بامداد جنوب ۹۷/۱۲/۱۵
«نقطه سرخط»: از حاشیه تا متن «رهـ ش» آخرین رمان امیرخانی
«رهـ ش» اتوپیایی که امیرخانی میجوید!
داود علیزاده
رضا امیرخانی از نویسندگان نسل جدیدی بود که بعد از انقلاب با سویه تعهد و آرمانگرایی انقلابی وارد عرصه ادبیات ایران شد. جدا از بحث درونمایه آثارش، خودش نیز بارها در مصاحبههای مختلف به سویه فکریاش ادغان و تاکید داشته است. وی که از سال ۷۴ با انتشار کتاب ارمیا وارد عرصه داستان نویسی ایران شده بود تا سال ۹۱، یکی از پرکارترین داستاننویسان ایرانی آن دوران بهشمار میرفت. یازده کتاب در آن دوره از او بهجای مانده است که شمار تیراژهایش حیرتآور است.
با این حال، درونمایه آثارش، تاکید و پافشاری بر داستاننویسی بر پایه تعهد و آرمان انقلابیاش باعث شده است که منتقدان زیادی نیز داشته باشد؛ اما به هر حال او به نویسندگی در مسیر خود ادامه داده است، چنانکه منتقدانش نیز نمیتوانند بدون واکنش و بهسادگی از نام و آثار او گذر کنند.
هرچند از سال ۹۱ تا ۹۶ امیرخانی پرکار، اثری از خود منتشر نکرد؛ اما ناگهان با رمان «ر هـ ش» به پیشخوان کتابفروشیها بازگشت. صف خریداران برای تهیه کتاب از مناظر کمسابقه در اذهان اهل مطالعه ایرانی است که برای کتاب امیرخانی در روز نخست رخ داد.
نظرات درباره این رمان متناقض است. از یک سو منتقدانی این اثر را ضعیفتر از آثار گذشته امیرخانی میدانند و از سوی دیگر این اثر برگزیده جایزه کتاب سال جمهوری اسلامی ایران در سال ۹۷ و برگزیده یازدهمین دوره جایزه جلال آل احمد به عنوان رمان سال بوده است. هر چند امیرخانی از دریافت هدیه نقدی جایزه جلال آلاحمد امتناع کرد و جایزه ۱۰۰ میلیون تومانی جلال آلاحمد را به موسسه پژوهشی دانایار اهدا کرد تا تمام این مبلغ صرف توانمندسازی آموزگاران دبستان و پیشدبستانی در استان سیستان و بلوچستان شود.
در نقطه سرخط این هفته سعی کردهایم به آخرین رمان امیرخانی نگاهی داشته باشیم و سمتوسوی نگاه او در این رمان را بررسی کنیم. باید در ابتدا اشاره کرد که خواندن رمان «ر هـ ش» یکوقت کافی، حوصله وافر و عصبانیت از منطقه یک تهران میطلبد. از این بابت میتوان انتظار داشت اگر بسیاری با این رمان ارتباط برقرار نکنند؛ چراکه دغدغههای اصلی این رمان جهانشمول نیست و برای کسانی که در مناطق متراکم پایتخت تجربه زیستن ندارند. لمس و همذاتپنداری دشوار است.
علا و لیا زوجی است برآمده از یک نگاه عاشقانه در کنار یک سفالفروشی، در یک اردوی دانشجویی… که حالا دیگر آن طراوت روزهای نخست را ندارند. علا یکی از مدیران شهرداری است. لیا هرچند تحصیلکرده معماری است؛ اما بهخاطر ایلیا تنها فرزندشان که از آسم رنج میبرد. خانهنشین است. کدام خانه؟ خانهای سنتی که از پدر لیا به ارث رسیده است و در میان برجسازیهای مرسوم این روزهای پایتخت محصور است.
دغدغه امیرخانی در این رمان تا حدودی قابلدرک است؛ اما بیانش نه! انتخاب لیا بهعنوان راوی به نظر میرسد منطق روایت قصه را بههمریخته است. لیا یک زن قصهگوی مناسب برای روایت این رمان نیست و گویی امیرخانی جهان شگفتانگیز زنان را نمیشناسد. گویی مردی به اسم لیا دارد داستان را روایت میکند. تیزبینی، ریزبینی و کلافگی زنانه مهجور و مغفول مانده است. با اینکه روایت اکثریت متن بر عهده لیا است؛ اما از مکاشفههای شم زنانه خبری نیست. ارجاع به قسمتهای روبرو شدن لیا و «دخترمانتوجینی» در دفتر علا… یا اینکه لیا در خانه پدری زندگی میکند؛ اما هیچ یادی از مادر ندارد. دختری در خانه مادری بی یادش! دو دهه در یک خانه زندگی کردهاند؛ اما نوستالژیهای لیا مقصور و محدود به درختی است و بازی کودکانه… که با قرائن تاریخی تهران در دو دهه اخیر جفتوجور درنمیآید. شخصیت ناقص لیا و ماکتوارههای علا، فروزنده، صفورا و … رمان را پایین میکشد.
«ر هـ ش» رمانی دغدغهمند است که برای بیان دغدغهاش از عناصر قوی داستانی بهره نگرفته است. بهخصوص در انتخاب راوی و شخصیتپردازی… در دیالوگها نیز، گفتوگوها از متن بیرون میزند و گاهی تا مرز سخنرانی و اعلام بیانیه اطناب دارد. حتی کودک داستان (ایلیا) نیز دیالوگهایی دارد که با شخصیت و سنش تناسب ندارد.
