این مدت وقتی می‌رفتم پیاده‌روی، کمی گل یاس می‌چیدم، می‌ریختم تو جیبم. نمی‌دونم این فصل عطر یاس این‌قدر خوبه یا همیشه خوب بوده و من متوجه‌اش نشدم. حتی وقتی داستان سجده‌های یاس رو می‌نوشتم؛ آن وقت‌ها هم درگیر عطر یاس نبودم. تازگی‌ها یک ادا و اصول دیگه هم اضافه کردم. گل یاس رو می‌ریزم  تو قندون روی میزم. قند معطر میشه. عطر خاصی می‌گیره که البته فکر کنم خیلی‌ها دوست نداشته باشند. به هر حال پیاده‌روی شبانه زیر نم نم بارون، وقتی دست‌هات از گل یاس معطر باشه و این  آهنگ  رو هم می‌شنوی… یعنی دقایقی که حال من واقعاً خوبِ خوبِ خوبِ

حالا که از داستان سجده‌های یاس یادی کردم. این چند خط از شروع داستان سجده‌های یاس رو هم بخونیم؟

به خودم که آمدم دیدم رسیدم به بن بست. چقدر راه رفته بودم! خسته شده بودم کف پایم توی کفش وجه می‌زد. در خاکستری کهنه‌ای مقابلم سد شده بود و من بر و بر بهش خیره شده بودم. این همه کوچه و پس کوچه را طی کرده بودم و آخر هیچ! کارم به کجا کشیده بود. کوچه‌ای تنگ و باریک که با دری به انتها می‌رسید. گل یاسی از روی دیوار تا زیر علمک گاز، شاخه‌هایش را یله کرده بود. با برگ‌های ریز سبز، شکوفه‌های سفید و کوچک! بادی می‌وزید شاخه‌هایش را تکانکی می‌داد. شده بود مثل دخترکی غمگین که سر گذاشته باشد روی شانه‌های کسی! زلفش‌‌‌ رها شده باشد و گاهی چند تارش را باد برقصاند. عطر یاس کوچه را پر کرده بود.

مادرم همیشه بوی یاس می‌داد به خصوص وقت نماز. کنار سجاده‌اش که می‌نشستم و نمازش را که نگاه می‌کردم آرام می‌شدم. وقتی نمازش تمام می‌شد نشسته بود و داشت تسبیح به دست، زیر لب ذکر می‌گفت. سر می‌گذاشتم به دامنش، روی پاهایش. خودش می‌دانست می‌خواهم چه کنم. کمی بازوانش را آرام بالا می‌برد. سرم را که جا می‌دادم دست‌هایش را پایین می‌آورد. در حجمی روشن، مابین گل‌های ریز چادرش غرق می‌شدم. از سینه‌اش بوی یاس می‌شنفتم. او ذکر می‌گفت و من براش درد دل می‌کردم. حرف می‌زدم از آرزوهایم می‌گفتم از خوشحالی‌هایم، از ناراحتی‌هایم! یکی یک دانه‌اش بودم و تا ابد هم براش حرف می‌زدم گوش می‌کرد. دل می‌سپرد. اصلاً کدام مادر برای حرف‌های بچه‌اش گوش ندارد؟ دل نمی‌سپرد؟ بعد که سرم را از دامنش برمی‌داشتم سر به سجده می‌گذاشت برایم دعا می‌کرد.

رفتم جلو‌تر! دست دراز کردم و چند شکوفهٔ سفید یاس چیدم. جلو بینی‌ام گرفتم نفس کشیدم. گل‌های ریز چادرنماز مادرم را دیدم. نفس کشیدم مادرم بازوهایش را کمی بالا برد. تسیبح‌اش در هوا معلق بود و من سرم را روی پاهایش جا دادم. نفس کشیدم جوری که عطر یاس تمام وجودم را پر کند. بغض راه گلویم را گرفته بود. مثل سنگ پشت زبانم سنگینی می‌کرد. چشم‌هایم بی‌اختیار‌تر شد. تمام دنیا را لرزان می‌دیدم. انتهای بن بستی ساده اما پر رمز و راز، چشم و ذهنم  در حجمی از شکوفه‌های یاس کز کرده بود.

مشخصات آهنگ

🎵 The Girl with the Sun in Her Eyes
🗣 Jay-Jay Johanson


دیدگاه‌ها

یک پاسخ به “عطر یاس”

  1. یکی جهان را بتکاند

    فکرهایش را بریزد روی زمین

    تابا لبخند وارونه‌اش بگوید:

    دوستت دارم

    جیب‎هایش را بگردد

    دستمال اندوهگینش را بیرون بکشد

    و لکه‌های تنهایی‌اش را

    بشوید

    یکی جهان را مثل خودش باور کند

    نشسته بر لب باغچه‌ای

    زل زده به مورچه‌ها

    برای سربازانش سوپ درست کند

    و در کاخ سفیدش عودی روشن

    یکی جهان را ببوسد

    در آغوشش بگیرد

    و زیر باران با او قدم بزند

    اضافه فکرهایش را جمع کند

    و در بازیافت رویاهایش

    حقیقت بسته‌بندی شده را

    صادر کند به قلب‌ها

    یکی برای جهان مادری کند…

    گهواره‌ای بزرگ بسازد

    و دست و رویش را در آب‌های آزاد بشوید

    یکی هم

    مرا از این خواب بیدار کند…
    آیسا حکمت
    شعری از مجموعه شعر «آنات» این شاعر است که تازه منتشر شده، احتمالا کتابی خواندنی باشد…

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *