بارها و بارها به این دیالوگ ماندگار فیلم کنعان فکر کرده‌ام. همذات‌پنداری کرده‌ام و دلم خواسته زل بزنم تو چشم دیگران و بگویم یا حتی بیشتر، فریادش بزنم. البته خیلی وقت‌ها هم گفته‌ام و دریافته‌ام که مخاطبم، آن را درک نکرده است. آن وقت با نگاه عاقل اندر سفیه، شاید در دل افسوس خورده است و شاید پوزخند استهزا نشان داده است. هر چه بود. هر چه هست و هر چه باشد. این دیالوگ، چندین سال است که حرف دل من  است. حتی خاطرم هست که پیشانی فیس بوک گذاشته بودم.

مینا (ترانه علیدوستی) به مرتضی (محمدرضا فروتن): بذار بهت بگم… من صبح که پا می‌شم، دلم می‌خواد کسی باهام حرف نزنه… می‌خوام از خونه که برم بیرون، کسی منتظرم نباشه که برگردم… دل کسی واسم تنگ نشه… کسی منو نخواد… می‌خوام تنها باشم… دو روز دیگه پا می‌شم، نگاه می‌کنم، می‌بینم پیر شدم، دستام خالی یه… هیچی ندارم از خودم… اگه ولم نکنی برم، دلم می‌پوسه اینجا مرتضی…!
مرتضی: تو بند نمی‌شی اون طرف. سرت می‌خوره به سنگ برمی‌گردی.
مینا: اینا رو نگو مرتضی. اون همه سال که آذر نبود من تک و تنها گلیم خودمو از آب کشیدم. تازه، اومدیم و نشد، لااقل حسرتش رو نمی‌خورم، می‌گم تلاشمو کردم.

کنعان فیلم خوبی بود اگر… این اگرها به نظرم متعدد‌اند و مجال من نیست که بخواهم  اینجا به آن بپردازم؛ اما با این حال دوستش دارم و بارها آن را دیده‌ام. موسیقی‌اش را عاشقانه دوست دارم  و بارها موسیقی متن خلوت و تنهایی‌ام بوده است که کریستف رضاعی بدجور موسیقی متن خلوت‌های دلخواسته را می‌سازد. مثل موسیقی متن« در دنیای تو ساعت چند است!»

 

کنعان، نویسندگان: اصغر فرهادی،مانی حقیقی کارگردان:مانی حقیقی محصول:۱۳۸۶

 


دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *