restlessness

آداب بی‌قراری یعقوب یادعلی (گریز از کسالت عصر جمعه)

وبلاگی داشتم که تا همین مدت قبل در آن می‌نوشتم. البته کسی از دوستان سراغش را نداشت. مهجور بود و متروکه. آن قدر که آخرش خودم هم درش را تخته کردم و فاتحه‌اش را خواندم. اما الان که خواستم اینجا چیزی بنویسم یاد یکی از پست‌هایی افتادم که در آنجا نوشته بودم. بعد از بازنشستگی بابا بود. عادت نداشتم که مدام از صبح تا شب بابا را در خانه ببینم. ناخودآگاه احساس می‌کردم وقتی بابا تمام روز در خانه هست جمعه است. اسم این حالت را گذاشته بودم «جمعه‌پنداری» .

البته دیروز واقعاً جمعه بود و کسالت غروب جمعه دست از سرم برنمی‌داشت . این شد که خواستم یکی از رمان‌هایی را که مدت‌ها گذاشته بودم کنار بخوانم. هرچند در کل عادت ندارم  رمان‌های تازه منتشرشده را بخوانم. مگر اینکه کار خاصی باشد. صبر می‌کنم حداقل یک سال از آن بگذرد. رمان‌های جنجالی را تا چند سال بعد هم نمی‌خوانم. می‌گذارم کاملاً فضای برانگیخته، فروکش کند. یادم هست مثلاً کافه پیانو را … یا قهوه سرد آقای نویسنده … یا دا… همه این‌ها را با تأخیر خوانده‌ام. حس می‌کنم این‌طور قضاوت بهتری خواهم داشت یا حداقل بی‌طرفانه‌تر سراغ اثر می‌روم. از همین جهت آداب بی‌قراری هم ماند که بعدها بخوانم و نشد تا همین دیروز

در کل رمان متوسطی بود. فصل اول خوب بود. فصل دوم رمان را کاملاً زده بود زمین… و فصل سوم هر چه تلاش کرده بود کار را جمع‌وجور کند از پسش برنیامده بود. رمان در فضایی بین خیال و واقعیت در رفت‌وآمد است. قصه رمان‌هایی  ازاین‌دست را نمی‌شود خلاصه گفت. دشوار است؛ اما در این حد  برای آشنایی بگویم: مهندسی کامران خسروی اهل اصفهان در حوالی کوه دنا در استخدام آبخیزداری است. او همسرش فریبا را به همراه خود به آنجا برده است؛ اما بعد از چهار سال زندگی؛ بالاخره همسرش تاب نمی‌آورد و به قهر برمی‌گردد به اصفهان… مهندس انتقالی می‌گیرد، خانه‌اش را می‌فروشد و می‌خواهد به اصفهان برود اما اینجاست که نقشه‌های شومی در سرش شکل می‌گیرد. نقشه‌هایی که بارها در ذهنش دوره می‌شود تغییر می‌کند و مدام مرز خیال و واقعیت را طی می‌کند. خواننده در شک و شبهه می‌ماند که کدام نقشه در واقع رخ داده و کدام در حد خیالات مانده است. تصادف خودش، خودکشی، قتل کارگری که همراه برده… کشته شدن به دست کارگر و…

آداب بی قراری از رمان‌های حرف و حدیث دار دهه هشتاد به حساب می‌آید. از آخرین نسل از رمان‌هایی که در دوران خاتمی مجور انتشار یافتند. جایزه هوشنگ گلشیری در دوره پنجم را هم گرفت؛ اما حرف و حدیثش حکایت دیگری بود اینکه نویسنده به خاطرش به زندان رفت. آن‌هم به خاطر خیالات مخدوش راوی… اتهام نویسنده توهین به قوم لر بود. من توهینی ندیدم یا وهنی علیه قوم لر. حالا چرا باید به آن‌ها برخورده باشد این هم از آن ماجراهایی است که فقط در ایران می‌توانید ببنید یا بشنوید. اینکه یک نویسنده را به خاطر خیالات راوی رمانش…محکوم کنند و به زندان بی اندازند. هرچند گویا بعدها یعقوب یاد علی تبرئه شده بود؛ اما جنجال‌های سال ۸۵ سر این رمان ثبت است بر جریده روزگار…

گفته شده بخشی از رمان که به رابطه کامران و تاجماه ( زنی ایلیاتی که برای نظافت به کمپ مهندس رفت و آمد دارد.)  پرداخته به‌عنوان توهین به قوم لر تلقی شده است. یکی از مثال‌هایش پاراگرافی است که در ادامه آورده‌ام.

«تا می‌توانست غلغلکش داد، از غش و ریسه رفتن‌هاش حظ کرد و اهمیت نداد به جیغی که یکی از بچه‌ها کشید. تاجماه خنده‌اش را برید، گفت: «نه یه‌وخ بچه‌ها…» و نگاه کرد به در.

بلند شد چفت در را انداخت، برگشت نشست کنارش و بوی دوده و شیر تازه را حس کرد. گفت: «لباس‌هاتو کی خریدی؟»

تاجماه لباسش را جمع کرد و خواست سینه‌اش را بپوشاند. دستش را گرفت: «دلت می‌خواد برات لباس بخرم، با یه سینه‌ریز طلا؟»

سرش را بالا گرفت، با شرم خندید: «علی‌سینا ایگو گرانه»

پشت دستش را بوسید: «می‌خرم برات»

نفهمید چرا یاد سینه‌بند فریبا افتاد که همیشه با باز کردنش مشکل داشت.

سینی چای دست‌نخورده ماند روی جاجیم.» (یعقوب یادعلی:۳۶)

به نظرم فصل اول رمان ارزش خواندن دارد. اگر مابقی فصل‌ها را هم کسی نخواند چیزی را از دست نداده است. حتی در ذهنش راحت‌تر رمان را درک می‌کند.

آداب بی‌قراری، یعقوب یاد علی، انتشارات نیلوفر. ۸۳

لینک پیشنهادی

آداب بی‌قراری، یک دیوانگی زیبا، مریم رئیس دانا