اولین بار بهصورت تصادفی این کتاب را خواندم. ازاینجهت تصادفی چون موراکامی نویسنده موردعلاقهام نبود و مشتاق خواندن کتاب نبودم؛ اما دوره خواندن این کتاب، مصادف شد با دورهای که بهشدت به پیادهرویهای شبانه عادت داشتم. عادتی که سعی میکردم با آن به رکوردهایی برسم که از مدتی قبل برای خودم در نظر گرفته بودم. موراکامی هم در این کتاب به تلاشهای خودش برای دویدن میپرداخت. این همزمانی باعث شد مباحث کتاب را دنبال کنم و نوعی همذاتپنداری با آن داشته باشم. برای همین وقتی کتاب تمام شد با اشتیاق به دیگران هم معرفی میکردم که آن را بخوانند؛ اما بعد از مدتی متوجه شدم موضوع کتاب برای همه جذابیت ندارد. تلاش برای دویدن و دویدن و دویدن… و البته کمی هم چاشنی تلاش برای نوشتن رمان… موضوعی نبود که بتواند برای دیگران زیاد جذابیت داشته باشد. با این وجود همچنان این کتاب، یکی از کتابهایی است که به آن علاقهمندم. شاید بتوان گفت که این کتاب رسالهای است درباره رقابت با خویشتن برای رسیدن به اهداف ذهنی.
من در زندگی رقیب درستوحسابی نداشتهام. کسی که بخواهم از او جلو بزنم یا خودم را با او در یک ماراتن حس کنم. اگر دیگران مرا رقیب خودشان میدانستهاند بحثش جداست. رقیب من همیشه خودم بودهام. همیشه سعی کردهام از خودم یکقدم جلوتر بروم. این قضیه گاهی خوب است و گاهی هم بد… خوب ماجرا وقتی است که رقیب نمیتواند حد تو را مشخص کند و یا استاندارد تو را کاهش دهد؛ اما همین موضوع میتواند از سوی دیگر پاشنه آشیل تو هم باشد. اینکه رقیبی نیست و خودت هستی و خودت. اگر ذهنت فعال باشد همهچیز خوب پیش میرود. اهداف خوبی برای خودت در نظر میگیری و آن اهداف میشود رقیب تو که نباید از آن عقب بمانی و میجنگی و پیش میروی؛ اما در عین حال اگر حالت خوب نباشد کلاً هیچ انگیزهای نیست که بخواهی با آن قدم برداری. و اینجاست که مستر مولانای خودمان هم میفرماید: «بیرون ز تو نیست هر چه در عالم هست/ از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی»
چند قسمت از کتاب را در ادامه میآورم. نسخهای که حالا دارم فیدیبو است و احتمالاً شماره صفحه، زیاد به کار نمیآید؛ چون دقیقاً نمیدانم در نسخه چاپی با چه صفحهای تطابق دارد. در ضمن مثالها از ترجمه مجتبی ویسی، نشر چشمه است. این کتاب دو ترجمه دارد. من همین ترجمه نشر چشمه را پیشنهاد میدهم. آن ترجمه دیگر که نشر نگاه منتشر کرده است زیاد به مذاقم خوش نیامد. حس میکردم جملات روان نیست.
و اما از متن کتاب
«همین حالا دارم فکر میکنم که مسافت دویدن را افزایش دهم. خواهناخواه سرعت برای من در درجهٔ دوم اهمیت قرار دارد. مادامیکه بتوانم مسیری تعیینشده را بدوم به چیز دیگری جز آن فکر نخواهم کرد. گاهی اگر خوشم بیاید تندتر میدوم ولی در آن صورت زمان تمرین را کمتر میکنم چون نکتهٔ مهم آن است که شور و نشاط فرد در پایان هر جلسهٔ ورزش بهروز بعد منتقل شود. همین رویه را در مورد نوشتن هم در پیشگرفتهام و آن را جزء واجبات میدانم. هرروز موقعی از نوشتن دست میکشم که احساس میکنم باز هم توان نوشتن دارم. این کار را انجام بدهید تا ببینید روز بعد برنامهتان چه راحت و روان پیش خواهد رفت. به گمانم ارنست همینگوی هم به همین ترتیب عمل میکرد. آدم باید برای پیش بردن کارهایش ضربآهنگ را حفظ کند. در پروژههای طولانیمدت این امر بسیار اهمیت دارد. در دویدن بهمحض تنظیم ریتم گامها، آسودگی خاطر از راه میرسد.»
«یکی از دوندگان از مانترایی سخن به میان آورده بود که از برادر بزرگترش، او هم دونده، شنیده بود و از ابتدای کار دوندگی آن را به کار بسته بود. مانترا این بود: «درد اجباری است، رنج کشیدن اختیاری است.» قضیه را میتوان به این صورت مطرح کرد که آدم حین دویدن کمکم به فکر میافتد که «کار عذابآوری است. دیگر نمیتوانم ادامه بدهم.» در آن صورت، بخش عذابآور آن یک واقعیت اجتنابناپذیر و قطعی است ولی ادامه دادن یا ندادن آن اختیاری است و به خود دونده بستگی دارد که چه تصمیمی بگیرد. مهمترین وجه ماراتن در همین نکته خلاصه میشود.»
«در اواخر ماه مه امسال بود که زندگی را در کمبریج ماساچوست آغاز کردم و دویدن باردیگر بخش اصلی زندگی روزمرهی من شد. اکنون بهطور جدی میدوم. وقتی میگویم جدی، منظورم سی و شش مایل در هفته است. به عبارت دیگر، شش مایل در روز، شش روز در هفته. اگر میتوانستم هفت روز هفته را بدوم بهتر میشد، اما باید روزهای مبادا و روزهای کاری را هم در نظر بگیرم. روزهای دیگری هم هستند که واقعاً خیلی احساس خستگی میکنم و نمیتوانم بدوم. با در نظر گرفتن تمام این مسائل یک روز هفته را به خود استراحت دادم. بنابراین، سی و شش مایل در هفته، ۱۵۶ مایل در ماه، معیار دویدن من است.»
«درد اجباری است، رنج کشیدن اختیاری است.» هاروکی موراکامی
دیدگاهتان را بنویسید