اکثریت فکر میکنند جزء اکثریت نیستند، این را که نوشته بودم همان وقت هاله تصحیح کرده بود که اکثریت فکر میکنیم جزء اکثریت نیستیم. البته که درست تصحیح کرده بود؛ اما حالا میخواهم قاعده مرسوم دیگری را هم بگویم. این مدت با خیلی از افرادی که همکلام شدهام یک ویژگی مشترک در رفتارشان دیدهام. اینکه تلاش میکنند ثابت کنند که جایگاهی که در آن قرار گرفتند عادلانه نیست. باید جایگاه بالاتری داشته باشند. ثروت بیشتر، مقام بهتر، مدرک تحصیلی بالاتر و… همزمان برای اثبات مغلطهوار چنین پنداری، تلاش دیگری نیز بهطور موازی انجام میدهند. مدام سعی میکنند از دیگرانی مثال بزنند که آنچه دارند حقشان نیست. اگر ثروتمند است لیاقت ثروتش را ندارد. اگر مقامی دارد شایستگیاش را ندارد. اگر مدرک تحصیلی دارد سوادش را ندارد. به نظرم هرکسی باید یک سؤال اساسی از خودش بپرسد: «چه داری که از جهان طلبکاری؟» از کودکی در خانه مدام با موجودی انتزاعی به نام «بچه مردم» مقایسه شدیم. بچههای مردم فلان هستند و بسان هستند. بزرگتر شدیم در جامعه همهچیز با «همه جای دنیا» مقایسه شد. همه جای دنیا اینچنین است و آنچنان است. دوست داشتم بدانم همه جای دنیا کجاست؟ بچه مردم کیست؟ این نگاه برمیگردد بهنوعی گرایش به آرمانشهر تخیلی که پذیرش تخیلی بودن و غیرممکن بودنش برای خیلیها دشوار است. یک ایدئالیسم مخرب که با تاریخ جعلی در اذهان کاشته شده، شاخ و برگ گرفته و انکارش چیزی شبیه به انکار صاف بودن زمین برای گالیله است.
دیدگاهتان را بنویسید