سالها بود که منتظر بودم عباس معروفی این کتاب را منتشر کند. هر بار که در مصاحبهای از این کتاب یاد میکرد مشتاق بودم قسمتی از آن را هم منتشر کند یا حداقل خبری از انتشار نهاییاش بدهد. تا اینکه بالاخره مدتی قبل خبر رسید که بالاخره توسط نشر ققنوس این کتاب راهی بازار نشر خواهد شد؛ اما مجوز نشر آن توسط ارشاد صادر نشد و در نهایت نشر گردون این کتاب را منتشر کرد. چندی بعد یعنی همین چند هفته پیش بالاخره یک نسخه از کتاب توسط دوستی به دستم رسید. گمان میکردم که یک نفس آن را تا آخر بخوانم. اما خواندن این کتاب چیزی نبود که انتظارش را داشتم. بعد از گذشت چند هفته تنها صد صفحه از کتاب را خواندم. نسبت به آثار قبلی معروفی، نثر کتاب شاعرانهتر شده است. جملات تا حد اعلایی صیقل خورده است. پاراگرافهای درخشانی در کتاب هست که جان میدهد برای کسانی که علاقمند نقل قول و گزیدههای کتاب اند. اما پاشنه آشیلی که تا همینجا خواننده را ملول میکند. فضای تاریک، یأس آلود و غمانگیز کتاب است.
بالاخره تمامش کردم.
رمان تمام مردگان… از لحاظ زمان و مکان با رمان دیگر معروفی یعنی سال بلوا تناسب دارد. هر دو رمان در سنگسر رخ میدهد و در همان برهه زمانی… در لابهلای رمان از شخصیتهای رمان سال بلوا به عنوان شخصیتهای فرعی استفاده شده است؛ قصه اصلی رمان را میتوان به این صورت خلاصه کرد: «داور هیزم شکن صاحب شش فرزند به نامهای یحیا، مسیحا، اسماعیل، ابراهیم، میکائیل(پورو) و نورسا است که در طول رمان آنها را از دست خواهد داد. اما در تداعیوارهای چون زکریای پیامبر در شصت و شش سالگی و بعد از اینکه از آخرین داغ فرزندشان هفت سال گذشته است صاحب هفتمین فرزند به نام مندل میشود. مرگ داور، زندگی مندل… مابقی ماجرای رمان است. در این بین باید اشاره کرد که روایت رمان در خواب مندلی رخ میدهد که همانند اصحاب کهف در زیر بهمن به خواب رفته است و در دوران معاصر بیدار میشود… فضای سراسر حزن و غمانگیز رمان، خوانش یکباره آن را سخت میکند و به نظر میرسد کتاب همهپسندی نباشد. نام گذاری فصلهای رمان نیز با خلاقیت معروفی به صورت حروف مقطعه آیه نخست سوره مریم(کعیهص) است به جز فصلی که آیه هفتم همین سوره را بر پیشانی دارد. یا زَکرِیا إِنَّا نُبَشِّرُک بِغُلَامٍ اسْمُهُ یحْیی. نثر این رمان شاعرانهتر از دیگر آثار معروفی است و خرده روایتهای جذابی در تار و پود متن تنیده شده است.
«آدمی که با تبر عشق دو نیم شده باشد، همیشه نیمیش هست و نیمیش نیست. بدبختی اینجاست که نمیداند نیمهی زنده کدام است. نیمهی مرده کدام. مثل ماهی بر خاک آب آب میکند. هست ولی مرده. نیست ولی آب آبش تمام نشده. بیگانه است. تنها و بی خود تمام دنیا را که بهش بدهند باز دستهاش دنبال نیمه دیگرش میگردد. دنبال خودش که در دیگری جا گذاشته. دنیا را که وجب به وجب بگردد هزار سوزن گمشده را پیدا میکند، خود گمشده در نیمهاش را پیدا نمیکند. میداند کجا جامانده و خوب میداند چرا…»(معروفی، نام تمام مردگان یحیاست:۹۵)
«اقبال اسبی است چموش و بیقرار که چهارنعل بر گوی آتشین روندهای میتازد. اگر لحظهای بایستد میسوزد. پروای ایستادن ندارد. همیشه در راه است؛ و عشق تنها سوار این اسب باد پاست. اگر دیر و دور باشی اگر دست دست کنی اقبال پاسوخته است، یا رفته است.»(معروفی:۲۱۰)
«با داغ نورسا سکوت احاطهاش کرد. رفت توی یک حباب ناپیدا. بود ولی کجا؟ میشنید ولی چی؟ به آدمها نگاه میکرد حرف در سرش چرخ میخورد، میآمد روی زبانش گم میشد.» (معروفی:۱۴)
«صدایی مهیبتر از سکوت عشق نیست.»( معروفی:۱۱۵)
اگر همچنان اهل کانال آنها بود این رمان جان میداد برای دهها آن…
این مطلب همچنان به مرور تکمیل میشود.
دیدگاهتان را بنویسید