ریچارد یاتس در انقلاب جاده میگوید:« این مشکل چقدر دردناک است؛ اینکه همیشه برای فرار از دست یک “آدم” به “آدم” دیگری پناه بردهایم… » و در نمای کلیتر انسان از حالی به حال دیگر پناه میبرد. از بیداری به خواب، از خواب به بیداری، از گرسنگی به غذا، از تشنگی به آب، از ایستادن به نشستن، از… به … و گاهی به جایی میرسد که از زندگی به مرگ پناه میبرد…
این دیالوگهای درخشان فیلم طعم گیلاس از عباس کیارستمی اگر به اغراق نگویم که آدم را روانی میکند حداقل میتواند تکانهای باشد در این روزگار تکراری…
بدیعی(همایون ارشادی) :«میدونم که شما به این فکر من معتقد نیستید. شما فکر میکنید خداوند خودش به انسان جون داده، هر وقتم لازم شد، میگیره. اما یه موقعی میرسه که انسان دیگه خستهاس، نمیتونه منتظر بشه که خداوند به مسائل خودش عمل کنه. دیگه خودش راساً عمل می کنه. به هر حال این همون چیزیه که بهش میگن خودکشی. بعدم باید پذیرفت که واژهٔ خودکشی رو فقط برای فرهنگنامه نیاوردن که، بالاخره باید یه جا یه کاربردی داشته باشه. من می دونم خودکشی از گناهان کبیره ست، اما اینم گناه بزرگیه که انسان خوشبخت نباشه. وقتی خوشبخت نیستی باعث اذیت و آزار اطرافیانت میشی؛ این گناه نیست؟! این گناه نیست که اذیت و آزار اطرافیانت را فراهم کنی؟ خانوادت را اذیت کنی دوستانت را اذیت کنی خودتو اذیت کنی…»
کارگر موزه تاریخ طبیعی(عبدالحسین باقری): یک خاطرهای از خودم بگم، اول ازدواج ما بود. ناراحتی همه جور کشیده بودیم. همه جور. آخر اونقدر خسته شدم از ناراحتی که یک روز پا شدم خودم رو راحت کنم بابا، از این ناراحتی، مگه چه خبره؟ صبح زود، تاریکی بود. پا شدم طناب رو برداشتم انداختم پشت ماشین، برم قال قضیه را بکنم. برم خودکشی بکنم. برم… رفتیم. اطراف میانه بود. سال ۳۹٫ رفتم آقا. توتستان بود بغل خونه ما. نزدیک خونه ما. آمدیم طناب… تاریک بود. طناب را هر قدر مینداختیم گیر نمیکرد، یک مرتبه انداختم گیر نکرد، دو مرتبه انداختم… گیر نکرد، سومی، آخر خودم رفتم بالا. رفتم بالا طناب را گیر دادم، دیدم آقا یک چیز نرم خورد به دستم. توت بود. چه توت شیرینی… شیرین بود. اولی را خوردم. دومی را خوردم. سومی را خوردم. یک وقت دیدم هوا داره روشن میشه. آفتاب زده بالای کوه رفیق. چه آفتابی! چه منظره ای! چه سبزه زاری! یک وقت دیدم صدای بچه ها میاد. بچهها مدرسه بودن. آمدن دیدن من توت میخورم، گفتن آقا درخت رو تکون بده. ما هم درخت رو تکون دادیم. اینا خوردن. اینا خوردن من کیف میکردم. خوردم بله. یه خوردهام ما جمع کردیم. آمدیم تو خونه. خانوم ما هنوز از خواب بیدار نشده بود. آمدیم یه خورده هم دادیم به اون. اون هم خورد. اون هم کیف کرد. رفته بودم خودکشی کنم، توت چیدم آوردم اینجا. آقا یه توت ما را نجات داد. یک توت ما را نجات داد.
بدیعی(همایون ارشادی): توت رو خوردی و خانوم هم توت رو خورد و همه چیام خوب شد!؟
کارگر موزه تاریخ طبیعی(عبدالحسین باقری): خوب؟! خوب نشد. فکرم عوض شد. البته که اون ساعت خوب شد، ولی فکرم عوض شد، حالم عوض شد..قطع امید کردی؟ حالا تو دَم صبح طلوع آفتابو نمیخوای ببینی؟ سرخ و زرد آفتابو؟ موقع غروب و دیگه نمیخوای ببینی؟ نمیخوای این ستارهها رو ببینی؟ بابا از اون دنیا میخوان بیان اینا رو ببینن! شب مهتاب قرص کامل ماه رو دیگه نمیخوای ببینی؟ آب چشمه خنک رو نمیخوای بخوری؟ دست و صورتِتو با اون چشمه بشوری؟ از مزه گیلاس میخوای بگذری؟ نگذر! من میگم، رفیقتم نگذر!
غفلت رنگین یک دقیقه حوا
آهنگها: کاران همایونفر
دیالوگهای فیلم طعم گیلاس
تنظیم توسط مهدی محمدی
دیدگاهتان را بنویسید