو نبودم. آدم زندگی مرغ و خروسی که فکر ازدواج باشد و ساختن بچه اول… که بچه دوم و سوم هم از دستت در برود و تا به خودت بیایی ببینی عیال‌وار شده‌ای. شاید زندگی برای من جور دیگری معنا داشت. نمی‌گویم معنای درستی داشت یا غلط؛ اما در واقع متفاوت بود. هرچند به قول شهرنوش پارسی پور در کتاب زنان در برابر مردان:« همیشه آدم زور الکی می‌زند و بعد همان کاری را می‌کند که بقیه کرده‌اند!»(۸۸)

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *