ثبتاحوال ذهنی ما، برای هرکسی مطابق اولین برخورد شناسنامهای ساخته است و بهگونهای در بایگانی محفوظ کرده که تغییر آن بهندرت صورت میگیرد و تنبلتر از آن است که بخواهد مدام آن را بهروزرسانی کند. هرگاه قرار بر قضاوتی باشد، ذهن به همان شناسنامه رجوع میکند. برای همین است که معشوقها بهندرت از چشم میافتند و آدمی که در اولین برخورد، رفتار ناخوشایندی از او دیدهایم سخت به دل مینشیند و البته به همین طریق است که نمیتوانیم تغییر در شخصیت دیگران را بهراحتی بپذیریم؛ اما کافی است دفتر خاطرات قدیمیمان را ورق بزنیم. با دوستی از دوران مدرسه، دوران مجردی و… یک نشست داشته باشیم و گپ و گفتی کنیم و آن نسخه قدیمی خودمان را دوباره در آینه ببینیم. آنوقت شاید درک تغییر شخصیت دیگران برایمان سادهتر شود. اینکه آدمها تا ابد همانگونهای نباشند که بار اول با آنها برخورد کردیم.
از طرف دیگر، شخصیت بسیاری از افراد در سنی و مرحلهای ثابت میشود. همیشه انسانها انگیزه تغییر و پیشرفت شخصی در خودشان ندارند. از جایی به بعد دست میکشند و به هر آنچه هستند قانع میشوند. من کسانی را دیدهام که در میانسالی هنوز شبیه نوجوانها فکر میکنند و از همان افق جهان را سیر میکنند. حتی ادبیاتشان هم تغییر نکرده است. همان شوخیها، همان تکیهکلامها و… و کسانی بهعکس…
این دو منظر باعث میشود که مدام از دیگران انتظار داشته باشیم متناسب سنشان باشند و از طرف دیگر، متناقض وار انتظار داریم همان شخصیتی باشند که در شناسنامه ذهنی ما ثبتشدهاند. پارادوکس غریبی است که خیلی وقتها نقطه شروع سوءتفاهمهای جمعی است. شبیه همان انتظار رفتاری و شخصیتی که بر اساس طبع و سرشت داریم و در مقابل انتظاری که از تربیت و آموزش… حتی سعدی هم نتوانست تکلیف خودش را با این موضوع روشن کند. یکجا میگوید: «سگ اصحاب کهف روزی چند/ پی نیکان گرفت و آدم شد.» و در تضاد با آن میگوید: «گرگزاده عاقبت گرگ شود /هرچند با آدمی بزرگ شود.» شاید درستتر این باشد که بپذیریم جهان لغزندهتر از آن است که با منظری قطعی به آن خیره شویم.
دیدگاهتان را بنویسید