در اکثریت فصلها روایت را لیا برعهده دارد. جز دو فصل که یکی تهران و دیگری صفورا منشی فروزنده روایت میکنند! چرا؟
به نظر میرسد «رهـ ش» غرولندی است درباره آلودگی هوای تهران، بیماریهای تنفسی در نسل جدید، از بین رفتن صمیمیتِ میان اهالیِ شهرنشین و بهویژه همسایهها، خیانت میانِ زوجها، تظاهر و دوروییِ کارمندان و… که از زبان لیا به صورت خواننده کوبیده میشود. جای هیچ قضاوتی برای خواننده نیست و تنها یک مجال برای خواننده میماند. در ذهنش همراه لیا به همه این موارد ناسزا سر دهد و در نهایت هم به این نتیجه میرسد، تهران زنی است که خودبس شده که تنها لیاقتش این است کودکی از آسمان بر آن ادرارش را بریزد. «راحت باش ایلیا…شماره یک را انجام بده…با خجالت میگوید: میریزد پایین روی شهر…مردی که آگهی همشهری به دست دارد، همینجور که میان آگهیها راه میرود، در خیابان پرسه میزند. یکهو یک قطره میچکد روی روزنامه و وسطِ آگهیهای سربی، چالهای درست میکند. مرد آرام با خودش میگوید: آخ اگه بارون بزنه…بعد به آسمان نگاه میکند. هیچ ابری در کار نیست… با دقت نگاه میکند. آسمان صافِ صاف است.» (امیرخانی، رهش: ۱۹۲)
باید این نکته را در نظر داشت که توصیف امیرخانی از تهران در وضعیت کنونی خلاصه نمیشود؛ تهران «ر ه ش» بهطور قطع آرمانشهر اصولگرایی نیست که امیرخانی از آن برخاسته است. برای همین با تمام توان به هجو آن میپردازد. او تهران کنونی را در یک کفه ترازو و شهر آرمانی خودش را نیز در کفه دیگر گذاشته است. از یک سو به توصیف و نقد تهران کنونی میپردازد و از سوی دیگر به تشریح مختصات اتوپیایی ذهنی خود؛ بنابراین طبیعی است که در ذهن مخاطب این سؤالات مطرح شود: که آرمانشهر یا اتوپیای امیرخانی کجاست؟ و چگونه شهری است. آیا نسخهای که امیرخانی درنهایت برای آرمانشهر ارائه میدهد قابل حصول است؟
برای درک این موضوع باید به سراغ فصل آخر رمان رهش رفت. جایی که لیا به همراه ایلیا برای نوشیدن شیر بز به کوهستان میرود. از دید کتابهای آسمانی و مقدس، کوه نماد مأوا و ملجا پیامبران است. جایی که حضرت موسی (ع) با خداوند ملاقات میکند. جایی که بر حضرت محمد (ص) برای اولین بار وحی میشود. از روایت امیرخانی در همین کوهستان امروزی، هنوز جای بکری هست که از چشم اغیار محفوظ مانده است. انسان رهیده امیرخانی آنجاست. ارمیا در شمایلی پیامبرگونه و با الفاظی مرجوع به اسناد مذهبی، شیر شفابخش را به ایلیای مسلول از جامعه بحرانی میدهد و آرامبخش درون آشفته لیا است؛ اما این ارمیا با این اوصاف در کجاست؟ جایی که زیست بدوی چوپانی به تکنولوژی سلولهای خورشیدی گره خورده است تا ارمیا از یکسو بهرهکش مدرنیته باشد و از سوی دیگر زیست سنتی خود را ادامه دهد. این نگاه آشنا نیست؟ نحله فکری که با دست مدرنیته را پس میزند و با پا پیش میکشد. اینکه همچنان پای در گِل نوستالژیبازی گذشته دارد؛ اما میخواهد به بلندای آینده برسد. اینکه آرامش را در بدویت رمیده از همه جهان جستجو میکند اما از آنچه (بز) دارد، گاه به ازای (کتاب و اینترنت) اندیشه و تکنولوژی معامله میکند. تصور میکند همین حد ارتباط کفایت میکند. آرمانشهر امیرخانی چنین اوصافی دارد. ارمیا بریده از جهان، پای بسته در صعبالعبوری سنت است و چون میداند امروزه بدون مدرنیته زندگی نمیچرخد؛ بنابراین سعی میکنند از آنچه دارد (بز) به جهان بدهد تا همچنان آبشخور اندیشه و تکنولوژی بر رویش بسته نشود.
امیرخانی در رهـ ش از اصلاح این شهر از درون ناامید است. برای همین قهرمانش نه لیای راوی است و نه دیگر شخصیتهای در شهر … قهرمان امیرخانی، ارمیا و هم مسلکهایش است که روزی سوی شهر برانگیختهمیشوند. تئوری امیرخانی همانگونه که از نام رمان برمیآید. از نو ساختن این شهر است. شهر را به ر ه ش مبدل کردن و مبدل کردن شهر به همین پناهگاه کوهستانی که اکنون در آن به آرامش سر میکنند.
«ارمیا بلند میگوید: کوهنشینها یکی دوتا نیستند… خیلیها هستند که از این شهر دل کندهاند. روزی سوی شهر برانگیخته میشوند. این شهر نشد شهر دیگری… مدینه میسازند این حقیقت مصطفوی ست …من البته مهارت سلیمانی دارم و طریقت ارموی!» (امیرخانی، رهش: ۱۸۹)
منبع
امیرخانی، رضا (۱۳۹۶) رهـ ش، انتشارات افق
پاسخ دادن به یوپی اس تسلا لغو پاسخ