چراغ اتاق خاموش و دلم ‌نمی‌خواد روشن‌اش کنم.  دارم آهنگی از آیدا شاه‌قاسمی 🎼رو گوش می‌کنم. تمام عصر داشتم پیاده‌ راه می‌رفتم. بی‌هدف و سرگشته… فقط برای اینکه کمی ذهنم آزاد بشه که نشد و نشد… خب گاهی هم این‌جوری پیش می‌آد.

من خیلی از داستان‌هام رو درست بعد از پیاده‌روی‌های طولانی نوشتم. همان‌طور که دارم پیاده‌روی می‌کنم به شخصیت‌ها، وقایع و حوادث فکر می‌کنم و ناگهان جرقه‌ای در ذهنم زده میشه. البته این مدل پیاده‌روی یه ایراد هم داره، اصلاً حواست به اطرافت نیست. ممکن کسانی تو رو ببیند و یا تو کسانی رو ببینی و بی‌توجه از کنارشون رد بشی، بعد گلایه همیشه به جاست که حتی سلام‌ات کردیم و بی‌جواب رد شدی! البته پیاده‌روی سرگشته امروز عصر ربطی به داستان‌نویسی نداشت.

‌می‌رم از آشپزخانه برای خودم چایی بیارم. بابا صدام می‌زنه:« سیفون خرابه!»

می‌گم:«چه می‌دونم! مگه خرابه؟»

می‌گه:« سیفون خودت سالمه یا خرابه؟»

فکر می‌کنم صداش رو درست نشنیدم . می‌رم هال، گوشی‌اش رو طرفم می‌گیره و می‌گه:«سیفون من خرابه، سیفون تو سالمه؟»

می‌گم:«سایفون،در ضمن سایفون رو گوشی من نصب نیست!»

 

🎼دانلود آهنگ Persiful از آیدا شاه قاسمی 


دیدگاه‌ها

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *