تقدیر

عجب عطر خوبی زده لعنتی!

در صبح ابری یک روز پاییزی که تنه به بهار می‌زند. پنجره اتاقم را بازکرده‌ام. هوای خنکی به اتاق، ریز ریز سرک می‌کشد. دارم کتاب تقدیر مونا برزویی را می‌خوانم. دلم‌ می‌خواهد چند خطی از آن بنویسم. ترانه‌هایش حالم را به دورانی می‌برد که آن‌ها را  با صدای شادمهر، ابی، مهدی یراحی، احسان خواجه امیری، مهسا ناوی و… شنیده‌ام. آن‌وقت‌ها که دل‌ودماغ بهتری داشتم و حس و حال روان‌تری…

وقتی خواستم این مطلب را بنویسم یاد پاراگرافی از سی و نیم افتادم. آنجا که گفته بودم: «درون هر مرد، زنان بسیاری است که گم‌شده‌اند و در لابه‌لای خاطره‌ای، در شمای عطری، در نجوای آهنگی و… ناگهان یکی‌شان پیدا می‌شود تا حال مرد را دگرگون کند؛ اما درون هر زن، فقط یک مرد هست که نیست و جای خالی‌اش، با هیچ‌چیزی پر نمی‌شود و هوای این جای خالی، حالی است که همیشه همراه زن خواهد بود!»

منی که چنین اعتقادی دارم. ترانه‌های مونا برزویی را گواه این تصورم می‌پندارم. انگار که در ترانه‌هایش مردی هست که نیست و جای خالی‌اش با هیچ‌چیزی پر نمی‌شود! آنجایی که می‌گوید:

از این راه رو یک نفر رد شده

که عطرش همونه که تو می‌زنی

برای به زانو در آوردنم

تو از مرگ حتی جلو می‌زنی

(برزویی:۱۵۵)

نیمه دوم دهه هشتاد شروع دوران نمایه شدن مونا برزویی بود و برایم شگفت‌انگیز بود یکی از نسل خودم، در آن سن بتواند این‌قدر خوب ترانه بسراید. ابیاتی داشت که انگار تجربه مشترکت را روایت می‌کند؛ یا مصراع‌هایی که حرف ناگفته دلت بود. ترانه‌هایی که آرزوهایت را تمنا می‌کرد.

من هنوز که هنوز است وقتی از بلندجایی به وسعت شهر خیره می‌شوم. این بیت مونا برزویی در ذهنم تداعی می‌شود:

از اینجایی که من هستم تموم شهر معلومه

کنارم خیلیا هستن دلم پیش تو آرومه

(همان:۱۳۳)

هرچند بسیاری از ترانه‌های مونا برزویی روایت فراق است و سوزهای دلی وامانده از دیدار دوست؛ اما با این وجود صمیمیت و صداقتی در آن موج می‌زد که شنیدنش و خواندنش جذابیت دارد؛ برزویی از ساده‌ترین عبارت‌ها به مصراعی با تداعی معنایی درخشان می‌رسد «عشقای قبل از تو ،سوءتفاهم بود»(همان:۱۴۵)

و در نهایت ترانه طرفدار که یکی از ترانه‌های مورد علاقه‌ام از کتاب تقدیر است که حتماً با صدای شادمهر آن را شنیده‌اید.

چی تو چشاته که تو رو انقد عزیز می‌کنه

این فاصله داره منو بی تو مریض می‌کنه

این که نگات نمی‌کنم یعنی گرفتار توام

رفتن همه اما نترس من که طرفدار توام

هر چی سرم شلوغ شد رو قلب من اثر نداشت

بدون تو دنیای من انگار تماشاگر نداشت

منو نمی شه حدس زد با این غرور لعنتی

هیچ‌وقت نخواستم ببینیم تو لحظهٔ ناراحتی

می‌خواستم نبخشمت یکی ازت تعریف کرد

دیدن تنهاییِ تو منو بلا تکلیف کرد

بیا و معذرت بخواه از جشنی که خراب شد

از اون که واسه انتقامم از تو انتخاب شد

از هدیه‌های بی جواب، از بوسه‌های اشتباه

از گریه‌های بی‌پناه، بیا و معذرت بخواه

(همان:۱۶۱)

داود علیزاده

تقدیر

  • برزویی، مونا،۱۳۹۷« تقدیر» انتشارات نگاه، تهران، چاپ دهم.

دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *